مقالات

سعدی و سیاست

(بر مبنای کتاب گلستان)

نبی ساقی/ قسمت اول

در تاریخ کهن جهان‌اسلام به ویژه در متون فارسی، تیوری‌ها و نظریه‌های سیاسی مستقل، یا علم و دانشی به نام سیاست به صورت روشن، در کتاب‌های مجزا، مطرح نبوده‌است. تاریخچۀ کاربردِ  لفظ «سیاست» به معنای «پلوتیک» هم به دوران  متأخر می‌رسد. ظاهراً در گذشته‌ها به جای سیاست از الفاظ مانندِ «مُلک»، «دولت»، «جهانداری» و … استفاده می‌شده‌است.

به هرحال، اندیشۀ سیاسی در میان اندیشمندان ما، بیشتر در قالب «پندنامه‌ها» و «نصیحة‌الملوک‌ها» طرح شده‌است. کتاب خواجه نظام‌الملک وزیر مشهور دوران سلجوقی «سیَرالملوک» یعنی «رفتار پادشاهان» نام دارد و دیدگاه‌های سیاسی امام غزالی هم در قالب کتاب «نصیحة‌الملوک» نگارش یافته‌است. دیدگاه‌های «جهان‌داری/ دولت‌داری» فردوسی و نظامی و … هم که به نحوی با سیاست و حکومت‌داری ارتباط دارد، در هیأت «شاهنامه» ارایه شده  و تاریخ، اخلاق سیاسی، مدیریت، اسطوره و افتخارات میهنی را باهم ترکیب کرده‌است.

شیخ بزرگ، سعدی هم  به همین سیاق در گلستان و بوستان بابی دارد به نام «در سیرت پادشاهان» که بازهم در تداومِ همان سنتِ اندرزنامه‌نویسی و نصیحة‌الملوک‌نویسی، قابل بررسی هست و اخلاق سیاسی، دانش مدیریت و ایده‌های سیاسی – مانند دیگر آثار گویا سیاسی- باهم خلط شده‌است.

نکتۀ بسیار بااهمیت در بررسی اندیشۀ ‌سیاسی در میان اندیشه‌ورزان کهن، توجه به همین ترکیب سیاست و اخلاق و مدیریت است. در تمام اندرزنامه‌ها همان گونه که از نام‌شان پیداست به جنبه‌های اخلاقی سیاست و جنبه‌های مدیریتی آن بیشتر از اندیشه‌های خالص سیاسی و تیوری‌های سیاسی توجه شده‌است.

از جانب دیگر در همین توصیه‌ها نیز از نظر مخاطب خاص، مرز مشخصی  میان اخلاق، سیاست و مدیریت دیده نمی‌شود. خطاب سعدی گاهی متوجۀ حاکمان است و گاهی برای محکومان. یعنی گاهی به رفتار زیردستان نسبت به قدرت، توجه کرده و گاهی به رفتار زبردستان نسبت به زیردستان. در این نوشتۀ کوتاه به صورت فشرده به دیدگاه‌های سیاسی سعدی یا به تعبیر دقیق‌تر به دیدگاه‌های مرتبط به «حوزۀ قدرت سیاسی» در گلستان، اشاره می‌شود که در سه بخشِ سیاستِ زبردستان (شاهان)، سیاستِ زیردستان (مردم) و سیاستی که برای هر دو گروه قابل توجه و استفاده است تنظیم شده‌اند. دوباره یادآوری کنم که دیدگاه‌های سیاسی سعدی و (سایر پندنامه‌نویسان) در واقع گاهی سیاسی نیست، بل اخلاق سیاست‌ورزی و دیدگاه‌های مدیریتی است که در مجموع به «حوزۀ قدرت سیاسی» ارتباط  می‌گیرد و بد نیست که در همان بستر تاریخی خودشان در چوکات رفتار و اخلاق سیاسی بررسی شوند.

1- سیاستِ زبردستان

زبردستان، بیشتر همان شاهان، شهزادگان، وزرا، لشکریان و کسانی هستند که قدرت سیاسی به نحوی در اختیارشان بوده‌است. سعدی برای اینها یعنی برای قدرتمندان یک سلسله نصایح، روش‌های مدیریتی و پالیسی‌های سیاسی ارایه می‌کند که مرز روشنی همان گونه که گفته شد میان سیاست و اخلاق و مدیریت در آن دیده نمی‌شود؛ اما به هرحال چون به بحث سیاست و قدرت ارتباط دارند، می‌توان تمام  آنها را در ذیل  دیدگاه‌های سیاسی سعدی، دسته‌بندی کرد که به برخی از آنها در اینجا اشاره می‌شود:

پادشاه برای مردم است، نه برعکس

با وجود اینکه سعدی، نسبت به دستگاه قدرت، دیدگاه بسیار محافظه‌کارانه، احتیاط‌آمیز و مصلحت‌گرایانه دارد و دیگران را به تأیید نظریات شاه توصیه می‌کند، اما در مثال‌های که خواهید خواند به روشنی بیان می‌دارد که در واقع  پادشاه برای مردم است نه مردم برای پادشاه. این دیدگاه هرچند در دوران کهن ارایه شده، اما در واقع خیلی امروزی و دموکراتیک به نظر می‌رسد:

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فرّ دولتِ اوست

گوسپند از برای چوپان نیست

بلکه چوپان برای خدمتِ اوست (اول، حکایت 28: 76)

چنانکه می‌بینیم، در اینجا سعدی از چوپان و رمۀ گوسفند مثال می‌آورد و مشخص می‌کند که در واقع پادشاه برای محافظت و خدمت مردم است و مردم برای خدمت پادشاه نیست.

اقدام عاجل در مراحل نخست

شیخ به پادشاه و به دستگاه قدرت، توصیه می‌کند که وقتی مشکلات ناچیز و اندک هستند باید به آنها توجه شود و در همان مراحل ابتدایی، راه ‌حلی برای‌شان سنجیده شود. این نظریه هرچند جنبۀ مدیریتی دارد؛ ولی به هرحال به بحث قدرت و اقدامات عاجل و عندالموقع پادشاه تعلق می‌گیرد که باید فرصت را از دست ندهد و حل مشکلات را به تأخیر نیندازد که اگر مشکلِ کوچک رفع نشود، ممکن است این معضلِ کوچک، به طوفان عظیم تبدیل گردد.

سرِ چشمه،  شاید گرفتن به بیل

چو پر شد نشاید گذشتن به پیل (حکایت 4: 53)

همین گونه در ادامۀ همین بحث در صفحۀ 222  یادآوری می‌کند:

«هرکه را دشمن پیش است، اگر نکشد، دشمنِ خویش است.»

از نظر شیخ، نباید در دشمنی و خصومت فرصت‌ها را از دست داد. باید عاجل اقدام کرد و غایله را خاتمه بخشید که اگر چنین نشود، رقیب فرصت خواهد یافت و او این کار را خواهد کرد. توصیه‌های فرصت‌طلبانه و ماکیاولیستی سعدی، در جای‌جای اندرزهای سیاسی او دیده می‌شود که بیان‌گر نگاه واقع‌بینانۀ او به سیاست است و مانند ماکیاولی می‌خواهد در این موارد اخلاق و سیاست را از هم کاملا تفکیک نماید.

نیکی به دلایل سیاسی

سعدی هرچند به «حُسنِ‌ذاتی» نیکی و خوبی و خدمت به خلق باور دارد؛ اما به دلایل سیاسی و تاکتیکی نیز به شاه تاکید می‌کند که باید با مردم نیکی کند؛ چرا که نیکی و خوبی از نظر سیاسی به منفعت‌اش هست.

پادشاهی که طرح ظلم فکند

پای دیوار مُلکِ خویش بکند (حکایت 6: 55)

یعنی ظلم و بدی علاوه بر آنکه ضد اخلاقی و زشت است، از نظر سیاسی نیز به مصلحت نیست و پادشاهی که ظلم می‌کند در واقع بر ضد بقای حکومت خود رفتار می‌کند و مردم را از خود دور می‌سازد.

با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین

زانکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است (حکایت 6: 56)

یعنی اگر مردم و شهروندان از شاه و از رفتار او راضی باشند، هنگام جنگ و دفاع در کنار او می‌ایستند و از او حمایت می‌کنند؛ اما اگر شاه با مردم خود ظلم و بدی کند، در حقیقت خودش با ظلم و ستمی که می‌کند پای دیوار قدرت خودش را سست می‌کند.

«بر رعیتِ ضعیف رحمت کن، تا از دشمنِ قوی، زحمت نبینی.» (حکایت 10: 58)

در حکایت سی‌وسوم همین باب، بازهم به این موضوع اشاره می‌کند و نیکی و خوبی را به منزلۀ روش و به خاطر مقاصد سیاسی تجویز می‌نماید:

با بد اندیش هم، نکویی کن

دهنِ سگ به لقمه دوخته بِه (حکایت 33: 79)

هرچند سعدی «بداندنیش» و دشمن را به سگ تشبیه می‌کند؛ ولی لازم می‌داند که به همین دشمن هم نکویی شود، چرا که سگ فقط با لقمه دادن رام می‌شود.

قاطعیت در رفتار

سعدی به زمام‌داران توصیه می‌کند که در برابر نابسامانی‌ها و بی‌مدیریتی‌ها و همین طور در برابر دشمنان باید قاطع و جدّی باشد. اگر شاه  قاطع و سختگیر نباشد مملکت به سرعت از هم می‌پاشد و هرکس در صدد بی‌نظمی و بی‌قانونی بر می‌آید:

«سه چیز پایدار نماند: مال بی‌تجارت و علم بی‌بحث و ملک بی‌سیاست.» (ص: 211). همان گونه که می‌دانید در  زمان سعدی، سیاست به معنای «توبیخ وتنبیه» و گوشمالی و قاطعیت بود. وقتی می‌گوید مُلک بی‌سیاست پایدار نمی‌مانَد منظوراش این است که باید دشمنان، قانون‌شکنان و اخلال‌گران را بدون دلسوزی سیاست، توبیخ و تنبیه کرد و مجازات نمود. اگر مجازات و تنبیه در میان نباشد و این مجازات قاطع و عاجل نباشد، دولت‌داری و نظم موجود از هم می‌پاشد و اوضاع از کنترول خارج می‌شود.

تعادل و میانه‌روی

در حالی که سعدی پادشاه را در جای که ضرورت باشد به قاطعیت و اقدام سریع توصیه می‌کند؛ اما در کنار آن خاطرنشان می‌سازد که پادشاه نباید چنان جدی باشد و چنان تند برود که همه مردم را از خود روگردان نماید.

«خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطفِ بی‌وقت، هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند.» (ص: 214)

چنانکه می‌بینم اینجا سعدی حاکم را به یک نوع تعادل و میانه‌روی دعوت می‌کند. این دیدگاه در واقع دیدگاه عمل‌گرایانه و واقع‌بینانه‌یی است. اگر حاکم یک‌سره خشونت و قاطعیت باشد، باز هم مردم از او وحشت می‌کنند. بنابراین سعدی هر دو سر قضیه را در نظر می‌گیرد و حالت متعادل و متوازنی میان این دو پیشنهاد می‌کند.

شبانی با پدر گفت، ای خردمند

مرا تعلیم ده، پیرانه یک پند

بگفتا نیک‌مردی کن، نه چندان

که گردد خیره گرگِ تیزدندان (ص: 214)

در جای دیگر نیز به همین موضوع اشاره می‌کند: «دو کس دشمن مُلک و دین‌اند: پادشاه بی‌حلم و زاهد بی‌علم.» (ص: 214) که باز هم چنان که می‌بینید، پادشاه را به حلم و بردباری دعوت می‌کند و به تامل فرا می‌خواند:

«پادشه باید که تا به حدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند.» یعنی پادشاه نباید چندان قاطعیت و سیاست داشته باشد که دوستانش هم از او بترسند و از ترسِ خطرات آینده، امروز با دشمنان او دوست شوند و درصدد حذف او برآیند.

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

توصیۀ دیگر سعدی این است که دشمنان را ولو ناتوان و ناچیز هم باشند نباید دست‌کم گرفت و نباید در موردشان هیچ وقت غفلت و بی‌احتیاطی روا داشت.

دانی که چه گفت زال با رستم گُرد

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد (حکایت 4: 53)

«هرکه دشمنِ کوچک را حقیر می‌دارد، بدان مانَد که آتشِ اندک را مهمل می‌گذارد.» یعنی مثل آن است که به آتش کوچک توجه نکنی و بعد ببینی که این آتش‌ کوچک به آتش بزرگی تبدیل شده و توان خاموش کردن آن هم وجود ندارد.

مگذار که زه کند کمان را

دشمن چو به تیر می‌توان زد (ص: 212)

اجرای به وقتِ معاش نظامیان و کارمندان

سعدی فکر می‌کند که معاش و مزد و حقوق سپاهیان و کارمندان باید به وقت معین و به مقدار کافی داده شود؛ در غیر آن هنگام ضروت وظایف خود را انجام نمی‌دهند. همان گونه که می‌بینید، بیشتر این توصیه‌ها، توصیه‌های مدیریتی هستند، اما عدم اجرای آنها طبعاً که تبعات سیاسی دارد. پس اشکالی ندارد که در ذیل دیدگاه‌های سیاسی طرح شود.

«سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند، با او به جان جوانمردی نتوان کرد.» (حکایت 14: 61) یعنی اگر شاه حقوق و معاش نظامیان را ندهد، نظامیان در جنگ، جان خود را در راه او قربانی نمی‌کنند.

زر بده مرد سپاهی را تا سر بدهد

وگرش زر ندهی، سر بنهد در عالم (حکایت 14: 62)

نیازِ شاهان به حکیمان

نظر سعدی این است که نیاز خردمندان و دانشمندان و شاه به همدیگر دوجانبه است و حتا پادشاهان بیش از خردمندان به نظریات و همکاری‌های آنها ضرورت دارند و شاه باید قدر آنها را بداند و در خور شأن‌شان با آنها برخورد نماید و نیازهای‌شان را تأمین نماید.

«و مُلک از خردمندان جمال گیرد… پادشاهان به صحبت خردمندان  از آن محتاج‌تراند که خردمندان به قربت پادشاهان.»

و همینجا به شاه توصیه می‌کند که:

جز به خردمند مفرما عمل

گرچه عمل کار خردمند نیست (ص: 211)

رفتارِ بدِ شاه، بدآموزی دارد

می‌گوید رفتار شاه بدآموزی دارد. یعنی هرکاری شاه بکند دیگران هم همان را انجام می‌دهند که «الناس علی دین ملوکهم.» پادشاه خودش باید الگوی خوبی و نیکی باشد و توجه داشته باشد که اگر شاه یک کار بد انجام دهد اطرافیان و نظامیان‌اش صدها کار بد دیگر را انجام خواهند داد؛ چرا که رفتار شاه بدآموزی دارد و دیگران هم از او تبعیت می‌کنند و بدی را به اوج می‌رسانند:

اگر ز باغِ رعیت مَلِک خورَد سیبی

بر آورند غلامان او، درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ (حکایت 19: 69)

اگر شاه یک سیب از درختی بکند و بخورد، لشکریانش درخت را از بیخ خواهند کند و اگر شاه پنج عدد تخم‌ مرغ به زور از مردم بستاند پیروانش هزار مرغ را کباب خواهند کرد.

بر مرگ دشمن شادی مکن

اگر دشمنت مُرد، نیاز به شادی و خوشحالی نیست. این دیدگاه سعدی ظاهراً بیشتر جنبۀ اخلاقی دارد. اگر امروز دشمن‌ات از بین رفته، ممکن است این کار فردا در مورد خودت هم تکرار شود. از جانب دیگر اصلاً شادی در چنین حالتی یک کار عبث و بی‌فایده است و چرا باید سلطان  کارهای عبثی انجام دهد؟

اگر بمُرد عدو جای شادمانی نیست

که زندگانی ما نیز جاودانی نیست (حکایت 37: 81)

دشمنان را به بدی یاد نکن

سعدی باور دارد که شاه نباید نام دیگر پادشاهان و رقبا را به بدی یاد کند. حتا اگر این افراد دشمن او هم باشند. از نظر او از یک طرف اصلا برای شاه پسندیده نیست که الفاظ زشت و رکیک به زبان بیاورد و از جانب دیگر از نظر سیاسی به مصلحت او است که دشمنان را به خوبی یاد کند که شاید همین مساله باعث دوستی و ایجاد رابطۀ حسنه شود.

«اسکندر رومی را پرسیدند: دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی؟ گفتا: هر مملکتی که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز به نکویی نبردم.»

بزرگش نخوانند اهل خِرَد

که نام بزرگان به زشتی بَرَد (حکایت 41: 84)

استفاده از دشمن برای دفع دشمن دیگر

از نظر سعدی شاه باید برای از بین بردن این دشمن با دشمن دیگر کنار بیاید و سعی کند تا دشمن خود را به وسیلۀ دشمن مشترک از بین ببرد. این دیدگاه نیز، ماکیاولستی و اپرچونیستی هست، اما در دنیای سیاست و قدرت این مساله یک موضوع پذیرفته‌شده و معمول است و سعدی به شاه توصیه می‌کند که این کار را انجام بدهد.

«سرِ مار به دستِ دشمن کوب که از احدی‌الحسنیین خالی نباشد، اگر این غالب آمد مار کشتی و گر آن، از دشمن رستی.» (ص: 215)

برو با دوستان آسوده بنشین

چو بینی در میان دشمنان جنگ (ص: 215)

2- سیاست زیردستان

منظور از زیردستان کسانی هست که در قدرت نیستند. یعنی مردم. یعنی شهروندان. اینها نیز با قدرت و با سیاست سروکار دارند. درست است که در قدرت نیستند؛ اما مسأله قدرت به زندگی اینها ربط دارد. پس زیردستان در عرصۀ سیاست از نظر سعدی چه رفتاری داشته باشند؟

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا