تلاش برای ماندن افراطگرایی دینی در جهان امروز
افراطگرایی دینی (و معادلهای دیگر آن چون بنیادگرایی اسلامی، رادیکالیزم اسلامی، اسلام سیاسی، اسلامی میلیتاریستی، تروریزم و…) از پرکاربردترین واژگان ادبیات سیاسی امروز است. تنها بحث نظری در این موضوع نیست که همهگیر شده، زندگی صدها میلیون انسان در کشورهای اسلامی جهان سوم و حتا کشورهای توسعهیافتۀ غربی روزانه از این پدیده رنگ میگیرد یا رنگ میبازد.
پس از جنگ جهانی دوم در نیمۀ قرن بیستم، مبارزه با افراطگرایی یا تروریزم پرهزینهترین و پرتلفاتترین جنگ فرسایشی است که از شرق آسیا تا شمال و مرکز افریقا امتداد یافته است. بهانۀ این جنگ هم مبارزه با افراطگرایی است که بزرگترین تهدید جهان پیشرفتۀ امروز به حساب میآید. تهدیدی که در نزدش، همه، غیرخودش، بیگانه و دشمن شناخته میشوند و بایستۀ نابودی و سرکوب، اما این افراطگرایی، حتا دینیترینش، بیشتر انگیزه و محرک غیردینی و سیاسی-اجتماعی دارد تا رنگ دینی، و مستلزم کندوکاو دقیقتر و همهجانبه از ابعاد سیاسی اجتماعی و اقتصادی است. این نوشتۀ کوتاه در تلاش است تا طبیعت پدیدۀ افراطگرایی دینی معاصر را واکاود و نگاهی به عوامل پیدایی و پویایی آن بیندازد.
به گونۀ کلی، منظور از این واژگان (افراطگرایی…) جنبشهای سیاسی-دینی است که امروزه بیشتر در جهان اسلام سر برآورده و در مقابل موج غربیشدن جوامعشان و یا هم در مقابل حضور و یا اشغال غربیها در مقابلشان میجنگند و در هر جا که دست و قدرتشان توان داشته باشد، در دنیای واقعی و مجازی، برای گسترش نفوذ خود و ضربه زدن بر حریف قدرتمندشان تلاش میکنند.
منظور ما از افراطگرایی دینی در این نوشتار جنبشهای سیاسی-اجتماعی و دینیاند که با قرائتی تندروانه و آشتیناپذیر از متون مقدس در صدد مقابله با قرائتهای دیگر دینی و نحلههای فکری جهان معاصر با استفاده از زور و خشونت برآمدهاند.
افراطگرایی امروزه یک پدیدۀ مدرن است و زادۀ دنیای مدرن و شرایط سیاسی-اجتماعی جهان امروز که برای شناخت آن باید شرایط امروز جوامعِ مستعد افراطگرایی را مطالعه کرد. این باور که افراطگرایی پدیدۀ سنتی و مربوط به دنیای ماقبل مدرن است درست نیست. گرچه برخی از شریانهای تغذیۀ این جریان ریشه در گذشته و سنت دارد، طبیعت و ماهیت آن مدرن و امروزین است. افراطگرایی زاده و محصول شرایط جهان ما و عصر ماست.
افراطگرایی پدیدۀ صرف اسلامی نیست که ویژۀ جهان اسلام باشد و در دیگر ادیان و فرهنگها وجود نداشته باشد. مدتی است در همۀ ادیان افزایشی قابل توجه در جریانهای بنیادگرا به چشم میخورد. از جنبشهای افراطگرایانۀ هندوها در هندوستان و سیاسیشدن بیش از پیش آنها گرفته تا قدرت گرفتن بیشتر مسیحیان و یهودیان بنیادگرا در امریکا و اروپا و حتا افراطیشدن و دست به تیغبردن راهبان بودایی در برمه و دهها مثال دیگر نشان میدهد که افراطگرایی دینی پدیدۀ مختص اسلام و مسلمانان نیست؛ بل در همۀ ادیان دنیا و فرهنگها که در شرایط مناسب آن قرار گیرند ریشه دوانده و رشد میکند.
