مدرن اما سنتی!
این روزها مردم افغانستان، در یک تناقض پایانناپذیر؛ میان “سنت” و “مدرنیسم” گیر ماندهاند. از یکسو آموزهها و باورهای سنتی و مذهبی قرار دارند و از سوی دیگر داشتههای وسوسهکنندهی دنیای مدرن. این کشمکشِ پدیدهی “سنت” و “مدرنیسم” است که انرژی میبرد و ما را در وضعیتِ معلقِ “خود در زمین و پا در هوا” قرار داده است. بر خلافِ سرزمینهای دیگری که چنین مسیری را تجربه کردهاند و از دلِ متعصبان و سنتزدگان و هواداران مدرنیسم، به ساحلی رسیدهاند.
در این جغرافیا زمان، فرصت و انرژی بر سر یکی کردن دو تصویر متفاوت از دست میرود؛ با وجود موانعی به نام “اما” و “اگر”! مردمی که میخواهند به دنیای مدرن وصل شوند، دنیای جدیدی را به تجربه بگیرند، از امکانات و سهولتهای آن استفاده کنند، اما نمیتوانند از سنتهای عشیره و پذیرفتهشدهی جامعه، چشمپوشی کنند و دل بِکَنَند. مردمی که خواسته یا ناخواسته دوست دارند هنر داشته باشند، سینما، موسیقی، نقاشی، ورزش، داشته باشند و از این مجرا در جشنوارهها و رقابتهای کلان بینالمللی اشتراک کنند و جایزههایی از آن خود کنند، اما با نوع نگاه و با طرز فکر خودشان. نه با خواست و توقعات دنیای مدرن که با خواست و توقعات خودشان! این همان تضادی است که به نتیجه نمیرسد و ما را در موقعیت “یک گام به پیش” و “دوگام به پس” قرار داده است. باور ما این نیست که همهی ارزشهای جامعه را به فراموشی بسپاریم و دنیای جدیدی را برای خودمان بسازیم، بل باور ما این است که داشتههای خوبمان را حفظ کنیم و داشتههای خوبی دیگری را بر آن بیفزاییم.
شوربختانه، مردم افغانستان خود را برای سفر به جامعهیی مهیا میکند که در آن، پدیدهها و ارزشهای مدرن جایی ندارد. در این جامعه، نه تنها ارزشهای فرهنگی این “تمدن بزرگِ چند هزار ساله!” به فراموشی سپرده شده است، بل عرصههای عمومی جامعه نیز از هر گونه ارزشهای انسانی کمرنگ شده است. البته این برایند، دامان مذهب را هم گرفته است، چرا که نه تنها ارزشهای مذهبی را در مدارس دولتی آنگونه که باید و شاید آموزش نمیدهند، بل آنها را در کتابهای درسی، در کلاسها و در رسانههای عمومی مورد تمسخر قرار میدهند.
جیم نلسون در کتاب خود با عنوان “هنگامی که ملتها میمیرند”، به عوامل افول ملتها میپردازد و آن را چنین میشمارد: فساد اجتماعی، فساد فرهنگی و فساد اخلاقی. در این میان، فساد اجتماعی که دربردارندهی “فساد فرهنگی” و “فساد اخلاقی” نیز است در سه سمت و سوی مهم خود را نشان میدهد: بحران قانونگریزی، هرج و مرج اقتصادی و بروکراسی در حال رشد. این داده، مصداق حال جامعهی امروز افغانستان است!
داستان تاریخ زندگانی بشر، نمونههای فراوانی را در مورد نتایج مخرب و کمرنگ شدنِ قانون و گسترش هرج و مرج مشخص میکند. در یونان باستان، نخستین علایم بیقانونی و بینظمی، در یک حس عمومی که همانا بیتوجهی به نسل جوان و سطح توقعات و خواستهای آن بود خلاصه میشد. به دلیل اینکه جامعهی آن زمان یونان باستان، صرف به خواستگاههای خود توجه داشتند نه به خواستگاهها و توقعات نسلی که قرار بود پس از آنها به میدان بیاید. از دیگر نشانههای افول آن جامعه، افول هنر (از هنر تنها به عنوان ابزاری برای سرگرمی استفاده میشد) را میتوان نام برد. و نکتهی دیگر این که فیلسوفان و خبرگان، وسایل تبادل نظر و ارتباط بین افراد را از شکل زیبای آن انداخته بودند و فن خطابه و بلاغت، جای خود را به پرخاشگری، مبارزهطلبی و بیحوصلگی داده بود.
بدون در نظرداشت تسامح و تساهل، اکنون وضعیت جامعهی ما نیز همینسان است. جامعهی که جادهیی رو به جلو ندارند و در دایرهی روزگار دارند تلف میشوند. برای اینکه به این برداشت رسیده باشید چند نمونهیی میآوریم. به خبرها و اطلاعات روز توجه کنید، در این میان در مییابید که دنیای ورزش و تکنالوژی بالاتر از همه ایستاده و چشمها و گوشها را به خود مشغول کرده است. افغانستان در جامهای ورزشی بینالمللی اشتراک میکند، جوانانِ غریبِ برخواسته از جامعهی جنگزده، که مدام از “نانِ خُشک” و “چای سرد” تغذیه کردهاند در رقابتهای بینالمللی حریفهای قدرتمندشان را به زانو در میآورند. در عرصههایی فنآوری نیز با استفاده از مواد ضایع ناکارآمد زبالهدانیها، هواپیما، ماشین، وسایل تصفیه آب و دیگر ابزارهای مدرن ساختهاند. در عرصهی دانش امروزی نیز دست آوردهایی چشمگیری از خود به جا گذاشتهاند. در عرصهی هنر؛ هنرمندانِ افغان در بسا موارد توانستهاند با غولهای هنری دنیا، کنارهم بایستند و جایزههای کلانِ را دریافت کنند، اما این مهم چقدر روی ذهن و باور مردم نسبت به دنیای مدرن و استفاده از ابزار مدرن سودمند و تاثیرگذار بوده است؟ چقدر این عزیزانِ که برای خود و برای یک ملتِ “جنگزده” و “فراموششده” افتخار آوردهاند؛ از سوی جامعه مورد تشویق قرار گرفتهاند؟ هنوز هم که هنوز است وقتی بانویی افغان اگر در رقابتهای بینالمللی با پوشش بینالمللی اشتراک و در نهایت جایزه آورد، در جامعهی ما مورد خشم و نفرین قرار میگیرد چون به اصطلاح “عورتش را همهی دنیا دیده است!!!” اگر سینماگر افغان، با تولید فلمی برخواسته از قصههای که در متن جامعهی افغانستان در جریان است توانسته باشد جایزهیی از آن خود کند؛ مورد طرد و نفرین جامعه قرار میگیرد؛ زیرا شاید قصهیی را به تصویر کشیده است با خواستگاه آنها همسو و همنظر نیست هرچند در زندگی عملی و عینی آن، به وفور میتوان آن قصه را حس کرد!
در افغانستان که حکومتاش ادعای دموکراسی و برابری را در سر میپروراند، ورزشکاران زن، از تکواندوکار تا فوتبالیست، هنوز به جای فکر کردن به تمرین و تاکتیک، در بند پوششی هستند که مردم و جامعه آن را بپسندند. هنوز جوانان و نوجوانان رشتهی مورد علاقهی خود را با درنظرداشت خواستگاههای جامعه و مردم انتخاب میکنند بیآنکه علاقهیی به آن داشته باشند. در چنین وضعیتی، محدودیت از داشتن پدیدههای مدرن و خواستگاههای مدرن؛ و رسیدن به آن تبدیل به دغدغهی داغ در میان نسل نو امروز افغانستان است.
با درنظرداشت آنچه یادآوری شد، شاید سادهترین و درستترین تعریفی که بتوانیم از این جغرافیا داشته باشیم این باشد که “سرزمین ما، سرزمین پا در هواست”. سرزمینهایی که دست به آسمان “سنت”، “مذهب” و “قوم” دارند، نه سر بر بالش دنیای مدرن و عرفی. رویاها، همه از بیرون و از جهان مدرن میآیند و ابزار و قوانین از صندوقچه قدیمی و تنگ “سنت”، “مذهب” و “قوم”. جنگی میان باورمندان “سنت” و عاشقان “مدرنیسم” در جریان نیست. تصویر، تصویر سرزمینی است که نه دنیایی برایش مانده و نه آخرتی. آسمان و زمین یک جا از دست رفتهاند و برای زیست امروزی ما در تاریخ نامی به جز “هیچ!” نداریم. داستان همان خواستن تمثال شیر بر بازو است و تحمل نکردن درد سوزن نقشساز. و این شِیرِ بیهیچ، هیچ به پیش حرکت نمیکند و دور خودش در دایرهی قسمت که سهماش شده میچرخد؛ بدون خواست و ارادهی برای تغییر و رواه روشن.
انگار، نسخهیی شفابخشِ در کار نیست. “سنت”، “مذهب” و “قوم” به شکل قانونهای پذیرفتهشدهی عمومی جلو زندگی روزمره خواهند ایستاد و گِره روی گِره خواهند ساخت. این حرفی نیست که از هوا آمده باشد، بل این تجربهی بیست و پنج سال زندگی نویسندهی این یادداشت است و تجربهی صد ساله و هزار ساله و چند هزار سالهی این مردم از همه چیز آگاه. مذهب تا وقتی تبدیل به مناسک فردی نشود و خواستار حضور اجتماعی و عمومی باشد، نقش زنجیر همیشه همراه را بازی خواهد کرد. زنجیری که نه میگذارد مذهب در بهترین شکلاش نمودار شود و نه اجازه خواهد داد هنجارهای دنیای امروز، در زندگی جاری شود. تا آن وقت باید همین وضعیت “آبستره” را زیست! شنا با چادر، شنیدن موسیقی در خفا، دیدن فلم و سریال با تن قفلشده به صندلی و از طریق محافظ مطمین صفحهی شیشهجلادار تلویزیون….
به همین خاطر است که آدم به خود حق میدهد که بپرسد، سرانجام این ملت چه خواهد شد و بر سر آن چه خواهد آمد؟