مقاله

تجزیۀ مسکن؛ بحران اجتماعی جزیره‌های قومی

هادی میران؛ نویسنده و پژوهشگر

نام افغانستان به عنوان یک جغرافیای سیاسی در سال ۱۷۴۷ میلادی  توسط احمدشاه درانی رسمیت یافت و تا امروز خانه اقوام، فرهنگ و زبان‌های متفاوت می‌باشد که در یک کلیت واحد سرزمین افغانستان و اقتدار ملی آن را شکل بخشیده است.

اقوام مختلف ساکن در این سرزمین به علل و دلایل مختلف تا هنوز نتوانسته‌اند که شرایط فرهنگی و محیط مسکونی درهم تنیده را فراهم نموده و در تعامل مشترک خویشاوندی اجتماعی با هم زندگی نمایند.

هرچند در برهه‌های مختلف تلاش‌هایی صورت گرفته است تا ادغام قومی و فرهنگی صورت بگیرد، اما از آنجا که این پروسه بر مبنای پیش‌فرض‌های خیالی استوار بوده، نتوانسته شرایط هم‌آمیزی ملی را فراهم نماید.

از همین رو، قطع نظر از ولایت‌های افغانستان شهر کابل که پایتخت افغانستان می‌باشد از نظر قومی و زبانی شهر تجزیه‌شده می‌باشد که چهار سمت کابل عمدتا به سه قوم اختصاص یافته است.

بر مبنای این فهم، باشندگان جنوب شرق کابل را بیشتر پشتون‌ها، باشندگان شمال غرب کابل را بیشتر هزاره‌ها و همین گونه باشندگان شمال شرق کابل را بیشتر تاجیک‌ها تشکیل می‌دهند که این تجزیه مسکونی امکان تعامل و همگرایی اقوام یادشده را محدود کرده است.

در نوشته حاضر سعی گردیده که عوامل این جداافتادگی مورد شناسایی قرار گرفته و پیامد آن در فرایند جامعه‌پذیری و ثبات و توسعه اجتماعی مورد سنجش و تحلیل قرار گیرد. واژه‌های کلیدی که در این نوشته بر آن‌ها تاکید شده، عبارت‌اند از تجزیه مسکن (ResidentialSegregation) تجزیه قومی، (TribalSegregation) همگرایی (Integration)، جامعه پذیری (Socialization) و امنیت اجتماعی (Social Security) می‌باشند.

همان‌گونه که اشاره رفت، افغانستان مسکن اقوام گوناگون با زبان، فرهنگ و سنت‌های می‌باشد که در تعامل مشترک دولت و نظام سیاسی افغانستان را بازتاب می‌بخشند. اما با گذشت بیشر از دو قرن، اقوام این سرزمین تا هنوز توفیق نیافته‌اند، که در محیط رهایشی مختلط با همدیگر مسکن گزیده و در تعامل همگرایی اجتماعی و فرهنگی زندگی نمایند.

کثیری از مردم افغانستان در شهرها و در ولایات این کشور به‌صورت جزیره‌های از هم جداافتاده و با شناسه  (Residentialsegregated) زندگی می‌کنند. این اصطلاح به شرایط و محیطی گفته می‌شود که اکثریت باشندگان آن متعلق به یک قوم و زبان بوده و فرایند جامعه‌پذیری در آن مبتنی بر فضیلت‌های فرهنگی و اجتماعی همان قوم صورت پذیرد.

صرف نظر از ولایات، شهر کابل که ساختار و بافتار فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان را به نمایش می‌گذارد، در نخستین نگاه تحلیلی به صورت سه جزیره جداافتاده قومی تبارز می‌نماید که به طور عمده شمال غرب آن به تیره هزاره‌ها، جنوب شرق آن به پشتون‌ها و شمال شرق آن به تاجیک ها اختصاص یافته است. این وضعیت (Tribal segregation) گفته می‌شود. در حالی که این وضعیت شناسه طبیعی این شهر نیست و به صورت یک فرایند ساختاری (Social constructed) اتفاق افتاده است. عامل این فرایند ساختاری چیزی نیست جز نظام سیاسی که توسعۀ اجتماعی را مدیریت و رهبری می‌کند.

آن گونه که از اسناد و متون تاریخی بر می‌آید، دولت برنامه‌های کلان، سیاست تدوین‌شده و تعریف‌شده در پیوند با توسعه شهری مبتنی بر الگوهای تعامل و همگرایی اجتماعی و فرهنگی نداشته است که بر مبنای آن میحط رهایشی مختلف از اقوام و فرهنگ‌های گوناگون کشور را فراهم نماید.

دولت نه تنها که چنین سیاستی نداشته است بل در فرایند توسعه کلان‌شهرها هیچ گونه نظارتی هم نسبت به شکل‌گیری محیط تک‌قومی نداشته و نسبت به پی‌آیند فرهنگی و اجتماعی آن نیز کاملا بیگانه بوده است.

به همین دلیل اکثر شهرهای افغانستان و به‌خصوص شهر کابل، به صورت یک روند ساختاری به محیط تجزیه‌شده مسکونی با هویت قومی چهره گشوده است.

ادامه این وضعیت متاسفانه اثرهای ناگوار و بازدارنده در فرایند توسعه و ثبات اجتماعی داشته که از یکسو جریان جامعه‌پذیری را معطوف به فرهنگ و علایق قومی هویت بخشیده و از سوی دیگر، امکان شکل‌گیری شبکه‌های اجتماعی فراقومی را که عواطف و خویشاوندی ملی را رسمیت می‌بخشد، محدود کرده است. بسیاری از نزاع‌های اجتماعی ریشه در همین وضعیت دارد که متاسفانه تا هنوز به صورت معیاری در این مورد دقت صورت نگرفته و بدان پرداخته نشده است.

مجمتع‌های مسکونی و رهایشی تجاری که در سال‌های پسین در شهر کابل، چه به‌صورت شراکتی میان دولت و مشتری و چه به صورت تجارتی احداث گردیده و در اختیار مشتریان قرار گرفته، متاسفانه هیچ گونه پیش‌فرض و ملاحظه‌یی نسبت به تجزیه قومی و پی‌آیند آن در ساختار کلان جامعه و شرایط جامعه‌پذیری فرهنگی و اجتماعی نداشته است.

به‌طور مثال در دو شهرک مسمی به امارات و قصبه که اولی به کمک دولت امارات و دومی با اشتراک دولت و مشتری در شمال شرق کابل احداث گردیده، ساکنان آن را عمدتا تیره‌های تاجیک و پشتون شکل می‌بخشند که درصدی هزاره‌ها و اقوام دیگر در آن بسیار اندک می‌باشد. و همین گونه شهرک‌های تجارتی مثل شهرک امید سبز واقع در دامنۀ کوه قوریغ که درصد بالایی از ساکنان آن را هزاره‌ها شکل می‌بخشند، اما در بخشی از همین شهرک پشتون‌ها زندگی می‌کنند که سبب شده مناسبات بسیار خوب میان آن‌ها و همسایگان غیر پشتون ایجاد گردد و اثرهای مثبت این روابط در خیلی از زمینه‌ها قابل ملاحظه می‌باشد.

نیاز به توسعه مسکن یکی از نیازهای اساسی و مهم در بسیاری از کلان‌شهرهای افغانستان به‌خصوص در شهر کابل می‌باشد. اما تلاش‌ها و سرمایه‌گذاری‌های که در این زمینه صورت گرفته، متاسفانه بدون مطالعه اجتماعی و در خلای سیاست و استراتیژی توسعه مسکن مبتنی بر بافتار و ساختار اجتماعی-فرهنگی افغانستان می‌باشد.

ادامه این وضعیت اثرهای نامطلوب بر فرایند ثبات و توسعه اجتماعی دارد که در نخستین نگرش، روند جامعه‌پذیری را معطوف به سنت‌ها و علایق قومی هدایت می‌کند که پی‌آیند آن مانع جدی در برابر ثبات و توسعه اجتماعی دانسته می‌شود.

جامعه‌پذیری Socialization                             

جامعه‌پذیری به فرایند فراگیری مجموعه‌یی از خصلت‌های اکتسابی اطلاق می‌گردد که  در بستر آن اعضای یک جامعه آموزه‌ها و هنجارهای رفتاری متناسب با انتظارات جامعه را فرا می‌گیرند. این اصطلاح  برای اولین بار دراوایل قرن نوزده میلادی توسط دورکیم  وارد ادبیات جامعه‌شناختی گردید که بعدتر به یکی از دیدگاه‌های معبتر درعرصه علوم اجتماعی مبدل گردید.

پرورش اجتماعی به‌عنوان یک دیدگاه  مدرن، کاراکتر، ویژگی‌های اخلاقی و هنجارهای رفتاری انسان‌ها را که در تعامل با محیط و واقعیت‌های اجتماعی  شکل می‌گیرند و پیوسته  درحال تغییر و تحول‌اند  به بحث می‌گیرد.

