مقاله

قصه‌هایی از روضه سخی

مزار رسیدم، شهر روضه سخی، شهری که معروف به کبوترهای سفید است، تا چشم کار می‌کند آسمان پر از کبوترهای یک‌‌دست است. برای اولین‌بار صحن روضه را که دیدم پاک‌ترین نقطه افغانستان بود، همه جا از تمیزی برق می‌زد انگار کسی آمده با زبان خود زمین را لیس زده است. درختان سبز و زیبا با بوته‌هایی که حرص شده و به شکل زیبایی دیزاین داده شده بود سراسر حولی روضه را فرا گرفته بود.

درختی را دیدم پر از کبوترهای سفید رنگ که سبزی رنگ درخت با وجود آن همه کبوترناپیدا بود، اول فکر کردم میوۀ آن درخت کبوتر است. رنگ آبی گنبدِ روضه خیره کننده بود، دقایقی مات و مبهوت این صحنه مانده بودم. از وقتی که وارد افغانستان شدم واقعا چشمم به تمیزی این چنینی بر نخورده بود برای همین برایم تعجب‌آور بود.

کودکانی که در صحن بازی می‌کردند، زن‌هایی که آمده بودند برای دعا و نیایش و درخواست حاجت در روضه. وقتی داخل شدم دیگ کلانی رو دیدم که قفل زیادی به آن آویزان بود، بر حسب شنیده‌ها گفته بودند کسی که از زیر دیگ رد بشود و گیر نکند، یعنی گناه کم‌تری انجام داده ولی اگر کسی گیر کند یعنی گناه‌کار است.

حالا بماند که اگر کسی وزنش اضافه باشد یعنی کمی چاق باشد اصلا رد نمی‌شود حتی اگر بی‌گناه و معصوم باشد. به‌خاطر این حرف شاید خیلی‌ها جرات نمی‌کردند از زیرش رد بشوند که نکند گیر بمانند و آبرویشان برود. کمی جلوتر رفتم هر دو طرف سالن روضه، ملاها با لباس‌های سفید نشسته بودند و کاغذ‌هایی روی میز کوچکی پیش رویشان بود. دیدم که زنان با چادری‌های بر سرشان به آنها مراجعه می‌کنند، کمی که دقت کردم فهمیدم که برای دعا آمده‌اند. مشکلات خود را با دعایی روی کاغذ حل می‌کردند.

زنی می‌گفت طلایم گم شده است، می‌شود برایم بگویید که چه کسی برداشته؟ من با شنیدن این جمله در جا خشکم زده بود و این حرف‌ِ زن باعث شد تا بیشتر دقت کنم و ببینم این ملاها چه می‌کنند، آن مرد به او می‌گفت؛ چند نفر در خانه هست؟ چند مرد و چند زن، نام‌هایشان را از زن می‌پرسید و زن با صداقت تمام برایش تعریف می‌کرد، از چشمان منتظرش امید می‌بارید که حتما با دعای این ملا فرجی خواهد شد.

ملا کاسۀ آبی آورد و داخلش چیزی خواند، پف کرد و سرش را بست. بعد از دقایقی باز کرد و گفت؛ او یک زن هست و نام زنی که طلاهایت را برداشته، گل‌جان است. زن هم با اطمینان زیاد گفت؛ حتما او برداشته من می‌دانستم، به او شک کرده بودم و خیلی خوشحال با پرداخت مقدار پول زیادی محل را ترک کرد. خیلی دوست داشتم این زن را تا خانه‌اش همراهی کنم و ببینم بعدش چه خواهد شد ولی متاسفانه نمی‌شد.

حالا چه بلایی سر این گل جان آمد آن هم به‌خاطر حرف این ملا نمی‌دانم. ولی بیشتر تعجبم سر باور مردم به این خرافات بود. واقعا اگر منطقی فکر کنیم، این ملاها این‌قدر کار بلد بودند چرا فکری به حال وضعیت خودشان نمی‌کنند. البته ناگفته نماند بعضی از مردم باورهای عمیقی به این قضیه دارند، برایشان اتفاق هم افتاده و اعتقادشان بیش‌تر از قبل شده است. با چنین مردمی نمی‌شود از منطق و علم حرف زد. بگوییم خرافات است به سرنوشت فرخنده دچار می‌شویم و به خاطرات می‌پیوندیم. بعضی‌ها صد‌در‌صد مطمینا که حرف ملا حقیقت مطلق است.

جالب است که بدانید وسیله‌یی در خانه گم می‌شود به ملا مراجعه می‌کنند، مردی زن دوم می‌گیرد، در جایی می‌خواهند ازدواج کنند، برای عشق و دوستی، رضایت شخصی در خانواده، برای تداوی (درمان مریضی)، خرید خانه و موتر، بچه‌دار شدن و خیلی چیز‌های دیگر به ملا مراجعه می‌کنند. چه پول‌هایی که در این زمینه مصرف نمی‌شود.

مردم با عقیدۀ محکم حاضر هستند که از نان شب‌شان بزنند ولی پول ملا را تمام و کمال پرداخت کنند. با ترویج این کار صنعت ملاپروری رونق بیش‌تری خواهد گرفت. چه فسادهایی که خیلی از آن‌ها انجام خواهند داد. مردم ما به کمی مطالعه نیاز دارند تا از خرافه‌پرستی فاصله بگیرند. درست مثل هند که میلیون‌ها شادی آزادانه زندگی می‌کنند و به جای میلیون‌ها کودک گرسنه در هند غذا می‌خورند.

مقدس شمردن شادی‌ها و اعتقادشان به این باور باعث ضرر رساندن به جامعه و افراد می‌شود. شاید روزی رسد که آن‌ها هم به عقیم کردن شادی‌ها رضایت دهند و از خرافات فاصله بگیرند. عاقلانه و منطقی فکر کنند و به آن‌چه به نفع خودشان است عمل کنند و حق میلیون‌ها کودک پس داده شود.

زهرا ناظمی

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا