فروپاشی یک ملت؟
سید رضا محمدی؛ شاعر و نویسنده
در سالهای اخیر، آتش فتنه و دوری بین ساکنان افغانستان از همیشه شعلهورتر شده است. برای اولین بار نظریه تجزیه مملکت مطرح میشود. برای اولین بار بعد از دوصد سال، فکر نامهای بدیل برای سرزمینهای جداشده فرضی مطرح میگردد. جنبش ترکستان آزاد که آزادبیک بنیان نهاده بود با جنبش جنرال دوستم و ذهن افغانستانشمول او فراموش شد. ایده هزارستان مستقل هم بعد از ایجاد حزب وحدت و فروپاشی شورای اتفاق، حکومت مستقل هزارگی را به طاق نسیان سپرد. فارسیزبانان هم هیچگاه در طول هزارسال گذشته در اندیشه ناسازگاری نبودهاند. هر فرهنگ و مردم تازهیی را در خود جذب میکرده و فربهتر میشدهاند تا به امروز که آن فرهنگ در معرض تهدید قرار گرفته و خراسان فارسی را نشان داده است. همه اینها در کنار دیوارهای دوری و مهجوری بلند و قطوری که هر روز بین شهروندان کشیده میشود و دیگر تبدیل به نفرتهایی تلخ شده و روزگاری روشن را نشان نمیدهند.
سیاست رسمی ارباب قدرت در کشورهای توسعهنیافته همواره حاشا بوده، حکایت آن مرغابی که سر در آب میکرد تا پنهان شود. سیاست حاشا هیچ وقت پیروز نبوده است.
آقای غنی را از وقتی که من میشناسم سیاستمداری بوده که حتی از بیان کردن قومیتها پرهیز میکرده، او مدلی از ملیگرایان دهه شصت را با خود دارد که به خیال از واقعیت بیشتر بها میدهند. در این مدل، وطن ابژۀ ذهنی است که باید عینیت پیدا کند. مولفههای اجتماعی بر اساس این ذهنیت ساخته میشوند و بسیار کم، شانس همانندی در بیرون پیدا میکنند. بهطور خاص ملیگرایان مصر، ترکیه و ایران را میتوان مثال زد که هر سه گروه، منکر تنوع فرهنگی و قومی بودهاند. ملیگرایی آنان بر اساس اساطیر، باورها و شعارهای ملی و البته قدرت نظامی استوار بودهاند.
آقای غنی در این راستا، سه شخصیت بومی را هم در نظر دارد؛ امانالله خان، داوود خان و داکتر نجیب که اتفاقن سومی با او از یک قبیله نیز بوده است. او محبوبیت داکتر نجیب را در ذهن دارد که با شعارهای وطنپرستانه هنوز هم طرفدارانی دارد. برای این حتی حاضر نیست اشتباهات این سه نفر را قبول کند. با گرته از اولی، آزادی مدنی غربگرا را پیروی میکند و با دومی ادای قاطعیت، آبادی و سرسختی را و از سومی ملیشهسازی را الگو گرفته است.
در این راه، اولین برنامه او ایجاد یک نیروی نظامی وفادار بود مثل گارنیزیون. او این نیرو را ساخت و یک احمدزی دیگر را بر راس آن نشاند. اما او خیلی زود یاغی شد. بهطور مثال تنها در عروسی فرزندش، دوهزار مرمی در شهر نو به هوا رفتند. بعد از آن به این فکر شد که نیروهای کوماندو را چند برابر کند. او این کماندوها را برای تثبیت قدرت و سیطرهاش میخواست. بعد از اینکه این روند تکمیل شد، فهرستی از زورمندان بر میز کار اوست که باید منهدم یا شکسته شوند.
اما بدی هر ارباب قدرتی در جوامع توسعهنیافته، خیالپردازیست و دشمن بزرگ این امر منتقدین است. برای این، اطراف چنین رهبرانی را مشتی چاپلوس پر میکنند. کسانی که ستایش کنند و توجیه بلد باشند و منتقدان را فروختهشده اثبات کنند. کسانی که همه چیز را گل و بلبل نشان بدهند. مثل فلم خداحافظ لنین، یک جهان فرضی را در چارسوی او بسازند.
من چون مدتهای طولانیست که او را میشناسم و میدانم چقدر آدم کتابخوانده و ملاییست، میدانم چقدر بیشتر از بقیه ستایشگران را دوست میدارد. چون او این ستایشها را نه برای خود که برای فکرهایش میشمارد. فکرهایی که خود اویند بخشی از وجود او شدهاند. چرا که سالها در وجود او پرورده شدهاند.
دکتور غنی تازه اسباب رویایش با قدرت گرفتن گارنیزیون، کماندوها و ملیشههای وفادار فراهم شده است. برای این نمیتوان انتظار توقف را داشت. او حالا توان سرکوب هر حرکت و قدرتی را دارد. از طرفی با مناسبات بیرونی نیز متوازن است. عربستان را با خود همراه کرده، اتاقهای فکر غرب از او حمایت میکنند و با همسایهها از ایران تا اوزبیکستان، پاکستان و چین همه را در بازی افغانستان همراه کرده است.
در مقابل او رهبرانیاند که با تطمیع و تهدید رام میشوند. برای این باکی از اعتراضات ندارد. او وطن ذهنیاش را هر روز عینیتر میبیند. فکر میکند با چند اتفاق نمادین ملی، دوباره ملت جمع میشوند. اطرافیانش به او رقبا و معترضان را اندک و پولی توصیف میکنند. در مقابل، هوچیهای همراه را بزرگ میکنند؛ مثلن اعتراضات گروه دوصد نفره یون را قیام ملی قلمداد میکردند چرا که میدان نمادین پشتونستان را پر کرده بودند. نیروهای نظامی وفادار او میتواند همه را رام کند، حداقل در ذهن او. و او با برنامههای نمادینش، وطن ذهنی را عینیت میبخشد. صلح میآورد. پاکستان را در عین همراهی به زانو در میآورد. آتشبس میکند اما نمیداند که شاید تبدیل به امین شود یا عبدالرحمان نه ترکیب خیالی امانالله، داوود و نجیب. او دارد مقبره داوود خان را بهعنوان مسالهیی نمادین از ارگ هم بزرگتر میسازد. همانطور که دارالامان را؛ اما ترس این است که مثل پروژه دارالامان همه چیز خراب شود. در آن پروژه، فقط دهها میلیون دالر بود، اما در کل پروژه وطن ذهنی میلیاردها دالر است. و آن طرف دالرها، دیوارهای سخت بیاعتمادی و نفرت که بین مردم رشد میکند و دیگر امکان ویرانکردن آنها با هیچ نیرویی آسان نیست.