دورکیم محیط تربیتی و اجتماعی را یکی از  برسازه‌های تعیین‌کننده در شکل‌گیری شخصیت و هنجارهای رفتاری انسان‌ها می‌داند و به همین دلیل بخش عمده‌یی از نگرش و الگوهای شخصیتی آدم‌ها را متاثر از میحط تربیتی و اجتماعی معرفی می‌کند.

دورکیم تاکید می‌کند که تعدد شاخص‌ها و نهادهایی که اعضای یک جامعه در بستر آن پرورش می‌یابند، بستگی به نوع نظام سیاسی و اجتماعی‌یی دارد که هنجارهای غالب جامعه را تعریف می‌نماید.

البته شبکه‌های روابط اجتماعی و استعداد افراد در تعامل با واقعیت‌های اجتماعی نیز در شکل‌دهی شخصیت و نوع جهان‌بینی آن اثر می‌گذارد، اما در یک نظام سیاسی اجتماعی‌یی که فضای حاکم بر محیط عمومی و نهادهای اجتماعی- فرهنگی آن، بر باورهای قومی ـ مذهبی استواراند، روند جامعه‌پذیری نیز متاثر از آموزه‌ها و فضیلت‌های قومی خواهد بود ((۱٫

انتونی گیدنس (۲۰۰۳) جامعه‌شناس بریتانیایی، دیدگاه نستبا مشابه با ایملی دورکیم دارد. به باور گیدنس،  پرورش اجتماعی جریانی را می‌نامند که در بستر آن  اطفال و اعضای جدید جامعه رفتار و هنجارهای رایج و غالب در جامعه را فرا می‌گیرند. اطفال به تدریج آموزه‌ها و الگوهای همخوان با فرهنگی را می‌آموزند که در دامن آن تولد یافته‌اند. همین جریان در عین حال کانالی است که ارزش‌های تاریخی و فرهنگی یک جامعه را از نسلی  به نسلی دیگر، منتقل می‌نماید. گیدنس روند پرورش اجتماعی را یک جریان همیشه درحرکت می‌داند که در بستر آن الگوهای رفتاری انسان در تعامل با محیط و سایر پدیده‌ها،  به‌طور پیوسته در حال تغییر و تحول‌اند.

پرورش اجتماعی عمدتا در دو مرحله صورت می‌گیرد که گیدنس، این دو مرحله را اجتماعی شدن ابتدایی و اجتماعی شدن ثانوی می‌نامد. مرحله ابتدایی در دوران طفولیت صورت می‌گیرد که یکی از مراحل بسیار حساس  برای آموختن آموزه‌های فرهنگی و هنجارهای رفتاری می‌باشد.

در واقع این همان مرحله‌یی  است که اطفال زبان را می‌آموزند و بسیاری از رمزهای اجتماعی را فرا می‌گیرند که  به تدریج  اساس آموزه‌های بعدی قرار می‌گیرند. مرحلۀ ثانوی پرورش اجتماعی  یا به‌عبارت دگر اجتماعی شدن، بعد از اختتام دوران طفولیت صورت می‌پذیرد.

در این مرحله شبکه روابط اجتماعی، نهادهای جتماعی- فرهنگی، مانند موسسات آموزشی موزشی، سازمان‌ها، مطبوعات، دوستان، و محیط کار چهارچوبه نگرش، اخلاق و الگوها و رفتاری انسان را شکل می‌بخشند. بنابراین نقش افراد در ساخت‌وساز جامعه و استعداد آن‌ها در شکل‌دهی واقعیت‌های اجتماعی متاثر از شرایط و محیطی است که دو مرحله جامعه‌پذیری برای آنان  فراهم می‌نمایند. ماهیت و کیفیت این محیط و شرایط در واقع سازه‌های الگوهای رفتاری و شخصیت انسان‌ها را می‌سازد (۲).

در افغانستان اما الگوهای جامعه‌پذیری در بستر فرهنگ و مناسبات تباری و قومی شکل می‌گیرد که به همین دلیل تا هنوز فرصتی برای شکل‌گیری خویشاوندی ملی و همگرایی فرهنگی و اجتماعی فراهم نشده است.

علاوه بر موانع متعدد، یکی از موانع عمده در برابر فرایند همگرایی فرهنگی اجتماعی و شکل‌گیری خویشاوندی ملی تجزیه مسکن می‌باشد که اقوام را به‌صورت جزایر ازهم جداافتاده تجزیه کرده است.

افغانستان موزاییکی از اقوام، فرهنگ، مذهب و سنت‌های متفاوت می‌باشد که واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی این سرزمین را شکل می‌بخشد، اما تجزیه جغرافیایی سبب گردیده که کمتر فضای اعتماد متقابل و همزیستی مسالمت‌آمیز را تجربه نمایند.

در برخی موارد، اقتضای منافع حاکمیت سبب گردیده  که نظام سیاسی به جای تلاش برای ایجاد فضای اعتماد، مروج و مبلغ تعصب و تفرقه قرار گرفته و فرایند طبیعی همگرایی اجتماعی و فرهنگی را مختل نماید(۳).

همان گونه که اشاره شد، تجزیه مسکن یکی از عوامل بسیار برجسته تجزیۀ قومی دانسته می‌شود که پی‌آیند آن در اشکال و ابعاد مختلف روند توسعه اجتماعی و همگرایی اجتماعی- فرهنگی را مانع گردیده و در نهایت به بحران‌های کلان سیاسی- اجتماعی منجر می‌گردد.

در کشورهای چندقومی و چندفرهنگی اساس ثبات اجتماعی و سیاسی بر فرایند تعامل مشترک و همگرایی فرهنگی- اجتماعی میان اقوام و فرهنگ‌های متفاوت قایم می‌گردد. همین فرایند توسعه اجتماعی را معطوف به همزیستی مسالمت‌آمیز ضمانت می‌کند. ساختارگرایان دگردیسی‌های اجتماعی مانند نزاع و صلح را یک پدیده ساختارشده می‌دانند که توسط اعضای یک جامعه و با حمایت نظام سیاسی مدیریت می‌شود.

نزاع‌های اجتماعی (Socialconflict) معمولا در فقدان فضای اعتماد و فرصت‌های همگرایی اجتماعی زمینه‌سازی می‌گردد که نمونه‌های آن را کم نداریم. از این رو هرگاه شرایطی فراهم گردد و محیطی ایجاد شود که سنت‌ها و فرهنگ‌های متفاوت امکان تعامل را باهم داشته باشند، عوامل و دلایل بسیاری از نزاع‌های اجتماعی عقیم گردیده و فرایند جامعه‌پذیری معطوف به فضیلت‌های انسانی و شهروندی شکل خواهد گرفت.

نتیجه

با توجه به آنچه گفته آمد، این قلم معتقد است که تجزیه مسکن و فقدان سیاست مسکن در نظام افغانستان دلایل و عوامل بسیاری از شکاف‌های کلان اجتماعی را بسترسازی کرده است. به‌رغم رخدادهای تلخی که از جداافتادگی‌های قومی و تجزیه مسکن بر سرنوشت مردم افغانستان تحمیل شده، متاسفانه هنوز هم این پدیده از سیاست‌گذاری‌های نظام سیاسی برون بوده و برای درک و فهم آن اراده نشده است.

 کارشناسان توسعه معتقدند که جوامع چندفرنگی و چند قومی در صورتی که بتوانند شرایط مطلوب را برای تعامل و همگرایی‌های فرهنگی اجتماعی میان اقوام و فرهنگ‌های متقاوت فراهم نمایند، ظرفیت‌های خیلی بیشتر برای توسعه و رشد دارند.

در افغانستان اما متاسفانه این بحث ناشکافته باقی مانده و اهمیت آن درک و فهم نگردیده است. دولت افغانستان تا زمانی که نتواند یا نخواهد سیاست و استراتیژی سنجیده‌شده مسکن را تدوین و تعریف نماید، فرایند جامعه‌پذیری نیز از مرزهای  آموزه‌ها و پنداره‌های  قومی عبور ننموده و عصبیت‌ها و حساسیت‌های قومی – زبانی به‌صورت خودکار فروکش نخواهند کرد.

 مراحل جامعه‌پذیری زمانی متحول می‌گردد که علامت‌گذاری‌های قومی جایش را به «شهروند» بسپارد و مناسبات و تعاملات اجتماعی با معیارهای  شهروندمحوری تعریف و تدوین گردد.

برای ایحاد این تحول یکی از اقدام‌های بنیادی ایجاد محیط مسکونی مختلط قومی و فرهنگی یا به عبارت دیگر (HousingIntegration) دانسته می‌شود که فرایند جامعه‌پذیری را از اسارت سنت‌ها و علایق قومی بیرون ساخته و شرایط همدیگرپذیری را فراهم می‌کند.

منابع

  1. Durkeim , Emile (1976). The elementray forms of the religious Life. London.
  2. Giddens, Anthony (2003). Sociology. Lund, Studentlitteratur.
  3. واعظی حمزه (۱۳۸۱هجری شمسی) افغانستان و سازه‌های ناقص هویت ملی. ناشر محمد ابراهیم شریعتی. چاپ یکتا  تهران.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا