شخصیتپرستی؛ توقف فکر و تولید عقده
شخصیتپرستی یکی از بیماریهای واگیردار اجتماعی است که مبتلایان آن را اشخاص « فاناتیک» تشکیل میدهند. این اشخاص تصورهای ذهنی و باورهای خود را همچون حقیقتی مطلق میپندارند و تجلی باورهایشان را در شخص معینی جستجو میکنند. ذهن آنان همچون مشت گرهکرده عمل میکند . زمانی که شما شیای را در کف دست خود قرار میدهید و آن را را مشت میکنید، نمیتوانید شی دیگری را اضافه کنید. همچنان زمانی که شخص دیگری سعی کند تا مشت گرهکردۀ شما را باز کند مقاومت میکنید و مشت خود را محکمتر از قبل میفشارید. حتا اگر بر اثر این فشارها آن شی صدمه هم ببیند شما حاضر نیستید مشت خود را باز کنید. و دیگر آن چه برای شما مهم است این خواهد بود که تحت هر شرایطی آن شی را از دست ندهید، حتا اگر احساس کنید که آن شی دیگر هیچ کاربردی برای شما ندارد.
در حقیقت ذهن افراد فاناتیک نیز همچون مشت گرهکردهیی عمل میکند که تمام راههای ورودی ذهن را میبندد و در برابر هرگونه «تغییر» از خود مقاومت نشان میدهد. ویروس این نوع بیماری در جوامع بدوی و سنتی به سرعت شیوع مییابد. چنانچه ما در جامعه خود شاهد آن هستیم. برای نسل ما میگویند که فلانی «اسطوره» است. فلانی «قهرمان» است. ما اسطورهها و قهرمانهای شناسنامهیی داریم که از نسلی به نسل بعد انتقال میکنند . آن قدر از او تعریف و تمجید میشنویم که باورمان میشود او شبیه «ما» نیست .شاید او اصلن «انسان» نیست. او موجود خارقالعادهیی است. او مقدس است. آیا ممکن است ما نیز شبیه او باشیم؟! تصورش هم سخت است و گاهی گناه !
شخصیتپرستی میتواند لطمۀ جدی و گاهی غیر قابل جبرانی را به افراد شخصیتپرست، شخصیتهای مورد ستایش، اسطورههای حقیقی و جامعه وارد نماید .
جدیترین آسیب متوجه افراد شخصیتپرست خواهد بود. افرادی که از شخصیتها «بت» میسازند و آن قدر آنها را بالا میبرند که حتا دست خودشان هم به آنها نمیرسد. زمانی جامعه به تو میآموزد که تو «خوبی»، «بدی»، «حق»، «باطل» و همه چیز را باید با او (شخصیت مورد ستایش) بسنجی، دیگر تو هیچ نوع آزادگی فکری نداری. به خاطر داشته باشیم حتا اگر آن اندیشه و آن شخصیت بر حق هم باشد، اما زمانی که تو خودت در پی آن نروی، خودت سبک سنگین نکنی، خودت با خویشتن خود به نتیجه نرسی، باز هم تو تنها یک برده و اسیر فکری خواهی بود و میراثخور اندیشههای دیگران .
افراد شخصیتپرست ابتدا شخصیتها را در ذهن خود زایمان میدهند و سپس آنها را پرورش داده بزرگ میکنند و با حس «تعلق» به آنها سعی میکنند حتا با فدا کردن جانشان نیز از آنها مراقبت کنند، اما اگر زمانی فرا برسد که دریابند شخصیتی که سالهای سال مورد پرستش قرار دادهاند همانی نیست که در ذهن خود او را ساخته بودند، تعادل روحی و روانی خود را از دست خواهند داد. هرگاه بخواهی با چنین اشخاصی وارد بحث شوی به دشنامگویی متوسل میشوند. اینها بیشتر در موضع «حمله» هستند تا دفاع؛ زیرا برای دفاع باید چیزی در بساط اندیشه داشته باشی و اگر نبود، مجبوری برای حفظ خود و اعتبار ناداشتهات «حمله» کنی، چه لفظی و چه فیزیکی .
روزی که پی میبرند بتهایی که ساختهاند، خدایی کردن را بلد نیستند در حقیقت نظام باورهایشان فرو میریزد و آنگاه یا به انزوا میروند و به همه هستی بیباور میشوند و به پوچی میرسند و یا هم از ترس طرد شدن از همان جامعهیی که به آن تعلق دارند مهر سکوت بر ذهن خود میکوبند و بعد از آن زمان همواره به خود دروغ خواهند گفت و متاسفانه اگر یک دروغ را ده بار برای خود تکرار کنی دیگر به راست بودن آن دروغ خودت هم شک نمیکنی .
اما شخصیتپرستی تنها مرید را متضرر نمیکند که بدون شک شخص مورد ستایش نیز متضرر میگردد.زمانی که تاریخ را مطالعه میکنی در مییابی که بسیاری از شخصیتها، بزرگی و نفوذ شان را مدیون «جهل جامعه» خود بودهاند.
مردم قادر نیستند شخص مورد پرستش خود را آن گونه که هست ببینند؛ بل آن گونه که میخواهند و توقع دارند، میبینند. طبیعتنَ شخص مورد پرستش نیز برای بقای خود و جاودانه شدناش از این همه تعصبهای کور و بیمنطق طرفداران استفاده میکند و کمتر کسی است که بخواهد چنین موقعیتی را از دست بدهد.
از همین جاست که او دچار خود بزرگبینی میشود و دیگر هرگز دغدغه انتقاد را ندارد و هیچ نقدی را بر خود وارد نمیبیند. جامعه نیز در برابر او به دو گروه تقسیم میشود. گروه اول مریدانی که او را مقدس میدانند و ذهن خود را به اطاعت از او محکوم کردهاند و هر نوع نظر مخالف با قهرمان باورهایشان را «گناه» نابخشودنی میدانند و اطاعت بیچون و چرا از او را یک وجیبه عقیدتی میپندارند. گروه دوم را مخالفان او تشکیل میدهند. اینها برخلاف گروه اول با تمام وجود مخالف آن شخصیت هستند و در کل هر آنچه او بگوید و انجام دهد در پی خوب و بد آن نبوده و با هر آنچه متعلق به آن شخصیت است، مخالفاند. یعنی با باورهای او مخالفند؛ چون باورهای فلانی است. با رفتار او مخالفاند، چون رفتار فلانی است. آنها نیز در حقیقت در موضع شبیه به گروه اول قرار دارند. اینها نیز تعصب در رگ رگشان نفوذ کرده است .
در حقیقت این اسطورهها نه توسط مریدانشان نقد میشوند و نه توسط مخالفانشان و زمانی که اسطورهیی نقد نشود، در حقیقت به یک بت تبدیل خواهد شد .
بیماری شخصیتپرستی جفای آشکاری بر اسطورههای حقیقی نیز روا میدارد. اسطورههایی که قرنها حرف برای گفتن دارند. زمانی که ما عادت میکنیم به بزرگ جلوه دادن، اندازههای واقعی را گم میکنیم. برخی این اسطورهها را آن قدر به طور افراطی بزرگ میکنیم و آن قدر آنها را بالا میبریم که دیگر چشمان ما نمیتوانند آنها را ببینند. دستهای ما نمیتوانند آنها را لمس کنند. ما فاصلۀ زیادی را ایجاد میکنیم.
از همین رو نمیتوانیم آنها را به خوبی بشناسیم. متاسفانه همین است که نمیتوانیم از آنها به خوبی الگوبرداری کنیم .
همچنان شخصیتپرستی ضربۀ عمیقی بر پیکر جامعه وارد میکند و آن توقف تولید «فکر» است. در جامعۀ شخصیتپرست دیگر ذهن قادر به زایش اندیشه نیست و همچون بردهیی در خدمت دیگران است، اما چه راهکارهایی وجود دارد تا شخصیتپرست نشویم .
«شک» کنید. به هر مساله گزینۀ «درست» و «نادرست» بدهید. هیچ چیزی را مطلق باور نکنید. جز خدا هیچ چیز «مطلق» نیست. همواره به باورهایتان شک کنید. گفتهیی از برترند راسل را میآورم که میگوید: «من حاضر نیستم برای باورهایم جانم را فدا کنم، چون ممکن است من اشتباه کنم.»
خودتان فکر کنید. رهایی از استبداد فکری یعنی اینکه اجازه ندهید دیگران به جای شما فکر کنند. گاهی ما خودمان هم متوجه این نیستیم که برده افکار دیگران هستیم، همان گونه فکر میکنیم. همان گونه احساس میکنیم، و در نهایت به گونهیی زندگی میکنیم که آنها میخواهند. زمانی که تولید فکر در ما متوقف گردید، تولید عقده شروع میگردد. اگر فرصت فکر کردن را از خود بگیرید وجودتان مملو از عقدهها خواهد شد و عقدهها از ما موجودهایی متعصب و بیمنطق میسازند .
نقد کنید. دغدغه انتقاد را داشته باشید. اسطورههایتان را زیر سوال ببرید. این برای این نیست که عقدهگشایی کنید؛ بل تصمیم جدی بگیرید که اسطورههایتان را با تمام خوبیها و بدیهایش بشناسید. واقعبین باشید. هر انسان اشتباههایی دارد. اسطورههایتان را با تمام اشتباههایش بشناسید. آنگاه آنان را همان گونه که هستند بپذیرید نه آن گونه که شما دوست دارید.
و در نهایت وقتی در پی فهمیدن پدیدهیی میرویم، ذهنمان را از هر گونه پیشداوری و قضاوتهای خوب و بدی که تا کنون کردهایم، خالی کنیم. اگر من با این ذهنیت سراغ کسی بروم که فلانی خاین است و با همین ذهنیت بخواهم او را بشناسم شک نکنید که در نتیجه به این میرسم که خاینتر از او نه دیدهام و نه خواهم دید. قبل از مطالعۀ شخصیتها کافی است ذهن خود را تخلیه کنید. هیچ نوع قضاوتی درباره او نداشته باشید. نه از او متنفر باشید و نه او را دوست داشته باشید. اجازه بدهید احساسی که نسبت به او پیدا میکنید بر پایۀ تعقل، تفکر و تدبیر خودتان باشد و از باورهای دیگران وام نگیرید.
زهرا تارشی