به آنچه میگوییم هنر، عمیقتر بیندیشیم!
هنر نمیتواند معیاری برای سواد اشخاص باشد؛ همواره تکرار کردهام، اکنون ناچارم باز تکرار مکرر کنم. در افغانستان همه مفاهیم و واژگان باید بازتعریف شوند و برای هنرمند
افغانستان و مخاطبان آنجا دقیقن یکی از الزامات اساسی این بازنگری در مفاهیم و تعاریف است.
هنر افغانستان مخاطب جدی ندارد. مخاطب جدی آن مخاطبی است که بعد از دیدن نمایش یا اثر ارایهشده بتواند آن را به چالش بکشد، بتواند آزادانه دیدگاه داشته باشد، بیآنکه به دنبال جلب توجه هنرمند باشد. اگر مشوق هنرمند است با دلایل منطقی کار هنرمند را دنبال کند و معرف خوبی برای اثر باشد. با چنین توصیف مختصری بر همگان مبرهن و آشکار است که جای خالی چنین مخاطبی در افغانستان مشهود است. و اگر چند نفر احتمالی میتوانند حرف بزنند در این مورد از استثناها هستند و نمیتوان از اکثریت عام صرف نظر کرد.
مقوله دیگر، مساله نظریهپردازی هنرمندان و سواد و دانش شان مطرح میشود. محسن حسینی همواره در این سالها تاکیدش بر این اصل استوار بود که هنر در ذهن هنرمند شکل میگیرد. شاید مردم برداشت ساده و پیش پا افتادهیی داشته باشند از این حرف، اما حاوی چند پیام بسیار مهم هم برای هنرمندان و هم هنردوستان است.
درست است که برای یک هنرمند خوب بودن ما به دانش هنری نیازمندیم و باید آکادمیک آموزش ببینیم کما اینکه هنرمندان زیادی هرگز هنر نخواندهاند و امروزه از نامداران نامی عرصه هنر هستند، اما محیط آکادمیک الزامن نمیتواند ما را هنرمند بسازد؛ چون هنر اصلی در ذهن هنرمند و فرد ایجاد میشود و در بوم، عکس یا پرده نمایش و اجرا متبلور میگردد.
این است که هنرمند واقعی بودن نیازمند مدارک هنری عالی داشتن نیست؛ بل در خلاقیت و ابتکار آثار ارائه شده این خصلت را باید جست. از طرفی نمیتوان هنرمندان یک مملکت را بیسواد خطاب کرد، هرچند هنرمندان زیادی در جهان میزییند که شاید کم سواد هستند و فن بیان خوبی ندارند زمانی که از اثرشان دفاع میکنند اما آثارشان با ارزش است.
مهمترین مطلبی که مدتها قصد داشتم مفصل به آن بپردازم بر میگردد به کنشها و واکنشها زمانی که مولف یا خالق اثری زن باشد. به عنوان یک زن به شخصه مایه امیدواریام نیست که جنسیت من دلیلی بر الگوسازی یا قهرمانسازیام باشد. بدان معنا کاری را که ارایه میدهم، دارای ضعفهای زیادی باشد و صرف به خاطر زن بودن نادیده گرفته شوند. این تشویقها در حقیقت باعث عدم پیشرفت میشوند؛ چون فرد را دچار سوءتفاهم میکنند در قبال اثری که ارایه داده. به عبارتی معیارها و استندردها نادیده گرفته میشوند و کیفیت آثار تولیدی در مراحل بعدی پایین میآید.
اخیرن که صحبتها و کامنتهای زیادی بین هنرمندان و مخاطبان هنر رد و بدل شد، مرا بر این واداشت که بنویسم. پسندیده و نیکو است که اگر ایراد و تشویقی برای اثری داریم صرف موضوع بحث آن اثر باشد نه زندگی و شخصیت افراد.
چنین بحثهایی از زندگی شخصی هنرمندان و یا میزان سواد کسی را در ملاء عام به رخ کشیدن در جریان یک بحث هنری، حتا اگر فیلسوف زمان هم باشیم ناروا و زشت مینماید. اگر بنا بر این باشد که در جریان نظریات منفی و یا نقدهای احتمالی ما شخص مذکور را بیسواد و بیدانش خطاب کنیم، بهطور قطع بر سواد و دانش ما افزوده نخواهد شد که خود نگاشتن مطلب و شیوه بیان گویای سواد و دانش شخص است.
از طرفی جامعه هنری ما در افغانستان و بیرون از آنجا آن قدر کوچک است و هنرمندان از همدیگر آن قدر شناخت نزدیک دارند که همگی به خوبی از ضعفها و تواناییهای همدیگر آگاهیم. همگی جوان هستیم و در پی کسب تجربه بیشتر در وادی هنر و اگر قرار باشد هنرمندی بر هنرمندی برتری داشته باشد علاوه بر سواد هنری، ایده و خلاقیت در آثارش است که میتواند معیاری بر بهتر یا پستتر بودن هنرمند باشد.
در این بین جز انگشتشمار، هنرمندانی را نمیشناسم که مبانی فلسفی هنر را مطالعه جدی کرده باشند و در باب زیباییشناختی، جامعهشناختی و روانشناختی هنر و مخاطب بتوانند ایراد نظر کنند. اما درِ نقد، ایراد و تشویق بر هر اثر هنری گشوده است و هیچ کس نمیتواند جلوی دیدگاههای منفی و مثبت را بگیرد و یا اگر هنرمندی صحبتهای مخاطبان خوشایندش نبود، آنها را بیسواد خطاب کند که این عمل ناشی از غرور کاذب و اعتماد به نفس کاذب هنرمند سرچشمه میگیرد و یا برعکس.
در انتها توصیه من برای هنردوستان و هنرمندانی که مایلاند جدای از بحثهای اکادمیک و تیوری هنر و تاریخ هنر، بیشتر و علمیتر در مورد هنر ایراد نظر کنند فلسفه هنر را بیشتر مطالعه کنند تا بتوانند علاوه بر شرح تاریخ هنر برای همدیگر و یادآوری مکتبها و سبکها از جانب خودشان در مورد اثرشان و یا اثر مشاهدهشده حرف بزنند که هم منطقیتر بنماید هم به علم مخاطب یا هنرمند دیگری بیفزاید.