سرقت بزرگ اسپنتا
نویسنده: ثریا بها
اصولا نویسندهها کتاب مینویسند که مورد استفاده افراد و جامعه قرار بگیرند؛ هرقدر که یک کتاب مورد استفاده افراد و جامعه قرار میگیرد، دلیل بر موفقیت کتاب و نویسنده است. کتاب «رها در باد» را من برای افراد و جامعه نوشتهام، خواستهام مسوولیت خویش را در قبال افراد جامعه و تاریخ کشور ادا کنم؛ آنچه را دیده بودم و تجربه کرده بودم به جامعه انتقال دادم تا توانسته باشم در انتقال اطلاعات درست به جامعه کمک کنم.
خوشبختانه کتاب رها در باد خیلی دست بهدست شد که مایه خرسندی من به عنوان نویسنده این کتاب است. میبینم از کتاب رها در باد، اینجا و آنجا نقل و استناد داده میشود؛ نقل و استناد به محتوای یک کتاب حق هر کسی است اما با ذکر نام کتاب و نویسنده. متاسفانه تعدادی که خیلی ادعا نیز دارند، از محتوا، ایده، روش نگارش، سبک و توصیفهای ادبی و در کل فرم یک کتاب بهرهبرداری میکنند، بیآنکه از کتاب مرجع و منبع یا نویسنده آن نام ببرند.
در این آواخر بنا به ضرورتی کتاب اسپنتا «سیاست افغانستان، روایتی از درون» را میخواندم متوجه شدم که اسپنتا بخشی از کتاب رها در باد را مورد بهرهبرداری، کاپی و رونوشت قرار داده است، بیآنکه ذکری کرده باشد که من کتاب رها در باد را خواندهام و در نوشتن کتاب من نیز بیتاثیر نبوده است.
من این یادداشت را برای احترام به کار نویسندگی و برای بیداری وجدان مینویسم تا بتوانیم با داشتن وجدان بیدار و مسوول دچار ارتکاب دزدی از ایده و فکر دیگران نشویم. بنابراین در این یادداشت فقط به چند مورد سرقت اسپنتا از کتاب رها در باد اشاره شده است تا با این اشاره خوانندهها را فرابخوانم به خواندن ۱۰۰ صفحه نخست این دو کتاب که قضاوت نهایی را خوانندهها انجام بدهند، چون نمیتوان هشتاد صفحه کاپیبرداری اسپنتا را از کتاب رها در باد دراین یادداشت مختصر گنجانید.
پندی به اسپنتا
شش سال پیش داکتر سید مخدوم رهین کتاب «رها در باد» را به داکتر رنگین اسپنتا اهدا کرد؛ روح اسپنتا از خواندن رها در باد چنان بهوجد میآید که بیدرنگ تصمیم میگیرد تا کتابی بنویسد بهشیوه و سبکِ نگارش رها در باد. اسپنتا فراموش میکند که زندگینامهنویسی با کاپیبرداری و دزدی از ویژگیهای سبک نگارش یک نویسنده، که سالها برای آفرینش آن خون دل خورده کار انسانی نیست و نمیشود با یک چشم بههمزدن، بیدغدغه و بیذکر نام نویسنده، خلاقیت ادبی وی را از آن خود کرد.
اگر از سبک نگارش کسی استفاده شود نیز دزدی و سرقت ادبی گفته میشود. استفاده اسپنتا از رها در باد خیلی گسترده است که در عرصههای محتواربایی، گرفتن ایده و استایل و سبک سرقت صورت گرفته است؛ مهم اینکه سرقت خیلی صریح است، حتا در واژهها، ترکیبسازی، عبارتها و جملهها میتوان این سرقت را احساس کرد.
آقای اسپنتا که سالها در آلمان زیسته و خود را پیرو مکتب فلسفی فرانکفورت میداند، حداقل کاش اخلاق فکری و فلسفی این مکتب را میدانست و رعایت احترام به ایده فکری دیگران را میداشت؛ در عرصه سیاستکه از هیچ بیاخلاقی سیاسی دریغ نکرد و در نهایت به عنوان شاهد کرزی موقف اختیار کرد!
اسپنتا حتما سرنوشت وزیر دفاع آلمان را به خاطر دارد که در نوشتن کتاب خود فقط از ُفرم و چوکات کتاب نویسندهیی استفاده کرده بود؛ نویسنده اصلی، او را متهم به پلجریسم یا سرقت ادبی کرد، بنابراین وزیردفاع آلمان استعفا داد و به دادگاه معرفی شد.
دوستان به من پیام دادند که اسپنتا به گونۀ گسترده از کتاب رها در باد سرقت کرده است و پیدیاف کتاب خود را خودش خلاف ادعای خود، برای براأت جنایات کرزی به گونۀ رایگان در گوگل به دسترس خوانندگان درونمرزی و بیرونمرزی قرار داده است تا کتاب هرچه زودتر به همین گستردگی پخش و مردم را شستشوی مغزی دهد برای برگشت دوباره کرزی و خودش در رکاب کرزی برای انتخابات امسال. اسپنتا خواسته برای آن که خواننده از گزافهگوییهای خشک و خستهکن سیاسی کتاب وی دلگیر و خسته نشود، کتابش را با کاپیبرداری از ادبیات و فضای رومنتیک رها در باد آب و رنگ ادبی میدهد تا خواندنی شود.
کتاب را گرفتم. شگفتا تازه دریافتم آقای اسپنتا هنوز که هنوز است در درون و فضای کتاب رها در باد زندگی میکند، شاید گاهی آدمها گذشتههای مبارزاتی و تجارب همسان داشته باشند، اما سبک نگارش، شیوۀ بیان، انتخاب واژهها، ترکیب واژهها و فضای داستانیشان متفاوت و منحصر به فرد است اما در این دو کتاب اسپنتا همزاد من است.
آقای اسپنتا پس از۱۷صفحه مقدمۀ خود تا صفحه ۸۷ کتابش، یکسره از شیوۀ بیان، سبک، محتوا، سلسله مراتب روایت، توصیف طبیعت، واژهها، ترکیب واژهها و فضای رومنتیک رها در باد کاپیبرداری کرده است، پس از آن ساحۀ تقلید و کاپیبرداری کمتر و محدود شده است. با خواندن رها در باد خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و مبارزاتی آقای اسپنتا یکی پی دیگر میآیند و تداعی میشوند و پا به پای هر بخش رها در باد به ترتیب زمان در یک خط موازی پیش میروند، با همان نوستالوژی، روند، ساختار و توصیف طبیعت، انگار یک سیب و دو نیم؛ در نیمه راه پس از صفحۀ ۹۰ سرنوشت اسپنتا از نویسنده رها در باد جدا میشود گویا از همزادش جدا میشود!
حال میپردازم به بخشهای سرقتشده کتاب رها در باد توسط آقای اسپنتا که با اندکی تغییر نامها و مکانهاست، با همان سلسله مراتب رها در باد با همان فضا و توصیف طبیعت که رونوشت و خواندن ۹۰ صفحه از هر دو کتاب از حوصله همه خارج است، مختصر چند نمونه نسبتا محتوایی اشاره میشود.
ذکر چند نمونۀ مختصر سرقت ادبی اسپنتا از رها در باد
کتاب رها در باد سه بار با قطع و صحافت و شمارهبندی متفاوت در امریکا، کابل و ایران چاپ شده که شمارهبندی صفحات سه چاپ یکسان نیست، بنابران شماره رها در باد ذکر نشده است.
یک: از خاطرات دوران کودکیم آغاز میکنم و چند صفحه آن در مورد پسخانۀ خانه پدرم است که پنجره کوچکی داشت به باغ همسایه و برایم دنیای زیبایی بود که گلها و ستارهها و آسمان را از همین پنجره خانه پدریام نگاه میکردم (کتاب رها درباد).
یک: اسپنتا در کتاب خویش عنوانی دارد بنام «از پنجرۀ خانه پدری» که ایده آن را از کتاب رها در باد رونوشت کرده است.
دو: پدرم پیش از تولدم به جرم آزادیخواهی با دیگر مشروطهخواهان به زندان رفت و هژده سال در پشت میلههای سیاه زندان نادرخانی و هاشمخانی بماند و سرود آزادی خواند اما هرگز تن به تسلیم نداد (کتاب رها در باد).
دو: پدرم سه ماه پیش از تولدم، با ده تن از اعضای خانواده ما به اتهام قتل هفت بازرگان زندانی شدند. پدرم با فروش بخشی از زمین و دارایی خود مبلغ دوصد هزار به مدعیان پرداخت و آزاد شد. (اسپنتا: ص 26 سیاست افغانستان).
سه: پدرم دوهزار بیت در هجو نادر در زندان سروده بود که دژخیمان در همان زندان آتشش زدند. پدرم با روح سرکش و تسلیمناپذیری که داشت، تازیانۀ ستم را بر تنش پذیرفت، تیلداغش کردند و شلاقش زدند، که تنش پر از زخمها و شیارهای شلاق بود. (کتاب رها در باد).
سه: وقتی پدرم رانندگی میکرد، متوجه فرق سرش شدم پر از شیارها و زخمها بود که سرش را در زندان تیلداغ میکردند. (اسپنتا: ص27 سیاست افغانستان).
نوت: زمان حکومت نادر و هاشم تنها زندانیهای سیاسی را تیلداغ و شکنجه میکردند، پدر اسپنتا با آنکه متهم به قتل هفت نفر بود اما چون خان کروخ بود با دادن پول آزاد شد. من واژه شیار را زیاد به کار بردهام، اسپنتا نیز خوشش آمده که در فرق سر پدرش زخمها و شیارها باشد، مگر یک فرق سر چقدرجا دارد که پر از زخمها و شیارها باشد؟
چهار: پدرم با روح سرکش و تسلیمناپذیری که داشت دل به ادبیات شکسپیر بست و از انگلستان لیسانس ادبیات گرفت و با برگشت به کابل به جنبش مشروطیت پیوست. (کتاب رها درباد).
چهارم: پدرم خواندن را خوب بلد بود، اما در نوشتن مشکل داشت، پدرم با این که فرزند کوچک خانواده بود، روح سرکش و تسلیمناپذیری داشت. (اسپنتا: ص 23 سیاست افغانستان).
نوت: نمیدانم در برابر کی سرکش و تسلیمناپذیر بود؟
پنجم: نمیدانم چرا واژۀ بهار در روح مادرم حلول میکرد. مگر بهار و مادرم هر دو در آفرینش از یک هستی بودند؟ برای مادرم سبزه لگدکردن، به دامن دشتهای پرگل و ارغوان، کوه خواجهصفا و چشمۀ خواجه روشنایی خود را رها کردن، رهایی از افسردگی و سردی زمستان بود. (کتاب رها درباد).
پنجم: مادرم بهاران به کوههای سبز و پر ازآب و علف کروخ میرفت. (اسپنتا: ص 28 سیاست افغانستان).
شش: عمهام باغی در وادی زیبای پغمان داشت، باغی که مانند بهشت برین، افسانهیی مینمود. بخش اول آن با گلهای زیبای فلاکس به شکل دایرهیی آراسته شده بود. و در ادامۀ آن زینههای سنگی از زیر دالانی پوشیده از گلهای نسترنِ سپید به دیوار کاخ بزرگ چوبیِ دو طبقهیی وصل میشد. این کاخ، در زمان شاه امانالله ساخته شده بود.
اما بخش دوم این ویلا، بنایی بود در دو طبقه، که بیشتر از ده اتاق بزرگ داشت. هر تابستان قوم و خویش پدرم که چندین خانواده میشدند و هر خانواده اتاق جداگانهیی داشتند، ایام تعطیلات برای مدتی میآمدند و در آنجا زندگی میکردند. بخش سوم این ویلا، باغ بزرگی بود با استخری ژرف و هراسانگیز (کتاب رها در باد).
شش: قلعه بابای من، ساختمان بزرگی بود با شش برج برافراشته که روزگاری تفنگداران در آن به پاسبانی میپرداختند. در طبقه دوم، اتاقهای بزرگ تابستانی مهمانان قرار داشتند و در مقابل آنها اتاقهای آفتاب رخ زمستانی بودند. در قلعه داخل میشدی چپ و راست اتاقهای تاریک بودند.(اسپنتا: ص 29 سیاست افغانستان).
هفت: من از همان کودکی عاشق طبیعت بودم. با شوریدگی دل به شنها و آب سرد چشمۀ این باغ و جویباران شفافش بسته بودم. گاهی دامنم را بالا میزدم و پاهای برهنهام را در آب سرد جویبار فرو میبردم. ساعتها به درخشندگی آبهای نقرهفام جویبار، که در تابش آفتاب ستاره میپراکند، نگاه میکردم. ریگهای درشتِ سیاه و پرِ طاووسیرنگ در زلال آب روان دانه دانه میدرخشیدند. (کتاب رها درباد).
هفت: از چشمه دراز بیشتر خوشم میآمد که ازهرطرف آن آبهای زلال چشمهها، خنک خنک جاری بود و در آن بچگیها برای آزمایش مقاومتمان پاهای خود را در چشمه فرو میبردیم و سردی آب را تحمل میکردیم. (اسپنتا: ص 28 سیاست افغانستان). جانب کویته حرکت کردیم، میانههای راه موتر حامل ما جایی توقف کرد کنار راه برکۀ زیبا و زلال جاری بود، نشستم و پاهایم را درون آب زلال گذاشتم به یاد کاریز زلال غیزان کروخ افتادم، کودکی من دلانگیزترین دوران زندگی من بود. ( اسپنتا ص 76 سیاست افغانستان)
هشت: در کودکی زمستانها همه پشت صندلی مینشستیم و مادرم با صدای بلند شهنامه، بوستان و گلستان میخواند و با حافظ شیرازی فال میدید. (کتاب رها درباد).
هشت: حافظ و بوستان و گلستان از جمله کتابهای بود که در کودکی میآموختیم. (اسپنتا: 23 سیاست افغانستان).
نُه: نخسین کتابیکه خواندم کتاب پنججلدی بینوایان ویکتور هوگو بود که در روح و تار و پود وجودم به سختی لانه گزیده بود. با این حال، بعد از مدتی رمان غمانگیز «بیخانمان» اثر هکتور مالو را خواندم که احساس افسردگی میکردم. (رها درباد).
نه: نخستین کتابیکه خریدم کتاب سهجلدی سیر حکمت در اروپا بود و کتاب (هفده غزوات) که موجب سرخوردگی من شد. (اسپنتا: ص 22 سیاست افغانستان).
ده: من و برادرم تا نیمه شبها به گفتمانهای سیاسی میپرداختیم و این بحثهای ادبی و هنری فضای دلانگیزی پدید میآورد و ما در سازمان زنان نشریهیی داشتیم به نام «گزارشها» که تا نیمه شبها دستنویسی میکردیم و با گذاشتن کاربنپیپر چند کاپی از آن میگرفتیم که با فشار قلم انگشت دست راستم آبله میشد. (کتاب رها درباد).
ده: ما شبها تا نیمهها مینشستیم، ادبیات چپی آن زمان را بازنویسی میکردیم، هرکس که انگشتهای پر آبله خود را به مثابه نشانی از غرور انقلابی به دیگری نشان میداد. نوشتن چند ورق به کمک کاربنپیپر برای این که بتوان از یک نوشته چند رونوشت به دست آورد هنر بود، افزون بر فضای شکوهمند جهانی. (اسپنتا: ص 36 سیاست افغانستان).
یازده: من هر کتاب را شتابزده تا آخر میخواندم. اناهیتا کتاب «چهل و یکمین» بوریس لارونیس را برایم داد که بخوانم، کتاب قشنگی بود، از جریان انقلاب اکتوبر در مورد یک دختر کمونیست پارتیزان روسی که با یک منشویک چشمآبی، به وسیلۀ امواج خروشان در یک جزیرۀ دورافتاده پرتاب میشوند. اما مرد به سوی آزادی و رهایی میدود. دختر با مسلسلی که در دست دارد، چهل و یکمین نشانهاش را بر پشت وی میگیرد و شلیک میکند، پیکر خونین مرد را در آغوش میکشد میگوید: « مرا ببخش، من عشقم را فدای انقلاب کردم.» کتاب را به اناهیتا پس دادم و گفتم این گونه کتابها چه تأثیری بر روان جوانان می گذارد؟ (رها در باد)
یادم میآید که کتابها را بسیار زود تا آخر میخواندم. درخشان کتابی را که زیر پیراهنش پنهان کرده بود به من داد، وقتی کتاب را گرفتم سخت لرزیدم. اگر اشتباه نکنم موضوع داستان، مبارزه یک پارتیزان کمونیست فرانسوی در جریان جنگ جهانی بود. کتاب را پس بردم و به درخشان دادم، از محتوای کتاب به هیجان و از قهرمانیهای یک کمونیست فرانسوی به شور آمده بودم. (اسپنتا ص 34 سیاست افغانستان)
نوت: اسپنتا که پا به پای روایتهای من پیش میرود تا چیزی شبیه من بنویسد در حالی که حتا نام کتاب و نام نویسنده کتاب را به یاد ندارد.
دوازده: من در کتاب «رها در باد» در بیشتر موارد از اسناد واسیلی متروخین؛ رییس آرشف کا جی بی ترجمه حمید سیماب نقل قول کردهام و در یک مورد نوشتهام: خاد در فبروری ۱۹۸۲ سازمان مخفی «رهایی» را با ۱۳۰ تن مبارز و چاپخانه و دستگاه رادیویی آن را از بین برد. ( رها در باد).
دوازده: در فبروری ۱۹۸۱ سازمان مخفی «رهایی» یک چاپخانه و دستگاه رادیویی واخان آن از بین برده شد. (اسپنتا: ص 40 سیاست افغانستان).
دزدی ادبی با این دیدهدرایی و پررویی ندیده بودم؛ مگر دزدی ادبی شاخ و ُدم دارد؟
سیزده: من نوشتهام که در دوران ما جنبشهای چپی از آسیا گرفته تا اروپا و از افریقا گرفته تا امریکای لاتین اوج گرفته بود. کتاب اصول مقدماتی فلسفه را میخواندیم. اسپنتا نیز از اصول مقدماتی فلسفه و جنبشهای آسیا و افریقا و امریکای لاتین مینویسد.
اسپنتا ازصفحه ۱۷کتابش تا صفحه ۸۷ کتابش دهها مفهوم، سلسلۀ مراتب، هوا و فضای را از کتاب رها در باد تقلید و سرقت کرده که نوشتن آن همه از حوصله خارج است، شما میتوانید خود هردو کتاب را بخوانید که دهها مورد دیگر را با همان ترکیبها و واژهها و توصیف طبیعت میبینید، آنگه خود داوری کنید. هر دو کتاب که در کنار هم خوانده شود، سرقت بیشتر قابل درک و احساس است؛ زیرا اسپنتا کلیت کار کتاب رها در باد را از نگاه ترتیب و فصلبندی، ایده و فرم کاپیبرداری کرده است که خواننده با خواندن در دو کتاب متوجه میشود. مواردی را که اینجا ذکر کردم بیشتر سرقتهای لفظی بود. برای درک سرقت ایده، فکر و شیوه روایت باید هر دو کتاب را خواند که چطور مو به مو جناب اسپنتا، این پیرو و سرسپرده دیروز مکتب فرانکفورت و شاهد و سرسپرده امروز کرزی، دچار سرقتی گسترده شده است.
احترام به خوانندهها
قصد نداشتم این یادداشت را بنویسم و بگویم که اسپنتا چه کار کرده است، اگر غیر از اسپنتا کسی دیگر چنین کاری را میکرد، چیزی نمینوشتم چنانچه خانم ثریا سدید نیز از کتاب (رها در باد) سرقت کرده بود. اما دیدم که اسپنتا این شیفته مکتب فرانکفورت و شاهد درباری کرزی با ادعای روشنفکری و نویسندگی و… مرتکب چنین سرقتی شده است؛ خواستم در برابر خوانندههای کتاب رها در باد و کتاب اسپنتا رفع ادای مسوولیت کنم و به خوانندههای هر دو کتاب در این باره اطلاعرسانی درست کنم. تاکید میکنم این یادداشت را برای این ننوشتهام که اسپنتا از کتاب من سرقت کرده است؛ اگر از هر کتابی سرقت میکرد، متوجه میشدم، مینوشتم.
با سلام و احترام
متأسفانه بسیارِ از مردم افغانستان اهل مطالعه نیست که نیست. از طرف دیگر هر اهل قدرت در افغانستان فقط و فقط به راه های فریب دادن مردم فکر میکنند؛ نه به آگاه سازی مردم از تجربیات شان – چون اینها تجربه های کلاً اشتباه دارند و از روی روسیاهی نمیتوانند به مردم شریک بسازند.
از بس اهل مطالعه نیست فکر میکنند دنیا را اینطور میتواند فریب بدهند.