قدرت یافتن نظام یکقطبی در جهان
بعد از سقوط اتحاد شوروی ایالات متحد امریکا برتری نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی لیبرال دموکراسی خود را در جهان اعلام نمود و بهعنوان یگانه هژمون بلامنازع در جهان یکقطبی عرض اندام نمود.
آغاز این هژمونی را متفکر امریکایی؛ فرانسس فوکویاما در سال 1992 «ختم تاریخ» خواند. این برداشت هژمونیستی از نقش امریکا در تاریخ، سبب بروز عقاید نیوکانزرواتفها (نیو کانها) در سیاست خارجی امریکا گردید. نیوکانها در مقامات کلیدی سیاست خارجی و دفاع امریکا- به اصطلاح افغانی میدان را شغالی دیده- به سرعت درصدد از میان برداشتن رژیمهای غیر مطلوب برآمدند: افغانستان و عراق اشغال و دولتهای آنها عوض گردید و قرار بر این بود تا هفت کشور دیگر از جمله ایران، سوریه، لیبیا و یمن نیز اشغال شده و رژیمهاییکه بلقوه قادر به مقابله با اسراییل بودند از میان برداشته شوند.
به دنبال آن، برطبق توافق میان کاندالیزا رایس، هیلاری کلینتون و صدراعظم وقت اسراییل، قرار شد نقشهٔ شرق میانه و جنوب آسیا از سوریه تا پاکستان مطابق پلان دگروال امریکایی؛ بلک ویل عوض شده کشورهای تازه بر اساس قومیت و مذهب عرض وجود نمایند. اروپا هم از این یکهتازی امریکا و شرکای غربی آنها مصون نماند؛ یوگوسلاویا بهزور تفنگ به هفت کشور جدید تقسیم شد و صربیا برای عدم اطاعت از اوامر اروپای غربی برای سهماه مورد بمباران ناتو قرار گرفت.
سی.آی.ای به وقوع انقلابهای رنگین در کشورهای اکراین، جورجیا و بهار عربی در شرق میانه اقدام کرد و نیروهای سیاه القاعده را که خود مسوول حمله بر امریکا در یازدهم سپتمبر 2001 میدانست، به جان دولتهای سوریه و لیبیا انداخت. در آسیای شرقی این پلان شامل تغییر دولت کوریای شمالی نیز بود. این یکهتازی چهارنعلهٔ امریکا در شرایطی صورت میگرفت که روسیه، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، در پروسهٔ تغییر به یک نظام سرمایداری بود و در شرایط بد اقتصادی اجتماعی و سیاسی و در عمل هم در مرحلهٔ گذار به یک استیشن مواد نفت و گاز و مواد خام ارزانقیمت برای اروپا قرار داشت.
در عین زمان چین در سالهای 1980-2010م در حال انتقال به یک اقتصاد سرمایهداری، مراحل امتزاج خود را در زیربناهای اقتصادی، تولیدی، تجارتی و مالی جهانی ایجادشده توسط امریکا میپیمود و با جلب فابریکههای تولیدی جهان غرب برای بهرهبرداری از کارگر و مواد خام فراوان و ارزان، در مرحلهٔ گذار به یک کارخانهٔ تولیدی جهان قرار داشت و هنوز 800ملیون نفر نفوس آن در زیر خط فقر زندگی میکردند.
لیکن اخیرا ظهور چین بهعنوان یک ابرقدرت اقتصادی-صنعتی و تکنولوژیکی در سالهای 2010-2020م و همچنان احیای مجدد روسیه بهعنوان یک قدرت نظامی-اقتصادی در سالهای اخیر، این موقف انحصاری هژمون مطلق امریکا و شرکای غربی آنها را به خطر مواجه کرده است. بیجهت نیست که از سال ۲۰۱۴ به اینطرف امریکا تلاش میکند جلو پیشرفت بیشتر اقتصادی و تکنولوژیکی چین را بگیرد؛ تلاش عبثی که ولادیمیر پوتین آن را در کانفرانس کازان، کوشش برای جلوگیری از برآمدن آفتاب توجیه کرد!
جنگ اکراین تداوم نظم موجودهٔ سیاسی، اقتصادی و مالی بینالمللی را که از زمان ختم جنگ جهانی دوم توسط امریکا و شرکای اروپای غربی آن در جهان شکل گرفته بود و منجر به ایجاد زیربناهای سیاسی (مانند ملل متحد و شورای امنیت، گروه کشورهای هفتگانهٔ پیشرفتهٔ اقتصادی غرب)، اقتصادی (مانند سازمان تجارت بینالمللی، بانک جهانی، صندوق وجهی بینالمللی، بانک بینالمللی تصفیه معاملات، سیستم انتقالات پولی سویفت، استفاده از دالر امریکایی به مثابه سعر ذخیرهٔ جهانی و سعر معاملات تجارتی جهانی) نظامی و استخباراتی (مانند ناتو، پنج چشم، کواد) و امثالهم گردید به خطر مواجه نموده است. بهخصوص بعد از اینکه جهان غرب به رهبری امریکا یک تعداد از کشورها را که حاضر نبودند سیاستهای امریکا را قبول کنند با اعمال تعذیرات اقتصادی ازجمله منجمد ساختن ذخایر اسعاری آنها در بانکهای غربی تعذیرات فرهنگی و غیره جزا دادند و از دالر امریکایی به مثابه سلاح نظامی برضد آنها استفاده کردند.
کوشش در ایجاد یک نظم جهانی چندقطبی
سیاستهای تنبیهکننده امریکا و اروپای غربی در برابر کشورهایی که حاضر نشدند کورکورانه دستورات آنها را قبول کنند سبب شد تا بسیاری از ممالک نیمقارهٔ جنوبی به علاوه روسیه و چین برای حفظ منافع خود از نظم موجودهٔ غربی Rules Based Order عدول نموده درصدد ایجاد الترناتیفهایی گردند که از گزند غربیها در امان باشند. ایجاد بریکس کوششی است تا برای کشورهای عضو امکانات همکاریهای مستقیم میان خودشان را دور از دسترسی امریکا و شرکایشان فراهم نماید.
با ختم کنفرانس سران کشورهای بریکس – که از 22-24 اکتوبر 2024در شهر کازان روسیه دایر گردید – موجودیت جهان چندقطبی رسما ظهور کرد. کشورهای اولی عضو بریکس که شامل روسیه، چین، هند، برازیل، آفریقای جنوبی بود برای بار اول در این کنفرانس با شمولیت پنج عضو جدید ایران، مصر امارات متحده عربی و اتیوپیا دایر گردید و در ختم کانفرانس 13عضو جدید را زیر عنوان اعضای پارتنر بریکس معرفی نمودند که شامل الجزایر، بیلاروس، بولیویا، کیوبا، اندونیزیا، قزاقستان، مالیزیا، نایجیریا، تایلند، ترکیه، اوگاندا، ازبکستان و ویتنام میباشند. ده کشور موجوده بریکس در حال حاضر ۳۷درصد تولید ناخالص داخلی جهان و ۴۵درصد نفوس جهان را احتوا میکنند و ۴۵درصد مجموع نفت جهان را تولید مینماید. در حالیکه عربستان سعودی به عضویت بریکس پذیرفته شده، اما تا حال کرسی خود را احراز نکرده است. وزیر خارجه سعودی در اجلاس کازان اشتراک کرد.
کنفرانس کازان از جریان ایجاد زیربناهای یک سیستم مالی بینالمللی بریکس خبر داد تا تجارت خارجی آنها از گزند تعذیرات و مداخلات امریکا و کشورهای اروپا مصون باشد. برای این منظور کشورهای عضو بریکس درصدد ایجاد الترناتیفهای موثر در زمینههای مختلف هستند تا وابسته به امریکا و شرکای آنها نباشند. برای توصل به این هدف ابتکارهای مختلف در جریان است که شامل ایجاد واحد پولی بریکس غیر از دالر، یورو و پاوند انگلیسی، ایجاد مرجع یا بانک ذخیره که معاملات را تصفیه کند، و همچنان سیستم انتقال پول میان بانکها میباشد. همچنان ایجاد شرکتهای بیمه که وابسته به غرب نبوده و قادر باشند محمولات تجارتی و وسایل ترانسپورتی مانند کشتیهای نفتکش و کانتینربر و هواپیماها را بیمه کنند.
در این سیستم ایجاد یک واحد پولیUNIT شامل است برای معاملات تجارت خارجی که 40درصد به طلا و 60درصد به نرخ تبادله پول کشورهای خودشان وابسته خواهد بود. این به معنی ایجاد بانکنوت بریکس نیست؛ بل با حفظ پولهای کشورهای عضو این واحد پولی صرف برای تجارت خارجی آنها ایجاد میگردد.
همچنان کشورهای بریکس میخواهند یک مرکز تصفیه معاملات انتقالی پولی بهنام CLEAR ایجاد کنند. بر همین اساس کشورهای عضو بریکس میخواهند یک سیستم حل و فصل معاملات تجارتی بینالمللی غیر دالری را بر مبنای پروژهٔ mBridge (ام برج) بانک بینالمللی ( BIS) واقع شهر بزل سویس ایجاد کنند. به همین ارتباط کشورهای بریکس میخواهند یک کارت اعتباری (کریدت کارت) بهنام BRICS PAY ایجاد کنند که اشخاص و موسسات از آن برای خرید روزانه اشیا و خدمات در تمام کشورهای عضو استفاده کنند.
در قطار پروژههای بریکس ایجاد یک مرکز تبادله مواد ارتزاقی، موادخام زراعتی و معدنی نیز شامل است تا از تعیین قیمتهای مواد توسط بازارهای غربی بینیاز گردند. در جملهٔ این اقدامها کشورهای بریکس بانک جدید انکشاف New Development Bank را که شانگهای مرکزیت دارد برای تمویل پروژههای زیربنایی اقتصاد ممالک گلوبل سواث یا نیمقارهٔ جنوبی ایجاد کردهاند. بدین طریق با ایجاد این زیربناها امریکا و کشورهای اروپایی قادر نخواهند بود ذخایر اسعاری ممالکی را که با سیاستهای آنها موافق نیستند منجمد نموده غضب نمایند و یا بالای معاملات تجارتی تعذیرات وضع کنند.
واکنش کشورهای غربی؛ بریکس زیر حملهٔ غرب
آنچه در جریان کنفرانس کازان واضح شد آن است که رسانههای جهان غرب بسیار کوشیدند این کنفرانس را نادیده بگیرند و در اخبار و مقالات خود از “بریکس” نام نگیرند، اما در جاییکه نتوانستند نام نگیرند کوشش کردند دروغ بگویند. برای دانستن این مطلب کافی است گزارشهای بیبیسی را در روزهای گذشته مرور نمایید، اما این بیتفاوتی موقتی بود و دیری نگذشت که جهان غرب به سرکردگی امریکا حملات خود را برای مختلساختن پروسهٔ ایجاد جهان چندقطبی بریکس آغاز کردند.
اولویتهای اصلی بریکس که در اعلامیهٔ نهایی کنفرانس انعکاس یافته، تسریع توسعه یک سیستم مالی مستقل از غرب مبتنی بر تکنولوژی بلاک چین (BlockChain)و کاهش ذخایر ارزی ذخیرهشده به دالر آمریکا است. این دورنما سبب وحشت بانکهای مرکزی غرب و بهخصوص ایالات متحد گردید. به حدی که پروژه امبریج (mBridge) ممکن است خیلی زود تعطیل شود.
ودان پاتل؛ سخنگوی وزارت امور خارجهٔ امریکا به تاریخ 29 اکتوبر اعلام کرد که توسعه سیستمهای مالی بریکس یک تهدید مستقیم برای دموکراسی در کل جهان است (رسانههای مختلف). او اظهار داشت که «توسعه سیستم عوض برای سیستم سوئیفت و تضعیف نقش دالر، دموکراسی را تهدید میکند. چنین اقداماتی اغلب با تقویت رژیمهای خودکامه همراه است. در نتیجه، نورمها و ارزشهای بینالمللی که زیربنای نظم دموکراتیک هستند، تضعیف میشوند و فضای بیشتری برای اقدامات ضد دموکراتیک توسط خودکامهها ایجاد میشود. بنابراین، ایالات متحد، نمیتواند اجازه دهد که این اتفاق بیفتد.»
طبیعی است که این نوع عکسالعمل قرار بود اتفاق بیفتد و این اتفاق افتاد. در همین راستا همزمان بانک مرکزی همه بانکهای مرکزی جهان (BIS) یا بانک تسویههای بینالمللی (Bank for International Settlements) نهادی که بر توسعه امبریج نظارت میکند، اکنون در حال برنامهریزی برای پایان دادن به این پروژه است که قرار بود به عنوان ابزاری برای تسهیل تسویه حسابهای غیر دالری استفاده شود. بانک تسویه حسابهای بینالمللی در بازل سوییس واقع شده است. سوییس قبلا کشوری بیطرف بود، اما اکنون بیشتر شاهد نشانههای مکرر هستیم که طبق اظهارات وزیر امور خارجه روسیه، سرگئی لاوروف، سوییس بیطرفی را کنار گذاشته است. بانک تسویه بینالمللی این اعلامیه را پس از گفتگوی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی در مورد پروژه امبریج در هفته 21 اکتوبر اعلام کرد.
البته جهان غرب به راحتی این واقعیت را حذف میکند که اکثر ممالک جهان از یک سیستم تسویهٔ بینالمللی معاملات غیر دالری سود خواهند برد، زیرا تجارت در سبدی از اسعار محلی اقتصاد در حال توسعه آنها را تقویت میکند و دقیقا به همین دلیل است که این پروژه توسط کشورهای زیادی در سراسر جهان حمایت میشود. پس از اینکه ولادیمیر پوتین، رییسجمهور روسیه، تکنولوژی زیربنایی را به عنوان ابزاری برای دور زدن تحریمها و تضعیف سلطه دالر در سیستم مالی جهانی شناسایی کرد، بانک تسویه بینالمللی در حال بحث در مورد بستن پلتفرم آزمایشی پرداختهای فرامرزی قرار گرفت. در اینجا باید پرسید که چه کسانی از این حرکت سود میبرند؟ چه کسی از تعطیل کردن یک پلتفرم، یک پلتفرم مبتنی بر بلاک چین که اکثریت جهان را قادر میسازد تا اقتصادهای خود را توسعه دهند، سود خواهد برد؟
این واقعیت که چین ستون فقرات کلیدی تکنولوژی پلتفرم ام بریج را تامین کرده است، به نگرانیهای سیاستگذاران غربی اضافه میکند. به گفته یکی از سیاستگذاران ارشد، اجازهدادن به چین برای داشتن دست بالا در توسعه چنین پروژهٔ ظریفی اشتباه بود. سایر مقامات این گفتگوها را تایید و بر اهمیت انتخاب دقیق مواردی که مجاز به تغییر در لولهکشی مالی جهانی هستند تاکید کردند.
غرب معتقد است که در هر سیستم مالی و تجارتی جهانی باید دست بالا را داشته باشد، باید در توسعه پلتفرمی که با طراحی توسط اکثریت جهانی استفاده میشود که به نفع اکثریت جهانی و اقتصاد جهانی باشد، حرفی برای گفتن داشته باشد. بدیهی است که این استثناگرایی و جهانبینی نواستعماری است که به رسانههای معروفی مانند بلومبرگ اجازه میدهد که مقالهای را منتشر کند تا نشان دهد که سیستم تسویه حساب مالی چند ارزی خارج از کنترول غرب نظر خوبی نیست.
آگاتی دمارای؛ کارشناس ارشد شورای روابط خارجی اروپا میگوید که تعطیلی امبریج به چه معناست. او میگوید در درازمدت، هیچ شکی وجود ندارد که مکانیسمهایی مانند بریکس بریج میتواند برای چین، روسیه یا دیگران برای پنهان کردن معاملات حساس از مقامات غربی استفاده شود. یعنی سایر کشورهای مستقل حق این را ندارند که بدون اطلاع غرب کاری انجام دهند، کجا و با چه کسی معامله کنند.
بهنظر میرسد که پروژه امبریج ممکن است در این زمان تعطیل شود. بدون شک، مانعی برای اکثریت کشورهای جهان در پیگیری آن برای ایجاد یک سیستم مالی عادلانه است که به آنها کمک میکند تا از ارزهای محلی استفاده و توسعه اقتصادی خود را تقویت کنند. با این حال، چین و روسیه و همچنین شرکای بریکس پلاس در موقعیت خوبی برای غلبه بر این مانع هستند. این چیزی جز یک شکست کوچک نخواهد بود؛ زیرا چین، روسیه و هند و همچنین امارات متحد عربی در حال حاضر سیستمهای مالی جایگزین خود را دارند که از آنها در داخل مرزهای خود برای معاملات تجاری استفاده میکنند. و البته، این سیستم میتواند در آینده گسترش یابد و بر اساس آن ساخته شود.
زیربناهای فکری جهان یکقطبی و جهان چندقطبی
میتوان ادعا کرد که هدف ترویج اندیشهٔ بیطرفی جهانی (Global Neutrality)جاهطلبی استراتژیک قدرتهای بزرگ منطقهای مانند روسیه، چین، و هند، برای جلوگیری از تداوم یک هژمون جهانی واحد در وجود امریکا است. برای این کشورها از بسیاری جهات جاهطلبی استراتژیک آنها به تسلط در حوزه منافع خود گره خورده است. فدراسیون روسیه مدعی داشتن یک نظام تمدنی دموکراسی «با حاکمیت ملی مستقل» است. به همین ترتیب چین نظام خود را اقتصاد آزاد رهبریشده با «دموکراسی همهجانبهٔ مردمی» (whole-process people’s democracy) معرفی میکند.
این نظام چه تفاوتی با دموکراسی در غرب دارد و این مفهوم چگونه عملی میشود؟ چین پروسهٔ سهمگیری مردم در تصامیم سطوح مختلف را «دموکراسی همهجانبهٔ مردمی» مینامد که عبارتی مرموز برای غربیهایی میباشد که تصور میکنند نظام سیاسی چین به هیچ وجه نمیتواند دموکراتیک باشد. با این حال، هنگامی که رییسجمهور شی جین پین، احیای مجدد بزرگ چین را توضیح میدهد، از شش صفت امیدوارکننده استفاده میکند که یکی از آنها دموکراتیک است. او دموکراسی را ارزش مشترک انسانی و یک اصل کلیدی میداند که حزب و مردم چین برای حل مشکلات میخواهند از آن استفاده کنند. نظریهپردازان حزب کمونیست چین «دموکراسی همهجانبهٔ مردمی» را به عنوان یک دموکراسی زنجیرهای همهجانبه و کامل توصیف میکنند.
سوال اساسی در این است که آیا روسیه یا هر کشور دیگری، میتواند حوزه منافع خود را به گونهای تعریف کند که برای دیگران تهدیدکننده نباشد؟ بخشی از پاسخ ممکن است در این باشد که قدرتهای منطقهای کوچکتر، مانند اوکراین، بیطرفی را چگونه میبینند. هنگامی که آنها به بیطرفی به عنوان یک استراتژی امنیتی روی میآورند، چنین دولتهایی با یک انتخاب جدی روبرو میشوند. بیطرفی خنثی به آنها اجازه میدهد تا به عنوان یک منطقه حائل عمل کنند که در آن قدرتهای رقیب میتوانند حداقل به طور موقت از آن خودداری کنند. یا میتوانند بیطرفی فعال را اتخاذ کنند و با تغییر وفاداری دایمی، با قدرتهای رقیب علیه یکدیگر بازی کنند. هر دو استراتژی استقلال سیاسی ملی را تقویت میکنند، که میتوان گفت یکی از خصوصیات اساسی حاکمیت ملی است. اما آیا بیطرفی خنثی و یا فعال با ساختار اتحاد غربی مانند ناتو و اتحادیه اروپا سازگار است، همانطور که در مورد مجارستان، سلواکیا و ترکیه ملاحظه میشود؟ اما بسیاری بیطرفی را مغایر با ارزشهای اتحاد میدانند و بنابراین یک تهدید بالقوه برای آنها محسوب میگردد.
از این رو، بیطرفی یک معماست. از یکسو، توانایی دنبال کردن سیاستهایی که ارزشهای فرهنگی و سیاسی متمایز ملت را منعکس میکند، از این جهت یک جنبه اساسی از حاکمیت ملی است. اما استقلال بیش از حد میتواند سپر امنیتی ارایهشده توسط یک اتحادیه را تضعیف و آن را در برابر تهدید همسایگان متجاوز آسیبپذیر کند؛ بهطور مثال در اتحادیهٔ اروپا گاهی اوقات انتقاداتی که به مخالفانی مانند مجارستان، ترکیه و سلواکیا وارد میشود، این است که بیوفایی آنها امنیت اتحادیه اروپا را تضعیف میکند. اما این به نوبه خود بر این ایده استوار است که ناتو منعکسکننده یک هویت تمدنی متمایز است و مزایای امنیتی ناشی از عضویت در ناتو، کشورها را ملزم به پذیرش این هویت تمدنی لیبرال دموکراسی خاص میکند.
هویت تمدنی لیبرالی ناتو عبارت از چیست؟
غرب همواره الگوی حکمرانی لیبرالدموکراسی خود را در هر کشور و با هر تاریخ و فرهنگش قابل اجرا دانسته است. یک سایز مناسب همه نمونه کلاسیک آن حمله به عراق در سال2003 بود. تحمیل یک شکل کاملا بیگانه از حکومت بر کشوری که از نظر فرهنگی و تاریخی عمیقا متفاوت بود. اما این ماموریت سقطشده یک امر تصادفی یا یک حادثه منفرد بهخود نبوده است.
همین فلسفه اساس فکری امپراتوریهای استعماری بریتانیا، فرانسه، هالند و دیگر قدرتهای اروپایی را در قرن نوزده و قبل از آن تشکیل میداد. قدرتهای اروپایی به دنبال این بودند که اراده، مذهب، آداب و رسوم و ایمان خود را در هر سرزمینی که تسخیر میکردند، از جمله چین، به نام تمدن تحمیل کنند. تهاجم و مداخله به نام دموکراسی، آخرین نمونه است. اگر دولتی، از نظر ایالات متحد، دارای شکل غیرمشروع حکومتداری باشد، امریکا معتقد است که حق مداخله برای تحمیل نسخه خود از دموکراسی را دارد. بنابراین، حق حاکمیت هر کشور و حق انتخاب آن از دید آمریکا مشروط به انتخاب شکل حکومتداری آن است.
همچنین به یاد داشته باشیم که تصور غربی از دموکراسی تنها به دولت ملی محدود میشود. بهعنوان مثال، در خارج از دولت ملی، به طور اساسی در عرصه بینالمللی کاربرد ندارد. به همین دلیل است که غرب هرگز از اصطلاح دموکراسی در چارچوب نظام بینالمللی استفاده نمیکند و پیروی از مقررات حاکم را که توسط امریکا بنیاد نهاده شده و نظارت میگردد (Rules Based Order) توصیه میکند. اینجاست که نظام بینالمللی خالی از دموکراسی است.
ایالات متحد معمار و حافظ نظام بینالمللی موجود میباشد و بدین باور است که این حق را دارد هر زمان و هر کجا که بخواهد یکجانبه عمل کند. بنابرآن برای اتحادیهٔ اروپا که در حقیقت ادامهٔ ناتو در زمینههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و قانونگذاری است، این هویت تمدنی لیبرال دیگر منحصر به محدوده فرهنگی اروپا نیست. فرض بر این است که در سطح جهانی گسترش مییابد که باعث گسترش ناتو میشود و در اینجا جاپان، استرالیا، کوریای جنوبی، فیلیپین و هر کشور دموکراتیک دیگری مانند ارجنتاین، که تمایل به پیوستن به آن را ابراز میکنند تجسم واقعی چیزی است که زمانی فرانسیس فوکویاما آن را پایان تاریخ نامید. در همین حال کشورهای بریکس دیدگاه بسیار متفاوتی از رابطه بین حاکمیت ملی و امنیت را ترویج میکنند، دیدگاهی که فضای بیشتری را برای بیطرفی سیاسی و ارزشهای ملی کشورهای عضو ارایه میکند.
هویت تمدنی بریکس عبارت از چیست؟
در حالی که ناتو فرض میکند ارزشهای فرهنگی و سیاسی دولتهای عضو باید بر مبنای لیبرالیسم فردی با همدیگرمطابقت داشته باشند تا مبادا امنیت جهانی تضعیف شود، ایتلاف بریکس بر این ایده استوار است که احترام به تنوع سیاسی و فرهنگی کشورها یا «چندقطبی تمدنی» به جای وحدت نظر امنیت جهانی را تقویت میکند.
اکنون میتوانیم درک کنیم که چرا مبارزه بین روسیه و غرب بر سر اوکراین چنین اهمیت جهانی دارد. چرا کشورهای کوچکی مانند فنلند و سویدن که ۷۶سال در امنیت کامل درهمسایگی اتحاد شوروی و بعدا روسیه زندگی کردند خلاف منافع ملی خود به ناتو پیوستند؟
در این جا تضاد بینشها و ارزشها مطرحاند. ناتو فرض میکند که نتیجه فعالیتهای اتحادیه، سرنوشت ایدیولوژی اصلی آن را تعیین میکند، یعنی این باور که گسترش ارزشهای لیبرالی به صلح و رفاه جهانی منجر میشود.
از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این امر به باور تعیینکننده و ماموریت اصلی ناتو تبدیل شده است. در عین زمان بریکس همچنین فرض میکند که نتیجه جنگ اکراین سرنوشت ایدیولوژی اصلی آن را تعیین میکند، این اعتقاد که شناخت و احترام به تنوع فرهنگی و سیاسی ملتها کلید صلح و رفاه جهانی است. بر این اساس باور تعیینکننده و مأموریت اصلی بریکس به طور فزایندهای در نهادینهسازی اصل جهان چندقطبی تمدنی نهفته است.
پروفیسور نیکولای پترو استدلال میکند که «چندقطبی بودن تمدن، که آن را ایدیولوژی بریکس مینامد پیچیدهتر از آن چیزی است که اکثر تحلیلگران تصور میکنند، زیرا از مفهوم دموکراسی مستقل با حاکمیت ملی که روسیه از اوایل دهه 2000 آن را در داخل کشور دنبال کرده، وام گرفته است. در ابتدا هیچ مؤلفه سیاست خارجی برای دموکراسی مستقل با حاکمیت ملی وجود نداشت، زیرا روسیه در آن مقطع متعهد به ادغام با غرب بود.»
این امید که دموکراسی با حاکمیت ملی مستقل میتواند به عنوان وسیلهای برای لنگر انداختن روسیه در غرب عمل کند، برای یک دهه باقی ماند. اما زمانی که غربیها روسیه را در جمع خود نپذیرفتند روسها این اندیشه را دور انداخته و تاکید بر حاکمیتی کردند که به روسیه اجازه داد به آرامی از سیاست خارجی طرفدار غرب به سیاست چندقطبی تمدنی گذر کند.
از سال 2022، روسیه علاوه بر این، شروع به باور کردن به خود به عنوان یک کشور دارای یک تمدن مخصوص بهخود کرده است. معنای این چرخش هنوز در حال تکامل است. یکی از محققانی که عمیقا در مورد رابطه بین چندقطبی بودن تمدنها و امنیت فکر کرده است، پروفیسور باریس میرزویف است از پوهنتون دولتی مسکو.
میرزویف میگوید که انترناسیونالیسم لیبرال از نظر فلسفی با واقعگرایی سیاست خارجی در تضاد است و این ناسازگاری مانع از حل بسیاری از درگیریها در سراسر جهان میشود. مشکل پیش روی رهبران جهان این است که چگونه از تبدیلشدن این تنش به یک درگیری که کل جهان را درگیر میکند جلوگیری کنند.
میرزویف پیشنهاد میکند چارچوبی وجود دارد که در آن، این کشمکش نیازی به ظهور ندارد. او این چارچوب را ریالیسم تمدنی مینامد. واقعگرایان تمدنی معتقدند که نظام بینالملل کنونی از برخورد بین لیبرالیسمی که استفاده از زور را برای تسلیمکردن دولتها به چارچوب اخلاقی جهانی لیبرالی توجیه میکند و واقعگرایی که استفاده از زور برای تضمین بقای هر دولت را توجیه میکند، زنده نخواهد ماند.
هر دوی این دیدگاهها منجر به درگیریهایی میشوند که تداوم یافته و عمیقتر میشوند و در نهایت از مرزهای ملی عبور میکنند. بنابراین لیبرالیسم باید خود را تنها به عنوان یک صدا در میان بسیاری از صداها بداند نه یگانه صدای مشروع بشریت. صرف نظر کردن از ادعای لیبرالیسم مبنی بر اقتدار اخلاقی جهانی، کلید ثبات و صلح جهانی است؛ زیرا لیبرال امپریالیسم با تلاشهایی برای استقرار هژمونی غرب در سیاستهای نظامی و اقتصاد که همگی بر ادعای برتری اخلاقی ارزشهای لیبرالی غربی استوار است، درهم آمیخته شده. همانطوری که در عصر استعمار پنداشتهای برتری فرهنگی غربی زمینهٔ اخلاقی استعمار ملتهای جهان را میساخت. ریالیسم یا واقعگرایی نیز باید به گونهای تجدید نظر شود که دیگر احترام به حاکمیت ملی و قدرت بهعنوان توجیه اخلاقی مطلق برای اعمال دولت عمل نکند. در عوض، یک نظام دولتی جدید باید پیشفرض فلسفی چندقطبی را اتخاذ کند که در آن بیطرفی ارزشها نتیجه نهایی است. بنابراین حتی کشورهایی با نظامهای ارزشی ناسازگار باید همزیستی را بیاموزند. چنین تحولی چقدر محتمل است؟
میرزویف محتاط است و میگوید که این یک تحول بزرگ در نظام روابط بینالملل خواهد بود. اما یک سابقه تاریخی برای آن وجود دارد. در قرن هفدهم در اروپا رهبرانی که از نزدیک به یک قرن جنگ بیوقفه خسته شده بودند، تصمیم گرفتند که نقش ارزشهای دینی را در امور بینالمللی کاهش دهند. بنابراین توقع آن است که آنچه واقعگرایان تمدنی خواستار آن هستند، در واقع یک معاهده جدید وستفالیا است که مانند سلف خود، به گسترش جنگهای ارزشی پایان میدهد.
میرزویف میگوید: هدف ریالیسم تمدنی این است که نظم چندقطبی را در عمل پیاده کند و آن را بهعنوان نماینده قطبهای تمدنی متنوع که هر کدام حوزه نفوذ فرهنگی و سیاسی خود را دارند، نهادینه کند. او میگوید برای رسیدن به آن جا، باید زبان سیاسی مسلط روابط بینالملل امروزی را عوض کنیم.
تلاش برای منزوی ساختن هر ملتی غیرمسوولانه و خطرناک تلقی میشود؛ زیرا ساختار جامعه جهانی ما را میشکند. بنابراین، وظیفه مناسب دیپلماتها را میتوان به بهترین نحو به کار مشاور ازدواج تشبیه کرد، جایی که طلاق به سادگی یک گزینه نیست. پس چگونه بیطرفی در آن جا میگیرد؟ بیطرفی با توجه به ارزشها، به خوبی در چارچوب ریالیسم تمدنی قرار میگیرد. نظام دولت ملی مدرن تا حد زیادی مدیون این ایده است که در یک جامعه سالم، ارزشهای دینی نهتنها باید از سیاست جدا نگه داشته شوند، بل باید از نظر اهمیت با آن رقابت کنند.
این تصور باستانی که عمیقترین ارزشهای ما از سیاست سرچشمه نمیگیرد، بل فراتر از سیاست است، چیزی است که در نهایت به رهبران این امکان را میدهد که بیطرفی را با توجه به ارزشها، حتی ارزشهای دینی، به جای مبارزه تا سرحد مرگ بر سر آنها بپذیرند. این در نهایت منجر به صلح وستفالیا، پایان جنگ 30ساله و متعاقب آن ظهور اروپا بهعنوان یک نیروگاه جهانی برای سه قرن آینده شد.
اگر میخواهیم از رویارویی جهانی دیگر بر سر ارزشها اجتناب کنیم، امروز شدیدا نیاز داریم که این نوع بیطرفی را دوباره بهدست آوریم.
نویسنده: دکتور نوراحمد خالدی
یادداشت: آرای نویسندگان، الزاما بیانگر دیدگاه این روزنامه نیست.