زگهواره تا گور «سرور دانش» بجوی!
هفتۀ قبل یک فکاهی در جامعۀ روشنفکری غرب کابل مشهور شد. گزین گویۀ زگهواره تا گور دانش بجوی، این گونه معنی شده بود که سرور دانش از بس نایافتنی است، باید یک جوان هزاره در این سیستم بازار سهام قومی، از گهواره تا گور او را بجوید و آخر هم نیابد. اما دانش کیست؟
سرور دانش یک طلبۀ عاشق ادبیات در قم بود. اولین دانشگاه خصوصی را راه انداخت. بعد کانون نویسندگان افغانستان را ایجاد کرد که نتیجۀ آن مجلۀ در دری، خط سوم و سراج بود. آقای دانش تیوریسین نسل جدید هزارههای مهاجر در ایران محسوب میشد. برعکس آقای خلیلی که تیوریسین و رابط هزارههای نسل نو مغول در پاکستان بود. برای همین متهم به توطیه قتل رهبر اسطورهیی هزارهها، مشهور به بابه مزاری شد.
هزارهها، در روزگار جدید افغانستان، سرمایۀ معنوی مملکت شمرده میشدند. بیشترین قشر تحصیلکرده در رشتههای مختلف از میان هزارهها بود. گروهی قومی که توانایی تغییر را اثبات کرده بودند. بامیان نمونۀ فرهنگی جدید هزارهها بود. شهری آرامتر از سوییس که دختران اسکاتلندی بیهیچ ترسی هرساله برای اسکی به آن میآیند. شهری که هیچ مسلحی ندارد و هیچ کس در آن به خاطر انتحاری کشته نشده است. مردمی که برای اعتراض مدنی سرکها را کاهگل و هلکین را بر میدان شهر آویختند. رفتار آنها باعث شد که دیگر گروههای قومی در بامیان نیز از آنان تبعیت کنند. تاجیکها و پشتونهای بامیان مجبور به رقابت فرهنگی شدند و امروز، زبدهترین مردم افغانستان از هر سه قوم، بامیانی محسوب میشوند. نمونهاش “امرخیلی” که انتخابات را یکتنه به هم ریخت.
با این حال، دولت مرکزی کمترین توجه را به بامیان و مناطق هزارهنشین داشته است. جایزه همکاری آنان با دولت، فقر و بیتوجهی بود. کسی که به نمایندگی از هزارهها، در قدرت برای سیزده سال سهیم بود، امروز یک میلیونر بینالمللی است. شرکت خانوادگی آنها دو هوتل 5 ستاره در اروپا دارند و چند شهرک و چندین فابریکه و صدها قصر اشرافی. هرساله نزاع بین هزارهها و کوچیها، سود سرشاری به این خانواده میرساند. راه مدنیت تحقیقی زیر کار دارد که پولهای حل منازعه کوچیها و هزارهها چگونه توزیع شده است و چطور کسانی که حتا در افغانستان نبودهاند، از این پول بهرهمند شدهاند.
در دوره دوم افغانستان جدید، اما دانش فرهنگی که قبلا وزیر عدلیه بود، معاون و نماینده هزارهها در قدرت شد. یک فلاشبک به تاریخ هزارههای معاصر، نشان میدهد که چطور آقای دانش از بین همه هزارهها، تنها به حزب وحدت بسنده کرد و از حزب وحدت به حزب کوچک نصری که سالها قبل ظاهرا در وحدت حل شده بود. همه کسانی که به مدد او در دولت رفتند، از بدنه و وارثان همان حزب نصر بودند.
این گونه جمعیت توانای هزارهها، باز از قدرت دور ماندند. همه یاران آقای دانش، طلبههای حزبی خودش بودند. هیچ کدام از تکنسینهای هزاره که در غرب و شرق درس خوانده بودند، راهی به قدرت نداشتند. نتیجه طبیعی این فرایند، خشم سنگین هزارهها بود که به صورت جنبشهای ترسناک، سرریز شد. هزارهها، مطرود مانده بودند.
وقتی آقای دوستم همۀ اوزبیکهای تحصیلکرده، حتا مخالفان خود را بعد از کسب قدرت فراخواند و هیچ کدام از وزیرانش سابقۀ جنبشی نداشتند، هزارهها بیشتر احساس یاس کردند.
همین کار را رییسجمهور هم کرد. هیچ کدام از کسانی که توسط او به اداره امور یا دولت معرفی شدند، عضو افغان ملت نبودند که رییس کمپاینش آن را اداره میکرد. از شورای احزابی که اشرفغنی برایندش بود هم نبودند. تکنسینهای جوان پشتون بودند که حتا رییسجمهور را قبلا ندیده بودند.
عبدالله هم جوانهای تاجیک را از غرب فراخواند. این طبیعی بود که هزارهها دیگر بترکند. دانش، به آنها خیانت کرده بود. او نماینده هزارهها نبود، نماینده خود و حلقهاش بود. هیچ کدام از هزارههای تحصیلکرده خارج، توسط او به هیچ جایی معرفی نشد. دفتری در بیرون از صدارت برای یارکشی ایجاد کرد، با همین رویکرد.
آخرین شاهکار او کمیسیون انتخابات بود. در این کمیسیون، از سه نفری که به مرحله نهایی رسیده بود، هر سه همکار خود او در صدارت یا دفتر کارته چارش به نام اندیشه بودند. و تنها شیعه مستقلی که در بین دوازده نفر برآمده بود، عبدالله احمدی، به خاطر مستقل بودن و البته اقلیت بودنش در داخل جامعه شیعه، مورد عنایت او نبود. عبدالله، در همه امتحانات بالاترین نمره را گرفته بود. در مصاحبه بسیار خوب درخشید و یکی از محبوبترین چهرههای جامعه مدنی و حقوق بشری بود. همان کسی که در تلویزیون طلوع، وقتی دانش با اشرفغنی پای صندوقهای رای رفته بود، او تمام روز، کارشناس انتخابات بود و هر دو گروه را نقد کرده بود.
عبدالله، صبح تیلفونی دریافت کرده بود از ارگ که او را به عنوان یکی از شش نفر منتخب به ارگ دعوت میکرد. سه ساعت بعد وقتی او آماده رفتن شده بود، آقای دانش که حالا رییس کمیته گزینش نیز هست، احتمالا جای او را تبدیل کرده بود.
این پیام روشنی برای همه مردم بود. به جای مستقل بودن و دغدغه حقوق بشری داشتن، میبایستی درگاهنشین تیکهداران قومی باشی. اگر میخواهید رشد کنید در دولت، وزیر، معین و رییس شوی و کار کنی که مملکتت از فلاکت به درآید، باید بادمجان، دور قاب این رهبران منفور بچینی. رهبرانی که بعدا با پررویی به رسانهها بگویند، ما خواهان استقلال نهادهای مستقلیم! اما این خاک را تا چه زمانی میتوان به چشم مردم زد؟
سلیمان ابراهیمی