جریان مشخص شعری در افغانستان نداریم
اشاره: متن زیر گفتگو با مجیب مهرداد؛ یکی از شاعران جوان کشور است که در برنامۀ «نبض احساس» رادیو راه ابریشم (اسلو- ناروی) پخش شده است. بانو حمیده میرزاد متن این گفتگو را پیاده کرده و برای چاپ به روزنامه راه مدنیت فرستاده است. این گفتگوی خوب تقدیم خوانندگان راه مدنیت بهخصوص علاقمندان شعر و ادب:
از خودتان بگویید، از روند زندگی، از سیر و سلوک شعری و علایق و سلیقههای ادبیتان
من مجیب مهرداد نام دارم. از ولایت بدخشان استم؛ از یکی از دورافتادهترین روستاهای جهان. بین ولسوالی ما و مرکز ولایت زمانی یک ماه راه پیادهروی بود که اکنون این یک ماه راه از طریق سرکهایی که مردم ساختهاند به سه یا چهار روز راه با موتر تبدیل شده است. من در سن ده سالگی کابل آمدم. درس خواندم و از لیسۀ حبیبیه فارغ شدم. به عنوان اول نمره از دانشگاه کابل در رشتۀ ادبیات فارغ شدم و در دانشگاه البیرونی کاپیسا چهار سال به عنوان استاد ادبیات تدریس کردم. فعلا سخنگوی وزارت معارف استم. خانوادۀ خواهرم یک خانوادۀ روشنفکر بودند و مربوط به جریانهای سیاسی گذشتۀ افغانستان. یک کتابخانۀ بزرگ داشتند که در آن کتابخانه تمام اعضای خانواده، تاریخ افغانستان، فلسفه و ادبیات میخواندند. من هم در آنجا کم کم با ادبیات، فلسفه و تاریخ افغانستان آشنا شدم. خانهیی که من در آن بزرگ شدم؛ مثل یک دانشکدۀ تاریخ بود. همۀ اعضای خانواده تاریخ را میفهمیدند و با جدیت آن را میخواندند. در صنف یازده من اکثر تاریخهای معتبر افغانستان را خوانده بودم و معلومات کافی در این زمینه داشتم. بعد از صنف یازده شروع کردم به شعر نوشتن، اول غزل و شعر نیمایی مینوشتم. وقتی وارد دانشکدۀ ادبیات شدم و زبان انگلیسی آموختم، با شعر جهان آشنایی پیدا کردم و بیش از دیگران، شعر جهان را مطالعه میکردم.
در سفری که به تهران داشتم، تعداد زیادی کتاب ترجمه از میدان انقلاب تهران و کتابفروشیها خریدم. به کابل آوردم و دقیق خواندم. این سبب شد که شعر من رشد کند و نسبت به شعر دیگران متفاوت باشد؛ طوری که به کتابهای اول من برچسب ترجمهزدگی میزدند، در حالی که این دقیق نبود.
زیباییشناسی شعر با اشعاری که داخل افغانستان تولید میشود کاملا فرق دارد. کتاب «ماهیان از رگهای ما گریختهاند» تحت تاثیر علاقۀ شدید من به لورکا بود. تقریبا تمام آثاری که از این شاعر ترجمه شده، خواندهام. بعد از آن شاعران زیادی بودند که اشعارشان را خواندم. شعر فرانسه را خواندم. شعر امریکا را خواندم. این سبب شد من شعری بنویسم که امروز مخاطبان بینالمللی دارد. اشعار من به زبانهای عربی، دنمارکی، انگلیسی و نپالی ترجمه شده است.
تا به امروز از آثار من چهار مجموعه به چاپ رسیده و دو مجموعه هم آمادۀ چاپ دارم. کتاب دیگری که نشر شده، مجموعه مقالاتی است که دربارۀ شعر تاجیکستان نوشتهام. مقالات فراوانی هم در زمینۀ ادبیات، شعر زنان و در زمینههای تاریخی و مسایل هویتی نوشتهام که در روزنامههای افغانستان و سایتهای مختلف نشر شدهاند. این فشردهیی از زندگی و کار ادبی من بود.
به عنوان شاعری که ارادتی تام به شعر نو دارد از این قالب و گونههای امروزش بگوید
شعر آزاد در زبان فارسی یک حوزۀ بسیار گسترده است. شعر آزاد در زبان فارسی با نیما آغاز میشود و بعد از نیما شاگردانش مثل شاملو، سپهری، اخوان و فروغ، هر کدام راه تازهیی با استفاده از تحولات نیما به وجود آوردند. بعد از آنها هم در دهۀ هفتاد جریانهای مختلفی در ایران به وجود آمد. متاسفانه در افغانستان جریان نقد ادبی، جریان ترجمۀ آثار، آن گونه که در ایران هست وجود ندارد. به همین دلیل ما در افغانستان با سبکهای فردی روبرو هستیم. ما جریان مشخص شعری در افغانستان نداریم.
ما شاعرانی داشتیم؛ ولی هیچ کدام از این شاعران مروج یک جریان شعری در افغانستان نبودند. به همین خاطر ما شاعران افغانستان که در دهۀ هشتاد وارد عرصۀ ادبیات افغانستان شدیم، بیشتر تحت تاثیر جریانهای ایران بودیم؛ بهطور مثال خودم تحت تاثیر اشعار شاعران خارجی بودم که میخواندم. شعر من هیچگاه نه به شعر شاملو شباهت داشت و نه به فروغ. فقط در کتاب مخاطب از جریان آوانگارد در ایران تاثیر گرفتم، چون نمونههای شعری و نقدهای ادبی را در این زمینه خوانده بودم، ولی زود از این تجربههای زبانی کنارهگیری کردم. امروز بیشتر من به دنبال فضاهای خاص خودم هستم. باور من این است که در کشوری مانند افغانستان که سرشار از مضمون و سوژه برای پرداختن است فرصت زیادی وجود دارد که ادبیات ما جهانی شود؛ اگر ما در افغانستان یک مقدار رویکرد خود را به ادبیات جدیتر کنیم.
خوشبختانه امروز داستان ما ترجمه شده و در سطح بینالمللی مورد توجه قرار گرفته است. داستانهایی از عتیق رحیمی، محمد حسین محمدی، آصف سلطانزاده به زبانهای مختلف ترجمه شده و شماری از شاعران ما چون استاد پرتو نادری که اشعارش از مسایل اجتماعی افغانستان روایت میکند برای جامعۀ انگلیسیزبان شناخته شده است.
متاسفانه در نسل ما کمتر شاعری اشعارش ترجمه شده است؛ ولی ما تلاش داریم شعری را که در دهۀ هشتاد توسط جوانها سروده شده، ترجمه کنیم. تا اینکه شعرمان روایتگر مسایل اجتماعی افغانستان باشد. در زمینۀ مسایل زنان، وضعیت اجتماعی، سیاسی و دربارۀ فقر و جنگ خوشبختانه آثار ادبی خوبی توسط نسل جوان تولید شده که میتواند در کنار روایتهای ژورنالیستی، جهان را با روایتی ادبی از مسایل افغانستان آشنا کند.
اشعار مرا ترجمانهای ایرانی ترجمه میکنند و خود من هم تلاش دارم که آثار شماری از شاعران افغانستان را ترجمه کنم. قصد دارم با یک شاعر عراقی روی یک پروژۀ مشترک کار کنم. در مرحلۀ ابتدایی کار هستیم تا ببینیم چه وقت میتوانیم ترجمۀ شعر شاعران افغانستان و عراق را به زبان انگلیسی آغاز کنیم.
بحران مخاطب را چگونه تعریف و ارزیابی میکنید؟ چنین معضلی وجود حقیقی دارد؟
شعری که ما تولید میکنیم شعر نخبهگراست. در حوزۀ زبان فارسی همیشه قالبهای نو و معاصر در حاشیه ماندهاند و به اندازۀ غزل اقبال جذب مخاطب را نداشتهاند.غزل مردم را به سمت شعر میکشاند؛ مانند شعر سمیع حامد و قهار عاصی که هنوز هم پرخواننده است. در قالبهای آزاد نه تنها مخاطب عام محدود است؛ بل در حوزۀ ادبی هم مخاطبان ما بسیار انگشتشمار استند. متاسفانه کسانی که بتوانند کارهای نسل نو را تحلیل کنند، کماند و این برمیگردد به عقبماندگی فرهنگی جامعۀ ما.
ما در جامعهیی زندگی میکنیم که فقط سیوهشت درصد مردم با سواداند و از این سیوهشت درصد هم چند درصد کمسواد داریم. درصد بسیار کمی از جامعۀ افغانستان میتواند با آثار ادبی ارتباط برقرار کند. باید منتظر بمانیم تا جامعۀ ما از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سطحی قرار بگیرد که به شمار مخاطبان ادبیات افزوده شود. تا آن وقت راه درازی در پیش داریم، اما شعری که ما تولید میکنیم خوشبختانه از طریق رسانههای اجتماعی در پهنۀ زبان فارسی مخاطب دارد. امروز شعر افغانستان در تاجیکستان و ایران جدی گرفته میشود و فضای بزرگی در اختیار شعر افغانستان است که محدودیت مخاطب را در درون مرزهای افغانستان تا حدودی جبران میکند و ما نگران نداشتن مخاطب نیستیم.
خویشاندیهای شعر، داستان و تاریخ و شکست مرز بین ژانرها؟
اساسا ادبیات یک پدیدۀ بین ژانری است. رمانهایی که در افغانستان نوشته میشود اکثر با مسایل اجتماعی افغانستان رابطۀ بسیار تنگاتنگ دارند. ما رمانهایی تولید کردهایم که از تاریخ افغانستان روایت میکنند و یک روایت ادبی از تاریخ در دسترس همگان قرار میدهند. طبیعی است که امروز شعر، داستان، نمایشنامه و سینمای ما با تاریخ افغانستان در هم آمیخته است و مخاطب جهانی دارند.
ادبیات نمیتواند در خلا تولید شود و پیوند ناگسستنی با اجتماع و مسایل اجتماعی دارد و اگر مخاطبی هم در سطح بینالمللی دارد به خاطر این است که بازتابدهندۀ دردهای مردم افغانستان است. روایتهای تاریخی در شعر، داستان و سینما بازتاب دارند. ادبیات یک هنر بین ژانری است و امروز ادبیات ما از امکانات سینما استفاده میکند. بهطور مثال در داستان سنگ صبور نوشتۀ عتیق رحیمی تاثیر سینما را بر ساختار روایی داستان احساس میکنید. تکنیکهای سینمایی توانسته از لحاظ فرم به غنامندی ادبیات ما کمک کند. امروز ادبیات ما به لحاظ فرم متنوع است، ولی این کافی نیست. باید در این حوزه کار شود تا ادبیات افغانستان در سطح منطقه و جهان خود را تثبیت کند و این امکانپذیر نیست مگر با کار جدی و پشتکار. باید روی یک جریان نقد ادبی جدی کار کنیم. خوشبختانه بعد از سقوط طالبان جوانان ما در این عرصه گامهایی برداشتهاند، ولی ما نیاز به کار بیشتر داریم.
با بازیهای روشنفکری چه میکنید؟
من فکر میکنم ادبیات ما بخشی از فعالیتهای روشنفکری بوده است. در تاریخ معاصر افغانستان وقتی شما از جنبش مشروطه تا به حال را مطالعه کنید، میبینید که تمام مشروطهخواهان ما شاعر بودند. در زمان امیر حبیبالله و امانالله خان تحول ادبی و فرهنگی را مشروطهخواهان به وجود آوردند. برای اولین بار با مضامین جدید در قالبهای کلاسیک و نثر شاعرانه و ژانرهای جدید ادبی و داستاننویسی در زمان مشروطهخواهان اول و دوم روبهرو میشوید.
بهطور مثال محیالدین انیس، محمود طرزی، لودین و چهرههای دیگری در این دوره ادبیات افغانستان را متحول کردند. در دهۀ چهل، رهبران تمام جریانهای سیاسی یا شاعر بودند یا پیوند عمیقی با فرهنگ داشتند. نورمحمد ترکی داستاننویس بود. مورخی مانند غبار شاعر است. محمدطاهر بدخشی به عرفان، فرهنگ و ادبیات پیوند نزدیک داشت. همچنین در تحولات زبان پشتو هم اگر جستجو کنیم، میبینیم اکثر کسانی که بر جریانهای سیاسی دخیل بودهاند شاعران و نویسندگان بودهاند. شاید در افغانستان میان فعالیتهای روشنفکری و ادبیات پیوندی باشد که در کشورهای دیگر کمتر است. جریانهای روشنفکری ما با ادبیات و فرهنگ در آمیخته بودند و تا هنوز هم همین گونه است.
شعر در واقع صدای اعتراض مدنی ماست. امروز هر حادثه که در افغانستان رخ میدهد دهها شعر در مورد آن تولید میشود. مظلومیت مردم افغانستان و رنجهای جنگ و تبعیض از طریق شعر و داستان بازتاب پیدا میکند. ما نمیتوانیم مرزی بین فعالیت روشنفکری و ادبی در افغانستان قایل شویم. در حقیقت این دو جریان در تاریخ افغانستان به موازات هم حرکت کردهاند و امروز هم شرایط بههمین گونه است. جریان ادبی افغانستان بخشی از جریان روشنفکری افغانستان است.
لذت هنری چه حسی در شما برمیانگیزد و از آن چه تصویر واژگانی برای شنوندگان این گفتگو ارایه میکنید؟
یکی از هدفهای اساسی هنر انتقال لذت است. بحثی که از قرن نوزده در اروپا با ویکتور هوگو آغاز شد، بحث لذت هنری است. مکتبی که طرفدار هنر برای هنر است مقصد و کارکرد اصلی هنر را التذاذ ادبی میداند و در کنار این، شعر وظیفۀ روشنگرانۀ خود را هم دارد. بسیار دشوار است که بین شعر به عنوان یک رسانۀ اجتماعی و شعر به عنوان پدیدهیی که التذاذ هنری از آن حاصل میشود تفکیک قایل شویم.
شعر در عین زمان که میتواند محتوای اجتماعی و انتقادی داشته باشد میتواند التذاذ هنری هم خلق کند. بزرگترین شاعران ما در حوزۀ زبان فارسی، شاعران اجتماعی بودهاند. شاعری مثل حافظ داریم که یک شاعر اجتماعی است. در عین زمان شعراش نمونۀ کاملی از زیبایی ادبی هم هست. با اینکه ارزشهای زیباییشناسی خود را حفظ کرده، توانسته به عنوان یک رسانۀ اجتماعی عمل کند. امروز هم شرایط به همین گونه است که میان فرم و محتوا نمیتوانیم تفکیک قایل شویم. طبیعی است که شعر علاوه بر کار رسانهیی، لذت هنری را هم انتقال میدهد.
در پایان اگر شعری داشته باشید!
به صادق محمد شاعر عراقی
از کابل
تا بغداد
تا دمشق
مردگانی که
از آبلههای بیشمار پاهایشان مردهاند
مردگانی که در گریز
از صدای قلب کودکانشان مردهاند
قلههای هندوکش
شعلههای جنگ را لمس کردند
دجله و فرات
دیگهای جوشاناند
و در بلندیهای جولان
بال و پر فرشتهها سوخته است
صادق!
قلب من از فولاد است
وقتی کودک شیرخوار
پستان مادرش را میگزد که زنده شود
وقتی زنان
بارهای شکمشان را
از بیابانهای سوزان عبور میدهند
و سگهای خانگی
رد خون صاحبانشان را در کوچهها دنبال میکنند
وطن ما نسیم گوارا دارد
اما نسلهای پی هم سردیاش را
در لرزش پرچمهای سر گور حس کردهاند
تاکستانهای انگور دارد
اما آنجا
اشباح در گشتوگذاراند
در کابل
آخر هفتهها
مردگان
زندگان را به گورستان میبرند
و تماشای مرسلهای سفید سر راه
همه را به گریه میآورد
و عطر گل سنجد
همه را به گریه میآورد
وقتی بوی زخمهای عزاداران در هوا پراکنده است
من مثل تو شعلههای بزرگ را
در چشمهای خواهرم دیدهام
و برای شنیدن آخرین تپشهای قلب برادرم
به بیمارستانهای زیادی
سر زدهام
ما شاهد بودیم
که کودکان فلزی را
از زیر آوارهای حلب
بیرون کشیدند
و اشک چی زود
در چشم جهانیان بند آمد
صادق ما دیدیم که چگونه!
کودکان کابل و بغداد و دمشق را
در سواحل مدیترانه
بر قایقهای کاغذی سوار کردند
صادق!
مردمان ما و شما امشب
در کف اقیانوس در کنار هم خوابیدهاند
و به نور کمرنگ ستارهها مینگرند