خودروایتگری دخترانه
مجله سیندخت مدعی است که روایتهای دخترانه سوغات میآورد. گاهی بین داستاننویسها صحبت میشود که آیا ادبیات را میشود به دو گونه زنانه و مردانه تقسیم کرد؟ آیا یک نویسنده زن ملزم به ساختن جهانی زنانه است به طوری که مخاطب در مواجهه با داستانش بوی زنانگی را حس کند؟ بعضی در مواجهه با این سوال موضعی سخت انکارکننده دارند. «ادبیات، ادبیات است! زنانه و مردانه ندارد». اما به زعم من این پاسخ بیشتر واکنشی احساسی است که ریشه در تلاشهای برابریجویانه جنسیتی دارد.
یکی از چیزهای مهمی که داستان و روایت را از گزارش خبری متمایز میکند وجود راوی است. در گزارش خبری، اصل بیطرفی اقتضا میکند نویسنده احساس و نوع نگاه خود را مداخله ندهد اما در داستان و روایت مسایل بیطرفانه روایت نمیشوند. جهان و آنچه در اوست از فلتر و صافی وجود راوی رد میشود. رنگ و بو و حس میگیرد و در جان مخاطب مینشیند. این رنگپذیری شکلی هنرمندانه دارد و متمایز از شعار و فریاد است. با این اوصاف «روایت دخترانه»، تعبیری شاعرانه یا تبلیغاتی نیست. حقیقتی است که فقط خود دختران و زنان از پس آن برمیآیند. حتی اگر مردی تلاش برای آفرینش راوی و جهانی زنانه داشته باشد ناچار از نقشپذیری و زن شدن است.
خودروایتگری به همان میزان که کشف نصیب مخاطب میکند برای خود راوی هم جهانی شگفت خلق میشود. کار نویسندگان مجله روایت سیندخت تماشای خود و شریک ساختن لذت این تماشا با دیگران است. اما این لذت و کشف همانقدر که شیرین است، میتواند ترسناک هم باشد. خودروایتگری گاهی خودویرانگری به دنبال دارد. کسی که عمیقترین لایههای ذهنی و شخصی خود را کنار میزند نیازمند جسارت و شجاعتی است که به سادگی به دست نمیآید. کسی در این راه قدم میگذارد که لذت و عیش مدام کشف خود را چشیده باشد. همان کاری که نویسندگان سیندخت کردهاند و شماره به شماره ما و خودشان را به پدیدهیی به نام «دختر افغانستانی ساکن در ایران» مشتاقتر میکند.
احمد مدقق؛ نویسنده