کشتن استقرا در افغانستان
نمایشگاه گروهی عکسهای عکاسان پیشرو یا آوانگارد افغانستان در تالار لیسه استقلال، در دل خبرهای روزانه وحشت و مرگ، خیلی تیتر نشد. به طور کل در جامعهیی که مرگ بر همه چیزش سایه انداخته و هراس از سلول به سلول زندگی سرک میکشد، قاعده منطق معمول همین است که خبر مرگ از خبر خود زندگی مهمترست. برای این خیلیها میپرسند فایده این نمایشگاهها و این عکسها چیست؟ در آنها نه قصه مرگ است و نه انفجار و نه هیچ کدام از وقایع روزمره پر مشکل مردم و اتفاقن همین جاست که استقرا کارکرد دارد، منطقی که قرنهاست هر چیز جزیی را به کل تعمیم میدهد، قیاسی که اندوه و یاس را در پی دارد و برای همین باید گفت این عکسها، این نمایشگاهها و این نوع نگاه بسیار با اهمیت هستند.
عکسهایی که بینندهها را به نقاط دیدهنشده زندگی، خود زندگی رهنمون میشوند. داستانهای بلندی که در یک عکس خلاصه شدهاند و فکر کردن به داستان یا داستانهای پشت این عکسها، ذهن خلاق مردم را بر میانگیزند تا هزار و یک گره کور دیگر را در زندگی باز کنند. کلن این خاصیت هنرست که میتواند روزنههای جدیدی را در تاریکی مطلق نومیدی بگشاید. این کارکرد هنرست که سویههای دیگر زندگی را کشف کند و سرخوردگی عمومی را به برکتی نو تبدیل کند.
اصولن ما در عکسها زندگی میکنیم مگر همه آنچه ذهن و ضمیر ناخودآگاه یا حتی آگاه را میسازند سلسلهیی از عکسها نیستند؟ ما با عکس همه چیز و در عکس همه چیز تنفس میکنیم و ذهن ما بر اساس همین عکسها برنامهریزی میکند یا تصویری بزرگتر از جهان به ما نشان میدهد، هنر مدرن و شیوههای جدید عکاسی که مبتنی بر خبر یا فوتو ژورنالیزم نیستند ما را به آن سوی خبرها میبرند، به کنه قصهها به تصویری بزرگتر یا خلاصهشدهتر از کلیت اخبار، خلاصه این که هنر برای فرهیخته کردن آدمهاست و این نمایشگاه یکی از فرهیختهترین کارهای گروهی در افغانستان چند سال اخیر بود و خبرزدگی یا کمی جدیترش شعارزدگی باعث شده تا ما از اهمیت این نوع کارها و اتفاق افتادنشان غافل بمانیم.
محمد شهاب اسلامی، طراح این پروژه، یکی از باسوادترین هنرمندان افغانستان است، کار عمده او در سالهای اخیر تدریس و نقد هنر بود و فکر میکنم این اولین تجربه نمایشگاهی او در افغانستان است. شهاب با یک گروه دیگر از عکاسانی که مثل او میاندیشیدند و به آفت جنگ در هر گوشه دنیا از اروپا تا ایران پراکنده شدهاند، بعد از مدتها تحقیق و برنامهریزی، اولین نمایشگاه جمعیشان را ارایه کردند.
شهاب را از وقتی میشناسم، پر از هنرست و پر از ایده تازه، با خوشتیپی مثالزدنی، هیچ انگار در کشوری جنگزده زندگی نمیکند. شعر میخواند و خوب میشناسد شعر را، اما در عکاسی برعکس، شاعرمسلک نیست. نوعی علاقه مهندسی به جزییات دارد، نشانههای عکسهایش به آهن و آجر میرسند به خطهای برهنهیی که زندگی را قاب میکنند.
عکسهای شهاب به قاببندی و ترکیب بسیار وفادارند، نوعی میزانسن سینمایی دارند و در عین حال، نمادگرا هستند، شهاب بر عکس باقی گروه این عکاسان، به دنیال نشان دادن نشانههایی نمادین و البته مفهومگراست. به نحوی که آدم گاهی فکر میکند صحنه تصویرسازی شده، واقعی نیست، برای عکس چیده شده تا مفهومی را از ذهن عکاس روایت کند. مربعهای نوری، ستونهای فلزی مسلط که مثل دو پای سلطهگر بدون حس، کوبیده شدهاند و به طرف تاریکی ادامه پیدا میکنند. گویی تاریکی پر از این ستونهای سلطهاند، اما تصویر هر چه به طرف ما نزدیک میشود روشنتر میگردد، با روزنههای کوچکی که نوعی امید را تداعی میکنند ولو این روزنهها بسته باشند اما راه سلطه را با اشاعه نوری رو به گسترش میبندند. همین طور در عکس دیگری که ساختمانی فضا را برای آسمان تنگ کرده است. با اینکه فضا، با انحناهای هنرمندانه زیبایی را ساخته اما همه اینها در دیواری گلی، زیر روزنهیی تاریک اسیر شدهاند و سهم آسمان را برای دیدن محدود کرده است. تقریبن همه عکسهای دیگر او هم در همین شکلاند، نوعی سلطه را به نمایش میکشند، چه در خشتهایی که به شکلی ناخوانا به هم رسیدهاند چه در سایههای لرزانی که در آب در حال غرق شدند همه نمادسازیهایی برای وضعیتی سلطهگرست، وضعیتی که تفاوت را برنمیتابد، خط را میشکند و روزنهها در آن تاریکند.
برعکس عکسهای محب علی شاعر، محب علی را به عنوان یک شاعر جوان فوقالعاده میشناسم. شاعری که روایت یک غزل کامل را در دوبیتی میتواند خلاصه کند، با نگاهی پر از تغنی و شادابی. شعرهای محب، فوقالعادهاند، نه فقط برای سن او که برای هر سنی این شعرها، هر کدام یک اتفاقند او همین نگاه شاعرانه کمینهگرا و موجز را در عکاسی هم به کار برده است.
پیالهیی خالی بر روی میزی که تنها فرقش دیده میشود، تکیه داده به دیواری که پر از ماجراست. دیوار ابتدا در حال فرسودگی به نظر میرسد اما او از این فرسودگی، شهری پر از قصه را روایت میکند، شهری زنده با نقشها و تصویرهای به هم پیچیده. هنر محب علی، همین کشف مناظر طبیعی است. او هیچ چیز را به قصد کنار هم نچیده، هیچ فلسفهیی را هم نمی خواهد بیان کند، مثل طبیعت بیجان، سهراب شهید ثالث از جاندار بودن اطراف بیجان ما عکس گرفته است. تصویرهایی که میتوانند در ذهن ادامه پیدا کنند، میتوانند تخیل بیننده را تحریک کنند، او را به کودکی خیالها و خیالبافیها بکشانند، همان طور که کودک به نقشهای دیوار مینگرد و از آن داستانپردازی میکند او این خیالهای کودکی را در اطراف ثبت کرده و به ما نشان میدهد. دقیق مثل شعرهایش، ناگهان و ساده. در تصویری از پارگی تکه چوکی، بیننده به یاد پوسیدگی نمیافتد، به تخیل تشبیه میافتد، به این که میتواند پارگی، گل بادامی یا برگی باشد، یا شاید راهی اسرارآمیز مثل داستان لوبیای سحرآمیز به جهانی دیگر که در آن نظم همه چیز فرق دارد، این قصه در عکس بعدی که یک سطح غرق در خطوط منحنی است همه صدق میکند، انگار سوراخها ماهیان و انحناها، امواجند، شاید هم هیچ چیز نباشند و عکاس به هیچ کدام اینها فکر نکرده باشد، بل ظرفیت تخیلی که درین صحنههای دور و بر دیده او را به ثبت آنها واداشته، راهی باز کرده برای هر بیننده که حوالیاش را با دقت توام با خیال بیشتری ببیند به جای آنکه درز آجرها را بشمارد از درز آجرها وارد یک دنیای جادویی تازه شود.
حتی در دوعکسی که مفهومیتر هم به نظر میرسند باز تصور فلسفهبافی سخت است، در اولی پرندهیی در هوا به جانب خیل پرندگانی معلق است که بر لبهیی نشستهاند. بیخیالی لبه بام آنان و سرگردانی پرنده تنها، به جای اینکه تفسیر سیاسی و اجتماعی شوند، تنها یک زمینه ساده تخیل میتواند باشد و اتفاقن همین زمینه ساده تخیل از هر مقاله فلسفی پیچیدهیی عمیقترست، در آن هیچ نظریهیی نیست، اما بیننده میتواند خود را به جای هر کدام بگذارد و در عین حال از منظر هر کدام تماشا کند. و در بعدی که قاصدکی، در پشت سیمهای حایل خودنمایی میکند، باز قصه زندان و زندانی نیست، عکاس به قصد کادر را تنگ کرده تا فقط سیمها و چهره قاصدک دیده شوند. قاصدکی که میتواند همین حالا حاوی خیلی خبرها باشد، میتواند آماده سفری باشد و میتواند هر کدام از ما در تنهایی ناگزیرمان باشد.
ایاز بیک هم مدت قبل شعر مینوشت و شعرهایش پر از حس و زیبایی و تصویر بودند اما در عکسهایش، بیشتر به شهاب نزدیک است. با همان نگاه فرمالیست ترکیبمحور و نمادگرا. عکسهای او را هم میتوان از زمره عکسهای آبستره مفهومی به حساب آورد. دیواری که تسلطش لولهیی را کتمان میکند، ساختمانی که با آهن و سیمان، آسمان را میدزدد، راه و خانهیی که ظاهرن مسیر بلندی را باید هموار کنند اما آسمان بالا را در عوض میگیرند و سایهیی که با لبههای تیغدار، دیواری سنتی را تحت تسلط خود در آورده است، مشهورترین این عکسها که نمونه این نمایشگاه هم شده بود، ساعتی خالی از عقربهیی که بر شاخههایی خشک قرار گرفته است، با اینکه فضا پر از رنگهای شاد و روشن و زنده است اما در داخل این فضا، جز یاسی تلخ وجود ندارد، فروپاشیدگی و نومیدی، تنها پیامهای ساعت خالی مضحک و شاخههای زمستانخوردهاند، تعبیرهایی تقریبن عریان از وضعیت سیاسی مملکت.
عکسهای فرحان خلیل اما مطلقن آبسترهاند، نه در پی القای مفهومیاند و نه کمینهگرایی شاعرانهاند، ارایه دقیق و گاه محذوف خود طبیعتاند. بدون تصرف ذهنی و فکری هنرمند، مطلقن خود هنرند، و ارایه صادقانه بریدههایی از واقعیتهای زندگی اطراف ما که معمولن به آنها توجه نمیشود. تلاقی پا و آب، دیوارهای دو رنگ سمتی بر پیرنگی تیره که بنیان اینها را تشکیل میدهد، بخارهای شبنم و دایرهیی آبی که تداعی کره زمین را میکند در پیرامونی که گویی سطح لزج کاینات است و خطوطی که تبدیل به بخشهای واقعی از زندگی روزانه شدهاند، این نوع نگاه هم بسیار دوستداشتنی است و امکان مواجهه مستقیم ما را با اطرافمان فقط فراهم می کند، کشف رنگ و هستن در هستی.
عکسهای محمد رضا رحمانی هم تقریبن در همین شیوهاند با این تفاوت که تصرف عمدی بیشتری در عکسها شده و عکسها را به جانب مفهومی، میخواسته هنرمند هدایت کند، در عکسی از سطحی زخمی فلز، نوعی ردیف دهان ماهیها، نمایانده شده اما دقیقن من نتوانستم بفهمم که چه چیزی را هنرمند میخواسته منتقل کند. عکسها به لحاظ کادربندی و ترکیب و نور پردازی، خیلی خوب از کار در آمده اما اینها همه عکس نیستند. دشمن درجه یک هر هنرمندی خود اوست. این خود هنرمندست که از برخورد جامعه میترسد و برای این سعی میکند کارش را مفهومدار کند، این مفاهیم یا از ذات کنکاشگر هنرمند بر میخیزند یا از تجربیات و مطالعات و دقتهای فلسفی او در زندگی. حال آن که نوع اول به مراتب با ارزشترست و البته که یک هنرمند جوان فرصت بسیاری برای تجربه مطالعاتی هم نداشته، بنابراین اگر هنرمند به خود و حس خودش اعتماد کند میتواند خیلی بیشتر از مجربان عالم، به بینندهاش تجربه بدهد. اعتماد به حس لازمه هنرست و باید مدیر هنری یا مسوول نمایشگاه این نکتهها را به همکارانش القا کند. اینکه لازم نیست حتمن خود آنها عکسهایشان را تفسیر کنند یا مرادی از آنها داشته باشند همین که حسشان آنها را به کنش واداشته برای ارایه یک کار هنری کافی است.
عکسهای مهدی نوید حیدری هم تقریبن در همین شکلند، منتها به جای دستکاری هنرمند، به جای چیدمان عمدی، تصرف در حذف موارد اضافی انجام شده، در این نوع عکسها، هنرمند سعی میکند قبل یا بعد از عکاسی، چیزهایی را که به نظرش در صورت ذهنیاش اضافی است از صحنه حذف کند تا عکس در یک ترکیببندی کامل نظر بیننده را جلب کند و دقیقن همان چیزی را که عکاس دیده یا میخواسته ببیند.
نمایشگاه عکس استقرا، بهطور خلاصه یک اتفاق بسیار با ارزش هنری در افغانستان امروز محسوب میشود، اتفاقی که البته تنها یک کار شیک نیست؛ بل جامعه هنرمند را به کار جدیتر تشویق میکند چرا که نشاندهنده ارتقای گفتمان هنری و بالا رفتن سطح توقع مخاطبان و ذوق جامعه است که طبیعتن بعد از این با کارهای دم دست و مبتدی راضی نمیشوند و برای جامعه به طور عموم مهم است چون امکانهای جدی جدیدی را برای خلاقیت، توجه و تفکر در اختیارشان مینهد، امکاناتی که برای هر جامعه از مسایل روزمره زندگی مهمترست و برای کشوری مثل افغانستان حتی خیلی خیلی با اهمیتترست؛ چون بدون بازشدن پنجرههایی تازه در زندگی، یاس و اندوه همه چیز را میتواند در بر بگیرد و ذهن خسته مردم توانایی گرهگشایی را بدون هنر نخواهد داشت.
سید رضا محمدی؛ شاعر و نویسنده