چندهمسری در سریالهای خارجی؛ خوبآموزی یا بدآموزی برای کودکان؟
افغانستان، شاید تنها کشوری است که بیشترین میزانِ مجموعههای تلویزیونی بیرونی/خارجی را خریداری و مصرف میکند. اینکه مجموعههای ترکی، ایرانی و هندی به خوبی آنتنهای شبکههای پُرمخاطب ما را تصاحب کرده است، در جای خود مسالهیی قابل بحث است، اما اینکه این مجموعهها پُرمخاطبترین برنامههای تلویزیونی ما را تشکیل میدهد، نشاندهنده بخش عمدهیی از کاستیها در زمینه مجموعهسازی در افغانستان است.
این یک اتفاق ساده نیست، اینکه از ده دوازده سال به اینسو، با پخش سریالهای تلویزیونی و به کلام دیگر محصولی از سریالهای آسیایی به ویژه هند، ایران و ترکیه، موجی از افغانها را فراگرفته و آنها را پای تلویزیونها میخکوب کرده است. این روزها، در حالیکه رقم تولید فلمها و سریالهای افغانی با بافتمان و قصهپردازیهای افغانی رو به افول است (هرچند از قبل هم رقم تولیدها بسیار پایین بوده)، سریالهای «ترکی» بیشترین تعداد تماشاگران تلویزیونهای ما را از آن خود کرده تا نشان دهد که رگِ خواب تماشاگران تلویزیونهای افغانستان را خوب شناخته است!
یکی از مواردی که در این سریالها بیشتر به آن پرداخته شده است، مسایل زناشویی و مسالۀ چندهمسری است. از چندسال به اینسو، در تمام تلویزیونهای ما بهویژه تلویزیونهای پُربیننده روندی زیرپوستی را میتوان لمس کرد؛ تقریبن از تمام شبکههای تلویزیونی که سریال پخش میکنند، هر شب یکی از شبکهها مساله «چندزنه» را بهتصویر میکشد. مردهای «چندزنه» و زنهای «چندمرده» و حساسیتزدایی از این موضوع در سریالهای که ما بهتماشای آن سرگرمیم به یک روند فرهنگسازی تبدیل شده است.
واقعن ماجرا از چه قرار است؟ در دنیای فلمسازی، فلمها و سریالهای بسیاری با موضوع چند همسری و چندشوهری ساخته شده است، بهویژه در سالهای اخیر. اما در دنیای دیگر، برای نشر این نوع سریالها، به وقت/زمان توجه زیادی صورت میگیرد. مثلن زمان نشر آن را وقتهایی در نظر میگیرند که کودکان خوابند. در افغانستان اما، این مساله برعکس است. بیشترین مخاطب این مسایل را، اکنون کودکان و نوجوانان تشکیل میدهند. آیا عادیسازی این روند، مشکلآفرین نیست؟
قصهها، فضاسازیها و نوعِ روابط شخصیتها در سریالهای ترکی در این سالها برای افغانها بسیار جذاب بوده است. تماشاگر افغان با قصههای این سریالها احساس همزادپینداری میکنند و همین مساله است که مجوعههایی از جنس «ارباب کوچک» و «دختر دهاتی» را برای آنان بسیار جذابتر از مجموعههای چون پرستاران (All Saints) که ساختاری با کیفیت و قصهپردازی و شخصیتپردازی حرفهییتر و کاملتری دارد، جلوه میدهد.
با درنظر گرفتن این پیشفرض که مخاطب افغان، چهرهها و روابط شرقی را راحتتر از روابط و شخصیتهای غربی میپذیرد، مجموعههای آسیایی امکان بیشتری برای برقراری ارتباط با تماشاگر افغان مییابد. اما آنچه این پیوند اولیه را استحکام میبخشد، توانایی «ترک»ها در شناخت بازار تولید درامهها و داستانپردازی به خواست بازار و مخاطب شرقی است.
از همینرو، قصهگویی در سریالهای ترکی برای تماشاگران افغان بسیار دلنشین است و همین دلنشینی است که تماشاگر مشتاق (!) را مدتها با خود درگیر میکند.
روایت این درامها، به دلیل ساده تصویرکردن دو پدیده «عشق» و «خشونت»، مخاطب افغان را بهراحتی تحت تاثیر قرار میدهد. چرا که مخاطب افغان، معمولن دوست دارد قصههای سرراست که بیشتر در جهت اثبات حقانیت شخصیت اصلی است، و عواملی که کنار هم قرار میگیرد و بهصورت بسیار ساده برای مخاطب نتیجهگیری هم میکند، بیننده را به خود جلب میکند.
از سوی دیگر، به گونۀ اغراقآمیز به تصویرکشیدن شخصیتهای «خوب» و «بد» قصه در این سریالها، برای تماشاگر، بسیار جذاب و دیدنی است. به این دلیل که مخاطب افغان نه دوست دارد و نه سعی میکند با نگاه تحلیلیتر به مجموعه نگاه کند که این به زعم خود بسیار آزاردهنده است. این ویژگی سریالهای ترکی (اتفاقهایی که در قسمتهای نخستین شکل میگیرد به راحتی نشان میدهد که در قسمتهای بعدی و بعدی چه اتفاق قرار است بیفتد) تکلیف تماشاگر افغان را راحت میکند و مخاطب بهراحتی درمییابد که طرفدار کدام شخصیت یا مخالف جدی کدام شخصیت یا نقش باشد و نیازی به تفکر و اندیشیدن در باب قصه/داستان نمیکند.
در این سریالها، تماشاگران با شخصیتهای مثبت/خوب و برعکس همراه است. علاوه بر قصههای فرعی که جذابیتی در حد و اندازه داستان اصلی دارد، همین خط اصلی قصه با اتکا به اصول اولیه درام، مخاطب را با خود همراه میکند. در کنار این ویژگیها میتوان بازیهای این مجموعه سریالها و بهخصوص بازیهای شخصیتهای اصلی را از دیگر نکاتی دانست که میتواند بیینده افغانی را جذب کند. طراحی صحنه و لباس، فضای نوی را به مخاطب افغان خلق میکند و در کنار آن بازی بازیگران در مسیری هدایت شده است که سادگی آن بهعنوان مهمترین ویژگی به دل بیننده مینشیند.
انتقال ساده احساسات با تصویرهایی گاه اغراقآمیز از چهره بازیگر، دشواری درک بازیهای زیرپوستی و عمیق را ندارد و همین مساله ارتباطگیری را برای بیننده بسیار ساده میکند. با این حال، دیگرتکلیف بینندۀ افغان کاملن معلوم است؛ طرفدار شخصیت خوب باشد و در دل برایش دعا کند و از خدا بخواهد که شخصیت بد قصه را به زمین گرم بزند!
از یک نظر، شاید از سرناچاریست که مخاطبان افغان چسپیدهاند به پای تماشای این سریالها. در این جهانی که سینما بهعنوان بزرگترین رسانۀ اجتماعی مطرح است، آیا ممکن است از تماشای فلمها/سریالها دوری گزید؟ اگر فرض را بر این بگیریم که افغانها فلمها و سریالهای خارجی را نبینند، کجایی را ببینند؟ ما که از خودمان چیزی نداریم، از خودمان چیزی نمیسازیم، برای خودمان چیزی نمیسازیم!
از آنچه گفته آمدیم، آدم دلش میخواهد از خود بپرسد که آخرِ تماشاکردن این سریالها چقدر ما را از فرهنگ خودی دور میکند و به فرهنگ بیرونی نزدیک (یکی از ویژگیهای نشر این سریالها، ترویج فرهنگ بیرونی است). آیا وزارت فرهنگ به این مساله تا حالا توجه کرده است؟ اصلن وزیر فرهنگ مخاطب کدام سریالهاست، ترکی، ایرانی یا هندی؟ اصلن وزیر فرهنگ داریم؟
محمدآغا ذکی؛ فلمساز و عکاس