آن فرهنگ قدیمی ما
قدیمیها خیلی با فرهنگتر از امروز بودند. با لباسهای ساده، همدیگر را میپذیرفتند. اگر میخواستند نکاح کنند، عروس با لباس سادهٔ سفید که نه دنباله داشت و نه بف بود، فقط با آستین بلند خوشنمایی میکرد. نه هفتقلم آرایش داشت و نه هزار قسم پودر و میکپ استفاده میکرد. پر از هیجان و با لبخند از مرد زندگیاش استقبال میکرد. دامادها هم با همان دریشی ساده پای جشن عقد مینشستند.
قدیمیها خیلی عالیتر از امروز بودند. با همان خانهٔ کاهگلی، لبخندهای حقیقی داشتند و خندههایشان از ته قلبشان بود.
قدیمها روشنی برق و گروپ نبود، ولی در زیر روشنایی نور مهتاب و الیکین با تمرکزتر درس و مشق مینوشتند.
قدیمها چهار و چندین لک، پیسهٔ طویانه نبود. به مردها سخت نمیگرفتند. فقط با چند تا گوسفند، محفل عروسیشان گرم بود.
قدیمیها فرهنگشان دلنشینتر از امروز بود. امروزها به حسادت همدیگر و به خانهٔ چندمنزله با غذای رنگ رنگشان میگویند فرهنگ.
امروزها عشق هوس است، شهوت نفریبازی و به دوست دختر و پسر داشتن میگویند فرهنگ.
امروزها به مملکت دیگران رفتن و سخت کار کردن را میگویند فرهنگ. امروزها از آدمهای ثروتمند استقبال میکنند. هزار و یک رقم غذا و هدیه میدهند. در حالی که آنسوتر گدا و گرسنه نشسته است و چشم دلشان نان میطلبد، ولی هیچ چشمی آنها را نمیبیند. به این دید میگویند فرهنگ.
فرهنگ امروزه خیلی برهنهتر از فرهنگ قدیم است و بیحیایی، قتل عام و دزدی شده فرهنگ. قدیمیها هیچی نداشتند، حداقل حیا داشتند. اگر پول نداشتند حداقل دل بزرگی داشتند. قدیمیها فرهنگ سادهای داشتند و اصراف هم نبود.
بیا قبول کنیم فرهنگ قدیم تنها فرهنگی بود که حقیقت داشت و حقیقی بود.
روایت دخترانه، راحله جوزجانی؛ متعلم صنف دهم مکتب