نقش ناچیز رسانهها در مهار خشونت
بهمناسبت سه می روز جهانی آزادی مطبوعات
سرمقاله/ پس از سقوط طالبان و استقرار حکومت برآمده از دل انتخابات، روزنههای بیشتری از امیدواری نسبت به زندگی بهتر برای مردم افغانستان گشوده شد و در کنار این امیدواری، رسانههای آزاد که در سالهای حاکمیت مجاهدین و طالبان اثر و خبری از آنها نبود، کمکم جان گرفت و دیری نگذشت که به یک صنعت اثرگذار و فراگیر تبدیل گردید.
شبکههای تلویزیونی، رادیو، روزنامهها، هفتهنامهها، مجلات و سایتهای انترنتی، اشکال مختلف رسانههای مدرن در افغانستان است که با توجه به ظرفیت اندیشه و فرهنگ در این کشور، در دسترس مردم قرار دارند.
البته رشد و توسعۀ صنعت مدرن ارتباط جمعی در جهان معاصر، نیز راهاش را در افغانستان گشود و اکنون مردم افغانستان به امکاناتی دسترسی دارند که با استفاده از آن هر فرد میتواند رسانه باشد و دیدگاهها و اندیشههای خود را با دیگران شریک سازد.
بحثی اما، که در این جستار روی آن تمرکز صورت خواهد گرفت، نقش و سهم رسانهها در امر کاهش و مهار خشونت میباشد که به عنوان یک پدیدۀ محرم با حیات خلوت جامعه و قابل دسترس تا کدام پیمانه در این زمینه اثرگذار بوده است؟
اصولا این بحث باید در محور یک تحقیق میدانی شکافته شود و کارکرد و شیوۀتولید رسانههای جدی و معتبر از چشماندازهای مختلف و مشخصا از چشمانداز روانشناسی رفتاری باید مورد توجه قرار بگیرد؛ اما از آنجا که طرح این بحث با چنین ویژگی در فضای محدود روزنامه نمیگنجد، ناگزیر به تحلیل و تفسیر آفاقی از این پدیده اکتفا میکنیم.
جنگ جاری در افغانستان پا به مرز چهلسالگی نهاده است و انسان چهلسالۀ این سرزمین همزمان با آغاز جنگ تولد شدهاست و پا به پای جنگ ویرانگر به مرز چهلسالگی رسیدهاست.
به تعریف دیگر انسان چهلسالۀ این سرزمین، در فوران جنگ، مرگ، مصیبت، آوارگی و ناامنی زیستهاست و هر آنچه یک جنگ تمامعیار بر جا میگذارد، برای او بر جا گذاشته است و در نهایت او با اشکال و ابعاد مختلف خشونت خو گرفتهاست. اما بدتر از این، او برای اینکه در تنازع بقا قرار داشته است، خود نیز گاهی به عنوان عامل تولید و عمال خشونت قرار گرفتهاست.
رسانه اما، اگر از محتوای تعریفشده و متناسب با ظرفیت و ساختار روانی مخاطبان برخوردار باشد، یکی از پدیدههای جدی و گشایندۀ افقهای جدید فراروی مخاطبان دانسته میشود که به سادگی میتواند در امر شکلدهی الگوهای رفتاری و اخلاقی مخاطبان اثر بگذارد.
در کشورهای پس از جنگ و بهخصوص کشورهای که مسیر پرچالش توسعه را پیمودهاند، رسانهها یکی از وسایل بسیار مهم برای تسریع فرایند تغییرات و تحولات ذهنی مردم قرار داشتهاند. البته چیزی که در این وسط نباید نادیده انگاشته شود، مدیریت و محتوای برنامههای رسانهها بوده که متناسب با وضعیت و شرایط فرهنگی و ذهنی جامعه طراحی گردیده است.
در افغانستان اما وضعیت دیگرگونه مینماید و با یک تأمل در گسترۀ فعالیت و برایند فعالیت رسانهها و اثرگذاری آنها در نحو نگرش و رفتار مخاطبان، این واقعیت برجسته میگردد که سهم و نقش رسانهها در امر کاهش خشونت در افغانستان بسیار ناچیز بودهاست و حتا موارد متعددی قابل سراغ میباشد که بسیاری از برنامهها و سریالهای تلویزیونی خود عامل و علت ترویج و گسترش خشونت قرار گرفتهاند.
این مشکل البته از این ناشی میشود که در نگاه نخست، افغانستان جنگزده، بدون داشتن هیچگونه پیششرط و پیشفرضهای لازم فکری، در برابر یک تحول غیر مترقبه و دور از انتظار قرار گرفت که ماهیت فکری و فرهنگ مسلط بر مناسبات اجتماعی قدرت و ظرفیت مدیریت آن را نداشت.
در نگاه دوم اما، رشد و توسعۀ رسانهها در افغانستان برخواسته از دل نیازهای طیبعی جامعه نبوده است و همان گونه که این رشد در خیلی موارد در اثر تلاشهای بیرونی صورت گرفته است، محتوای تولیدات آن نیز همخوان با نیازهای فکری و ذهنی مردم افغانستان طرح و تدوین نشده است.
از همین رو رسانهها نتوانستهاند که در اوج فعالیتشان در امر کاهش خشونت مفید و مؤثر واقع شوند.
رسانههای امروز افغانستان را اگر به چهار کتهگوری تقسیم کنیم- تصویری، شنیداری، نوشتاری و شبکههای اجتماعی- در این میان رسانههای نوشتاری کمترین مخاطب را در میان مردم دارند.
پرتیراژترین روزنامۀ افغانستان از یکهزار نسخه فراتر نمیرود. در حالی که جمعیت ساکن کابل را بیشتر از شش میلیون تخمین زدهاند.
رادیو هم در کابل و کلانشهرها یک پدیده مهجور است که تعداد خیلی اندکی به آن گوش میدهند اما، در این میان تلویزیون تنها رسانۀ همگانی است که مخاطبان آن قابل توجه به نظر میرسد.
البته این واقعیت را نیز در نظر بگیریم که برنامههای شبکههای تلویزیونی نیز بر اساس علایق و سلایق قومی و زبانی و حتی مذهبی طراحی میگردد که این نوع نگرش به مخاطبان، خود به ترویج و گسترش خشونت کمک کرده است.
شبکههای اجتماعی را نیز میتوان در ردیف رسانههای اثرگذار قرار داد که محتوای اکثر آنها متاسفانه رنگ و بوی خشونتپروری و خشونتگستری دارد.
تأمل در متن و محتوای تولیدات رسانههای ما در خصوص کاهش یا مهار خشونت، چندین خالیگاه مهم را برجسته میسازد که خالیگاه نخست آن فقدان سیاست کلان تعریفشده فرهنگی در سطح مدیریت کلان کشور میباشد.
وزارت اطلاعات و فرهنگ که اساساً یک نهاد بسیار مهم ملی برای تدوین و ترویج سیاستهای فرهنگی دولت میباشد تا هنوز نتوانسته است به تعریف استراتیژی و سیاست کلان فرهنگی مبادرت ورزد که بتواند متناسب با نیازهای فرهنگی معاصر باشد.
فقدان نظارت بر محتوا و کیفیت تولیدات رسانهیی یکی دیگر از خالیگاههای مهم تعبیر میگردد که تا هنوز هیچ گونه اقدام جدی و مؤثر در این زمینه صورت نگرفته است.
علاوه بر وزارت اطلاعات و فرهنگ سایر نهادهای مهم دولتی که در امر سیاستگذاری و ترویج و تبلیغ دانش و فرهنگ سهم و نقش مؤثر دارند، نیز تا هنوز نتوانسته اند در امر پر کردن این خالیگاه اثرگذار واقع شوند.
از این رو با توجه به این دو کمبود، رسانههای امروز اغلب در یک سرگردانی ذهنی و به دور از فهم فرهنگی فعالیت میکنند که اساس فعالیت در سایه منافع سازمانی قابل تفسیر میباشد.
آخر کلام اینکه تولیدات رسانههای افغانستان به دلایل مختلف و از جمله به دلیل فقدان درک و فهم مناسب از مناسبات اجتماعی در افغانستان و به دلیل موجودیت خالیگاههای مهم در سطح مدیریت کلان دولتی نتوانسته در امر کاهش و مهار خشونت رایج در جامعه مؤثر واقع شوند.
البته این موثریت زمانی امکانپذیر خواهد گردید که یک سیاست تعریفشده فرهنگی، معیار سنجش و نظارت بر فعالیت رسانهها قرار گیرد.