مقالات

انکارِ فاجعه‌بار

ازدواج افراد معتاد برای بهبود وضعیت و ترک مواد مخدر موثر نیست
بادهای سرد زمستان، آخرین زوزه‌هایش را می‌کشید و من در انتهای کوچه «گردیزی» از دروازه کوچک چوبی وارد حویلی می‌شوم. به‌محض ورود، دو اتاق کاهگلی با دریچه‌هایی که غبار دل‌تنگی شیشه‌های آن را مکدر کرده است به چشم می‌خورد.
وقتی از راهرو گل‌آلود به دهلیز نزدیک می‌شوم، صدای خنده‌های غم‌انگیز زنی، آمیخته با صدای گریه‌های یک کودک به گوشم می‌رسد.
دروازه دهلیز را تک‌تک می‌کنم، دختر جوانی از اتاق خارج می‌شود. او که خودش را «مریم» معرفی می‌کند، خواهرشوهر «زهرا» است.
قرار بود زهرا را ملاقات کنم؛ ولی مریم دروازه اتاق زهرا را باز می‌کند.
به‌محض باز شدن دروازه، بوی تعفنی که در فضای سرد اتاق پراکنده ‌شده است به مشام می‌رسد.
زهرا که با سرووضع نامرتب هنوز در حال خندیدن و چرخیدن است، با دیدن من باعجله پسرش را در آغوش گرفته و به گوشه اتاقش می‌خزد.
مریم درباره وضعیت خانم برادرش (زهرا) می‌گوید: وقتی زهرا را به‌عنوان عروس به این خانه آورده بودیم کاملاً خوب بود؛ اما به‌مرور زمان نظر به مشکلات خانوادگی به این اختلالات دچار شد.
برادرم به‌علت قاچاق مواد مخدر چندین سال خود را در زندان سپری کرد، وقتی آزاد شد – باآنکه مادرم می‌دانست هنوز هم پسرش معتاد است – به امید اینکه اگر صاحب زن و فرزند شود، ممکن است مواد مخدر را برای همیشه ترک کرده و سرگرم زندگی‌اش شود از قریه دوردستی دختر فقیری را که از زندگی شهری کاملاً ناآگاه بود با دادن مقداری پول به‌عنوان تویانه به کابل آورد.
زهرا از آمدن به شهر کابل خوشحال بود. او که در قریه زندگی دشواری را سپری کرده بود، بی‌خبر از اینکه در جهنمی بدتر از روستا گرفتار خواهد شد، می‌خواست خوش‌بختی واقعی را تجربه کند.

به تلگرام راه مدنیت بپیوندید: https://t.me/madanyatdaily
اوایل ظاهراً همه‌چیز خوب به نظر می‌رسید. مادرم که فکر می‌کرد کار درستی انجام داده است، می‌گفت: «مه می‌فهمیدم همه چی خوب میشه!»
کم‌کم زندگی ما بدتر از قبل شد، باآنکه زهرا حامله شده بود، برادرم شب‌ها به خانه نمی‌آمد. پدرم سال‌ها قبل به جهان ابدی پیوسته بود و مادرم نیز از غصه‌های‌ زیاد به بستر مریضی افتاده بود. «ظاهر» هم هر روز بدتر از قبل می‌شد. گاهی که نمی‌توانست به مواد مخدر دست‌رسی پیدا کند به گریه می‌افتاد و زهرا را لت‌وکوب می‌کرد و هرچیز دم‌دستش را بر سرش می‌کوبید.
شب‌ها دعوا، روزها بی‌حرمتی؛ حتی همسایه‌ها از جنگ‌ودعوای همیشگی ما باخبر بودند.
از طرفی هم فقر و بدبختی دامن‌گیر ما شده بود. مادرم از غصه زیاد به سرطان خون مبتلا شد و دیری نگذشت که با کوله‌باری از اندوه، ما را برای همیشه ترک کرد و از دنیا رفت.
ظاهر که تمام زندگی‌اش وقف مواد مخدر شده بود، دیگر چیزی به‌نام غرور را نمی‌شناخت.
یک روز عصر که هنوز درد مادرم استخوان‌هایم را می‌سوزاند با عجله بسیار به خانه آمد. او که می‌خواست پسر شش‌ماهه‌اش را با خود ببرد با ممانعت زهرا مواجه شد؛ ظاهر که نمی‌توانست خود را کنترول کند با سرووضع آشفته، دیگ بخار را از روی بخاری برداشت و با تمام توان بر سر زهرا کوبید.
زن بیچاره از هوش رفت و همسایه‌ها او را به شفاخانه جمهوریت منتقل کردند. زهرا که از ناحیه سر آسیب‌ دیده بود، چندین ماه در بخش جراحی اعصاب شفاخانه جمهوریت بستری شد.
ظاهر خودش را گم‌وگور کرده بود و من در این مدت، تمام زجر و دشواری را به‌تنهایی تحمل کردم.
وقتی زهرا از شفاخانه مرخص شد، دیگر آن زهرای سابق نبود.
یکی از داکتران شفاخانه جمهویت در ارتباط به وضعیت صحی زهرا می‌گوید: زهرا افزون بر اینکه از ناحیه سر آسیب‌پذیر شده است، وضعیت وخیم روحی- روانی را نیز سپری می‌کند و تداوی وی زمان‌گیر خواهد بود. اگر در این مدت بتواند با کمک روان‌درمانی به‌طور منظم داروهایش را مصرف کند وضعیتش بهبود خواهد یافت.
مریم که از این حالت کاملاً خسته شده است، می‌گوید: نمی‌دانم چرا خانواده زهرا باآنکه می‌دانند دخترشان با چه مشکلاتی دست‌وپنجه نرم می‌کند، برای کمک به دخترشان هیچ اقدامی نمی‌کنند.
زکریا بارکزی، روان‌شناس است. او درباره خانواده‌هایی که عضو معتادشان را بدون مشوره با روان‌شناس اقدام به تداوی می‌کنند، اشتباه می‌داند و می‌گوید: افرادی که به‌علت مشکلات اجتماعی، که این مشکلات می‌تواند به بخش‌های متفاوتی دسته‌بندی شود، به مواد مخدر وابسته می‌شوند، مدت‌زمان طولانی را به‌صورت متواتر با مصرف این مواد سپری می‌کنند؛ ولی نمی‌شود با یک تصمیم اشتباه خانواده، ازدواج این‌گونه افراد را برای بهبود وضعیت و ترک مواد مخدر موثر دانست؛ زیرا افرادی که چهار سال از مواد مخدر استفاده کرده باشند، دست‌کم چهار سال یا بیش از آن زمان می‌برد تا با رفتارهای آگاهانه و روان‌شناسانه به بهبود وضعیت ناهنجار آن‌ها کمک کرد تا درنهایت به مرور زمان منجر به ترک اعتیاد در آن‌ها شود.
خانواده‌هایی که وضعیت مالی خوبی دارند در حد توان در پی کمک به این خانواده هستند.
«گُل‌جان» – خانم میان‌سالی که مقداری چوب برای گرم کردن آن‌ها آورده است – می‌گوید: «خدابیامرز، مادر ظاهر کار خوبی نکرد، بچیش خو بیازو ازدست‌رفتگی بود؛ گرفت زند‌گی یک دختر معصوم کت طفلشه تباه کرد.»
داکتر بارکزی می‌گوید: «خانواده‌هایی که از سالم بودن پسر جوان خود اطمینان ندارند، نباید با یک اقدام اشتباه، شخص دیگری را قربانی خواسته‌های خود کرده و زند‌گی او را با خطری بدتر از مرگ مواجه کنند؛ زیرا با این کار نه‌تنها به پسرشان کمک نمی‌کند؛ بل این اقدام می‌تواند به یک فاجعه‌ جبران‌ناپذیر مبدل شود.
تمام باشندگان منطقه که از وضعیت این خانواده آگاهی دارند، آن‌ها را در لیست خانواده‌های بی‌بضاعت به وکیل کوچه معرفی کرده‌اند.
مریم که از این حالت به‌شدت اذیت می‌شود، می‌گوید: «مگر آدم چقدر می‌تواند سنگ باشد که این‌همه بدبختی را تحمل کند و باز هم زنده بماند!»
شمیم فروتن

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. دوردها نثار خانم فروتن
    نثر داستانی یکی از قوی‌ترین رکنِ ژانرهای ادبی است. این نگاشته نیز از گیرایی و کشش نهایت موثر و قوی برخوردار است. محتوای این نگاشته؛ برجسته و هویداست بنا نظری ندارم.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا