برای قربانی شرم نیست، برای جامعه شرم است!
«در طول دورۀ مکتب و دانشگاه مجبور بودم با این وضعیت کنار بیایم. مردم انگشتنشانم میکردند و میگفتند: “این همان دختر است، همان پرنیما.”»
پرنیما 13 ساله بود که مورد تجاوز جنسی گروهی قرار گرفت. این رویداد همزمان بود با اوضاع نابهسامانی که هر از گاهی در مقابل اقلیتها در بنگلهدیش واقع میشود و باعث میگردد بسیاریها بهسوی هند بروند. اما خانوادۀ پرنیما فرار نکرد. آنها ماندن در کشور را بر فرار ترجیح دادند. پرنیما از اقلیت هندوی بنگلهدیش بود که قربانی تجاوز جنسی قرار گرفت، اما درحال حاضر به بیرون شدن از کشور میاندیشد.
بعد از گذشت 15 سال، جامعه تا هنوز به وی اجازه نمیدهد اتفاقی را که بالایش واقع شده بود از یاد ببرد. به طرف وی به چشم حقارتآمیز میبینند. با این حال، سوال اساسی این است چرا وی باید برای مورد تجاوز قرار گرفتن هزینه بپردازد؟ مورد تجاوز قرار گرفتن از سوی افراد پست و رذل نباید برای وی جرم پنداشته شود. قربانی تجاوز شدن جرم نیست؛ بل تجاوز کردن جرم است. وی در بخشی از مصاحبهاش میگوید: «این کار برای من شرم نیست؛ بل برای جامعه شرم است.»
هرچند شخصا تا حال پرنیما را ملاقات نکردهام، اما زمانی که این رویداد بالای وی واقع شد در موردش شنیدم و خواندم. آن زمان 10 سال سن داشتم. بهصورت دقیق نمیدانستم تجاوز جنسی چیست، اما آنچه را در آن زمان فهمیدم این بود که تجاوز جنسی بدترین چیزی است که یک دختر با آن روبهرو میشود و حتا بعد از آن رویداد خودکشی هم میکند. این تصویر چگونه به ذهنم آمده بود؟
این تصویر را فلمها و سریالها به ذهنم داده بود. معمولا در فلمها میدیدم که قربانیان تجاوز جنسی بعد از آن رویداد خودکشی میکنند و خانوادههایشان را از چیزی که برای آنان، شرمندگی غیرقابل تحمل خوانده میشود، میرهانند. خیلی تکاندهنده است، مگر نه؟
اما همچنان که بزرگ میشدم، درمورد بعضی از قربانیان تجاوز جنسی میشنیدم که به زندگیشان ادامه داده و میتوانستند سرهایشان را در جامعه بالا بگیرند. اما در این میان چیزی که از همه رنجآور است ضربه روحی و روانی است که جامعۀ ما به آنها وارد میکند. و البته چنین چیزی در جوامع دیگر جهان نیز وجود دارد. برای بسیاری جوامع عقبمانده پذیرفتن این حقیقت دشوار است که قربانی تجاوز جنسی نیز میتواند به زندگی عادیاش ادامه دهد و برای خودش آرزوهایی داشته باشد. با وی طوری رفتار میشود که گویا نجس باشد و مرض ساری داشته باشد. گویا وی نباید احترام به خویش داشته باشد و نباید کسی با وی ازدواج کند. جامعه ما هیچ فرصتی را برای تمسخر گرفتن و تحقیر کردن وی از دست نمیدهد. به وی چنین پیامی را منتقل میکنند که گویا گناه از وی بوده که مورد تجاوز قرار گرفته است. حتا در کشورهای محافظهکار، قربانیان تجاوز جنسی فرصت زندگی آرام و بدون دردسر را به سختی میتوانند بهدست آورند.
من باری با موردی مواجه شدم که فرد قربانی تجاوز، پسری را دوست داشت و آن پسر نیز برایش میگوید که با مساله تجاوز (که بالای وی صورت گرفته است) مشکلی ندارد. آن دختر از این مساله خیلی خوشحال بود و باورش نمیشد که کسی، با آن که گذشتهاش را میداند ازدواج با وی را قبول کند. وی نمیدانست که مصیبتی دیگری انتظارش را میکشد و این، به اصطلاح معشوقهاش، در رابطه با احساسش در مورد آن دختر دروغ گفته تا از وی سوءاستفاده جنسی کرده و بعد وی را رها کند.
و آخرین جملات این فرد این بوده که: «چرا باید با فردی مانند تو ازدواج کنم؟» حتا خاطرات شوم تجاوز تا یک دهه بعد از آن اتفاق این دختر را زجر میداد، هر کجا میرفت وی را مانند سایه دنبال میکرد. علاوه بر مسالۀ تجاوز جنسی که صورت گرفته بود و روح وی را رنج میداد شخص مذکور بار دیگر روحش را خدشهدار ساخت.
وی تنها شخص فرصتطلبی نیست که با دختر قربانی تجاوز چنین کرده است. چنین افرادی را میتوان به وفور یافت که با انجام چنین جنایتی حس شهوانی سادیستی خویش را ارضا میکنند. آنها فکر میکنند که خوابیدن با دختر به اصطلاح “ناپاک” مثل او قابل توجیه است.
میخواهیم به قربانی تجاوز دلسوزی نشان دهیم. او را به سُخره بگیریم و وی را به چشم یک قربانی ببینیم، نه به عنوان یک بازماندۀ شجاع که علیه یک نابرابری وعرف اشتباه به پا خواسته است. ما نمیتوانیم آنها را خوشحال ببینیم، ما میخواهیم آنها در بیچارگی و نکبت زندگی کنند. و به همین دلیل، اصل مشکل در ذهنیت مردسالارانه، زنستیز و محافظهکار ماست نه در آنهایی که ضربۀ تجاوز جنسی را دیدهاند.
باید از خود بشرمیم و به شکست جمعی خویش شرمسار باشیم. به قربانی تجاوز جنسی احترام نمیگذاریم. به هر نحوی به زندگی آنها مداخله میکنیم و نمیگذاریم به آرامی زندگی کنند. آنها را انگشتنشان میسازیم و تلاش میکنیم بهجای احترام به جراتشان، آنها را شرمسار سازیم.
فایق آمدن بر ضربۀ تجاوز جنسی کار آسانی نیست. از همدردی و روحیهدهی آنها دوری میکنیم و از مداخله در زندگی آنها ابایی نداریم. آنها را انسانهای قابل ترحمی میپنداریم که عزتشان برای همیش زیر پا شده است و روان آنها را با عدم امنیت و احساس انزوای بیشتر مواجه میسازیم. چرا چنین شود؟ و چرا باید با آنها این گونه برخورد صورت گیرد؟ چرا؟ این مساله برای آنها شرم نیست، بل برای ما و جامعۀ ما شرم است.
نوشته: شوچیسمیتا سیمونتی
ترجمه: رضا احسان