ای تازهگل تو زینت گلزار کیستی؟ (به یاد شادروان بارق شفیعی)
ای تازهگل تو زینت گلزار کیستی؟
ای مرغ باغ دل تو گرفتار کیستی؟
گرفتار توستم
زگلزار توستم ….
این سرودۀ زیبا و دوستداشتنی را از دیرباز بارها و بارها شنیدیم و به شادمانی ما افزوده، حس خوبی نصیبمان شده، چون توسط هنرمندان محبوبی چون محمد رفیع، ژیلا و آهنگساز معروف کشور حفیظ وصال خوانده شده است. ممکن نیست که کسی از طریق امواج رادیویی و دیگر رسانههای صوتی نشنیده باشد که: “ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم…” و یا “عاشقم، عشق من خدای من است/ دل من، عرش دلربای من است” یا اینکه:
” ساقی!
بیار باده که دور جهان گذشت
این کاروان عمر
به پهنای زندگی
آسودگی ندید و از این خاکدان گذشت”
شاید این اشعار خاطراتی بیشماری برای شنوندگاناش خلق کرده است. این سرودهای دلنشین برایمان زندگی ساخته و افزون براینها از شاعر گرانمایۀ کشور بارق شفیعی است. بارق شفیعی از سردمداران شعر نو، در افغانستان است. خال محمد خسته در تذکره معروف خود به نام “معاصران سخنور” محمدحسن بارق شفیعی را برای بار نخست از شاعران نوپرداز در افغانستان معرفی کرد. اشعار و ترانههایش را هنرمندهای مشهور کشور، داکتر صادق فطرت ناشناس، استاد حفیظ وصال، محمد رفیع، ژیلا، ساربان آهنگ ساخته و خواندهاند.
محمدحسن مشهور، به بارق شفیعی در سال 1310 خورشیدی در ریکاخانۀ کابل زاده شد. بارق شفیعی آموزشهای ابتدایی را در کابل به پایان رسانید. دانشگاه را نیز در کابل فرا گرفت و از رشتۀ حقوق دانشگاه کابل سند فراغت بهدست آورد. شفیعی از اعضای بلندپایۀ حزب دموکراتیک خلق بود. در کابینۀ ترکی، بهعنوان وزیر اطلاعات و فرهنگ کار کرد. در سال 1966 سردبیر نشریه خلق شد و سپس به عنوان مدیر فتوکرامتیری در موسسۀ نقشهکشی وزارت صنایع و معادن کار کرد. از سال 1960 تا 1967 مجلۀ “پشتون ژغ” را مسوولیت داشت و در سال 1965 مدیرمسوول “پیام امروز” بود. شهرت زیاد بارق، محصول تلاشهای او در زمینۀ روزنامهنگاری و تصنیفهای جاویدان اوست. شب گذشته رسانههای جمعی خبر مرگ نابهنگام بارق شفیعی را همگانی کردند که در سن 85 سالگی در آلمان به روز شنبه درگذشت. از وی کتاب شعر” ستاک/1342″ “شهر حماسه/1358” “دورانساز/1359″ دورانساز به خط سریلیک در تاجکستان به چاپ رسیده است و”شیپور انقلاب/1366” که چهارمین اثرش است منتشر شده است.
نمونه شعری از بارق شفیعی:
آرزو
شامگاهانِ بهار
بازتابِ افق مغربِ شهر
ز رواقِ درِ آرامگه «پیرِ هرات*»
به شبستانِ شهیدان تابید.
ماهتاب از افقِ مشرق شهر
قد برافراشت به اندازِ عروسانِ جوان
دامنِ سرخِ حریر
نرم و آهسته بیفشاند به امواج طلایی نسیم
سودۀ زر به سرِ قبر شهیدان پاشید.
کاش این نور فراتربت من میتابید.
از دلِ دره به آهنگِ نوازشگرِ جان
همچو پیغام سروش
آمد آهسته به گوش:
نالۀ سحرگری از نی چوپانِ جوان
کاش این نی به مزارِ دل من مینالید!
حمل ١٣٦٠
هرات
نویسنده: عظمالدین برکی