افراطگرایی دینی پدیدهیی صرف دینی نیست. این پدیده گرچه رنگ و روی دینی دارد، بیشتر انگیزهها و زمینههای سیاسی و اجتماعی، عامل پیدایش و رشد افراطگرایی است که بعدها از شریانهای دین هم تغذیه میکند.
افراطگرایی، کنش یا واکنش؟
دو دیدگاه کلی برای تبیین افراطگرایی وجود دارد. تعدادی از تحلیلگران و اندیشمندان، افراطگرایی را یک پدیدۀ بیشتر بومی میدانند که ریشه در فرهنگ و ارزشها و هنجارهای قوم دارد و در شرایط مشخص متولد میشود و چون «کرمی از درون» منجر به گندیدن اجتماع میگردد. از سوی دیگر، کسانی هم افراطگرایی و بنیادگرایی را واکنشی میدانند در مقابل شرایط بیرونی و تحمیل شده بر جوامع و تلاشی برای مبارزه با بیگانه و تقلای ماندن و حفظ هویت خود در مقابل آنها.
از برجستهترین نظریهپردازان شرقشناس، هانتینگتون و برنارد لویس، معتقدند که بنیادگرایی اسلامی واکنشی در مقابل غرب است.[i] ریشۀ این جریان نه در قرن بیست و یک، بل به شروع استعمار و قرون ۱۸ و ۱۹ بازمیگردد، وقتی که مسلمانها با پیشینۀ تمدنی روشن و قدرتهای قاهر، خود را مقلوب قدرتهای استعمارگر غربی دیدند و نه تنها مغلوب قدرت نظامی غرب شدند که شیفتۀ پیشرفت اقتصادی، تکنالوژیک و علمی، سیاسی و فرهنگی آن دیار نیز گشتند. این شکست و تحقیر برای این مردم البته که گران بود و خون غیرت برخیها را به جوش آورد و راه تلافی آن، چیزی جز بازگشت به گذشته و خویشتن گذشته نبود.
بنیادگرایی در آغاز به صورت مقابله با استعمارگران و کسب استقلال کشورهای اسلامی و زمینهسازی برای از نوساختن خلافت اسلامی در اوایل قرن بیستم و پس از فروپاشی آخرین خلافت اسلامی (عثمانی) ظاهر شد. اما این مأمول به دست نیامد و بسیاری از کشورهای اسلامی پس از استقلال هم بهجای بازگشت به گذشتۀ خویشتن، در پی غربیسازی و توسعۀ جوامع خود با استفاده از مدل غربی توسعه به رهبری سکولارها و ملیگراها شدند. موج دوم این جریان بیشتر در دهههای اخیر قرن بیستم و با یورش دوباره امپریالیزم شرق و غرب به کشورهای اسلامی رونق گرفت و این بار بنیادگرایی افراطیتر و خونینتر به مبارزه با دشمن غربی و همدستان خودیاش برآمد. از جهاتی، جهاد افغانستان در در دهۀ هشتاد قرن بیست آغاز چنین مقابلۀ است که با کمی تغییر چهره و رنگ عوض کردن تا امروز ادامه دارد.
اوج این مبارزه و جهانیشدن آن با شروع هزارۀ سوم و حملۀ نمادین و سمبلیک به نمادهای نظامی و اقتصادی امریکا، سردمدار این مبارزه، است که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. این حمله شاید از جهاتی خیلی سمبلیک بود و نماد قدرت سیاسی و اقتصادی غرب را نشانه گرفت و چونان انتقامی از چند سدۀ تحقیر و خفت مسلمانان به دست غربیان به شمار میآمد و حداقل برای مدتی این حس تحقیر را در روح شهروندان امریکا و غرب ایجاد کرد.
نوع واکنش ایالات متحده و همپیمانان غربیاش به حملۀ تروریستی ۱۱ سپتامبر نه تنها باعث تضعیف افراطگرایی نشد که آبی شد در آسیاب افراطگرایان و خون بیشتری در شریانهای تشنۀ آنان. واکنش ایالات متحده از همان لحظات اول و به زبان آوردن عبارت «جنگ صلیبی» توسط بوش و پس از آن هم حمله به افغانستان و عراق و فجایع سربازان امریکایی در این کشورها (ابوغریب و دهها نمونۀ دیگر) نفرت مردمی از امریکا در کشورهای اسلامی بیشتر شد و به گونۀ تدریجی منجر به حمایت اجتماعی از افکار ضد امریکایی و افراطگرایانه شد و اجتماعیشدن پیام القاعده و افراطگرایان را در پی داشت.
پیروان نحلۀ دوم برای تبیین افراطگرایی بیشتر کسانیاند که افراطگرایی را نه ضرورتا محصول رویارویی کشورهای اسلامی با غرب، بل برآمد فرهنگ و شرایط ویژۀ این جوامع در این برهۀ تاریخی میدانند.
به باور اینان، بنیادگرایی و افراطگرایی برخاسته از فقر، محرومیت و کمبودیهای زندگی است، چیزی که در جوامع اسلامی عقبماندۀ آسیایی و افریقایی کم نیست. این فقر و محرومیت به ویژه وقتی بازتاب تولید میکند که آگاهی از این محرومیتها شکل میگیرد، آنگاه باعث واکنشی فوری و غیرعقلانی و خشونتآمیز به آن میشود. آگاهی از عقبماندگی و پیشرفت دیگران (غرب) بر احساس این محرومیت میافزاید و نارساییها را تشدید میکند. ورود غرب در کشورهای اسلامی به هر حال همین اتفاق را ایجاد کرد و غرب عامل بروز و پیدایش (دیدهشدن) این نارساییها شناخته شد.
برخی با تقسیم نو جیوپولتیک جهان امروز به مناطق امن و مناطق مستعد خشونت، عامل فرهنگی را در زایش و گسترش خشونت و افراطگرایی در این مناطق حیاتی دانسته، بیان کردهاند که در مناطق مستعد خشونت فرهنگ، ارزشها و هنجارهایی حاکم است که به مردم میآموزاند که نخستین و بهترین عمل و اقدام برای رسیدن به هدف و به دست آوردن آن شدیدترین و خشنترین آن است.[ii] اینچنین است که خشونت بخشی جداناپذیر از زندگی روزمرۀ این جوامع است که در همه بخشهای آن از خانه گرفته تا پیادهرو و بازار و محافل سیاسی و… دیده میشود و حکومت میکند.
یوهان گالتونگبا طرح اصطلاح خشونت ساختاری درصدد توضیح و تبیین وضعیتی برآمد که طی آن، یک ساختار اجتماعی، محرومیت از ضروریات زندگی را بر شهروندان خود تحمیل میکند. چنین ساختاری از اساس شهروندان خویش را به خشونت و ستیز، خو میدهد. در این وضعیت، ما با سیل گرسنگانی روبرو هستیم که خشم روحشان را گداخته و عذاب قلبشان را مالامال از خشم نموده است. چنین افرادی برای ایفای نقش در قالب ستیزهجویان انتحاری بسیار مستعداند. کسانی که در زندگی جز حرمان چیزی ندیدهاند و از دین اساسا چیزی نمیدانند به جز این که به ایشان وعده میدهد که در صورت فداکردن خود در یک حملۀ انتحاری به بهشتی مالامال از نعمات خواهند رفت… اصلیترین نیروهای انسانی که جذب گروههای تندرو میشوند از کشورهای فقیر و از میان طبقه پایین جامعه سر برمیآورند.[iii]
کسانی دیگر از این نحلۀ دوم بنیادگرایی و افراطگرایی را محصول شکست و ناکامماندن پروسۀ نوسازی در این کشورها میدانند. به باور اینان، وقتی پروسۀ توسعه و نوسازی (مدرنایزیشن) در کشوری به هدف و مقصد نمیرسد و نمیتواند عدالت، آزادی و برابری و رفاه را به مردم به ارمغان آورد، معمولاً به واکنش بنیادگرایانه و افراطی مواجه میشود. برخی از پژوهشگران بر آنند که جوهرۀ حرکت بنیادگرایی نوعی اعتراض به روند مدرنیزاسیون و تأثیرات وسیع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن بر جوامعی است که دستکم یکی از مهمترین منابع الهام نظری این نظامها و روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و حتا خانوادگی آنها «دین» بوده است.
پروسۀ ناتمام ملتسازی در کشورهای اسلامی و ضعیفبودن هویت ملی هم شکاف دیگری بود برای رخنهکردن بنیادگرایی و افراطگرایی در این کشورها. در جایی که ملت شکل نگرفته باشد، حس تعلق و وفاداری و هویت بیشتر به اطراف قبیله و فرقه و دین میچرخد و زمینۀ رشد این افراطگرایی بیشتر میشود.[iv]
جهاد افغانستان در دهۀ هشتاد و نود قرن بیستم یکی از منابع فزیکی و عینی خیزش و تقویت بنیادگرایی یا اسلام سیاسی و یا هم افراطگرایی دینی بود. در پی اشغال افغانستان توسط شوروی، نیروهای جهادی و بنیادگرای دینی از سراسر جهان برای جهاد در مقابل کافران اشغالگر در سرزمین اسلامی وارد پاکستان و افغانستان شدند و اینچنین، این منطقه لانۀ دهها هزار بنیادگرای دینی شد که در آنجا لانه زدند و تخم گذاشتند و برای فردای این دو کشور جای پایشان را محکم ساختند. لازمه و فلسفۀ وجودی این جریانها و گروهها وجود جنگ و جهاد و مقابله با کافران و دشمنان بود، کسانی که اگر حتا نبودند باید خلق میشدند تا علت وجودی آنها را توجیه کند که اینچنین هم شد.
یکی دیگر از عوامل افراطگرایی نفس قرائت افراطگرایان از دین است، قرائتی که به نظر میرسد هیچ نوع سر سازش با غیرخودی و بیگانگان و کافران ندارد. این نگاه به دین و جهان امروز طبعا فرد و گروه را به یک هویتی بیگانه با اطراف، و در جهان امروز، در حال نابودی تصور میکند و سر جنگ و منازعه و انتقام با همه «دیگران» دارد. افراطگرایی به تعبیری جستن سرپناهی است در دنیایی که هویت و اقتدارش را تهدید میکند. البته این بدان معنا نیست که افراطگرایی محصول دین است. این پدیده یک پاسخ بومی به بحرانهای عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جوامع اسلامی است.
از دیگر زمینههای مهم در شکلگیری جنبشهای خشن سلفی در جهان اسلام وجود حکومتهای خودکامه و نبود نهادها و بنیانهای مردمسالارانۀ مدرن و سنتی بودهاند.
از زمینههای دیگر محلی تقویت بنیادگرایی میتوان به گرایش عام به معنویت در برخی از جوامع پس از سلسلهیی از حوادث اشاره کرد که به نحوی سطح مادی و سکولار فرهنگ مدرن آن را پدید آورده است. سرخوردگی بسیاری از مردم در چند دهۀ اخیر در کشورهای اسلامی و غیراسلامی از وضعیت مادی و معنوی زندگیشان بسیاری را به سوی معنویت آنهم از نوع خشن و غربستیز و دنیاستیزش فراخواند و زمینهیی شد برای جذب همۀ سرخوردگان نظام سرمایهداری مادی بیرحم و بیروح حاکم بر جوامعشان.
اینها بخشی از عوامل پنهان و پیدایی است که موجبات خیزش و رشد افراطگرایی را در کشورهای اسلامی مساعد ساخته است و به هیچ وجه همۀ مسایل نیست. در کنار این عوامل عام بسترساز افراطگرایی، زمینههای خاص و موضعی هم هست که در کشورهای مختلف و فرهنگهای حاکم بر آنها وجود دارد. در افغانستان، بهطور مثال، یکی از عوامل اصلی تقویت افراطگرایی، شکست دولت در حاکمساختن قانون و مقابله با فساد همهگیر و سرطان اجتماعی حاکم بر دولت و جامعه است. نظامی که با حمایت مالی و سیاسی- نظامی شدید امریکا و متحدانش روی کار آمد و در اول موفق به جلب حمایت مردم و ایجاد قانون اساسی جدید و سایر قوانین کشور شد. چیزی نگذشت که بیش از هر دوره و نظام دیگر آلوده به فساد شد. طعم تلخ این فساد اداری و سیاسی را جامعه و مردمی میچشند که در مقابل حمایت از دولت انتظار عدالت و قانون و رفاه اجتماعی را داشتند. با مأیوسشدن و سرخوردهشدن این مردم، افراطگرایی و افراطگرایان فرصت دیگری برای تاختوتاز یافتند.
ساختار موزاییکی جامعۀ افغانستانی و سوءاستفادۀ نخبگان سیاسی و رهبران احزاب قومی و سیاسی از این وسیله، باز آبی شد در آسیاب افراطگرایان برای سربازگیری از این اوضاع آشفته و ماهیگرفتن از این آب گلآلود.
شکست دولت افغانستان در مبارزه با فقر و کشت و قاچاق مواد مخدر عامل مهم دیگری است که تقویت افراطگرایی و تضعیف مبارزه با آن را در پی دارد.
نرسیدن به یک وفاق ملی محکم پس از یک دهه از سقوط طالبان علیرغم حمایتها و کمکهای زیاد غرب و جامعۀ جهانی عامل دیگری شد در مأیوسشدن ملت از نخبگان و حاکمان سیاسیشان و عدم اعتماد به دولت و رویگردانی از آن و در نتیجه روی آوردن تعدادی از آنان به افراطگرایی و حمایت از افراطگرایان.
و سخن آخر این که افراطگرایی یک پدیدۀ شدیدا سیاسی و اجتماعی و یکی از مشکلات جدی کشورهای اسلامی و منطقه و حتا جهان است که با رنگ دینی درصدد جذب نیرو و تقویت بیشتر خود برآمده است. این پدیدۀ خاص اسلام و کشورهای اسلامی نبوده اما در شرایط حاضر و بهدلایل مختلف در کشورهای اسلامی و در بین مسلمانان رشد نموده است.
دیدگاههای مختلف درصدد تبیین چرایی رشد افراطگرایی در کشورهای اسلامی برآمدهاند. تعدادی بنیادگرایی و افراطگرایی را محصول مواجهۀ اسلام و مسلمانان با غرب میدانند که این رویارویی تحقیرآمیز و مأیوسکننده تعدادی را ترغیب به مقابله با غرب و انتقام از آن نمود. برخی دیگر اما زمینههای رشد افراطگرایی و خشونت را فرهنگ و هنجارهای حاکم بر سیاست و اجتماعی جوامع شرقی-اسلامی میدانند که سببساز بالندگی افراطگرایی در منطقه شده است. و بالآخره اینکه افراطگرایی عوامل متعدد و رنگارنگ سیاسی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و فرهنگی دارد که برخی عام و جهانی است و برخ دیگر خاص و مربوط به کشور و فرهنگ خاص در منطقۀ خاص مثلا افغانستان است.
نویسنده: علی کاوه
***
[i] واکاوی بنیادگرایی اسلامی در خاور میانه، علی اسدی، طهمورث غلامی، بهار ۱۳۹۰، شماره ۲۸۳، ص ۴۶٫
[ii]Violence & Subjectivity, edited by Veena Das, Arthur Kleinman, MamphelaRamphele, and Pamela Reynolds. Berkeley, CA: University of California Press, 2000. 379 pp
[iii]گرفتار در زنجیر خشم، جستاری در ریشهها و زمینههای بنیادگرایی اسلامی، سروش آریا، گزارش، ص ۴۳، آبان ۸۹، شماره ۲۲۲
[iv] فراز و فرود بنیادگرایی، احمد موثقی، اعتماد ملی، ش ۸۹۶، ۲۹/۱/۱۳۸۸، بازتاب اندیشه ۹۷، ۱۰۹-۱۱۲