
زنان افغانستان، فمینیسم و مقاومت: گفتگو با سائمه سلطانی
آزادی واقعی زنان هنگامی ممکن بهنظر میرسد که خود تعیینکننده و تصمیمگیرنده باشند تا بهعنوان زن چه مطالبه و خواستی در جامعه و خانواده دارند؛ نه اینکه نهاد مردسالار جدیدی با روحیهٔ سکولار و دموکرات و با نام دفاع از حقوق زنان، بهجای آنان برایشان تصمیم بگیرد. بهطور مثال، امپریالیستهای غربی به رهبری آمریکا بیست و چهار سال قبل افغانستان را با نام دموکراسی و دفاع از حقوق زنان مورد استعمار قرار دادند، اما زنان در این بیستسال مزه آزادی زنانه را نچشیدند، فقط کتلهٔ کوچکی از زنان شهری و طبقه متوسط از حقوق محدود و ابتدایی تعلیم، صحت و کار برخوردار شدند، بقیه اکثریت زنان غیر شهری وضعیت امروزی زنان افغانستان تحت حاکمیت طالبان را داشتند و حتا همان حقوق ابتدایی زنان شهری را هم نداشتند. بعد از بیست سال استعمار رسمی، همان امپریالیستهای که با شعار دفاع از زن افغان از چنگال طالبان و بقیه اسلامیستها آمده بودند، کشور و زنان کشور را به دست همان گروه دودسته تحویل دادند
اشاره: در یکی از نوشتههایش از «قتلهای ناموسی بهعنوان یک ساختار جهانی خشونت که در افغانستان بومی شده» سخن گفته است. جایی دیگر نوشته: «بدن زن، میدان نبرد است؛ نه تنها برای سنت و غیرت، بل برای سیاست و ایدیولوژی.» در لحن او نشانی از تردید نیست. صدای زن افغان نه فقط بهمثابه قربانی، که همچون سوژهای آگاه، تحلیلگر و خشمگین شنیده میشود. این صدا، بیتردید برخاسته از تجربهای زیسته است؛ تجربهای که در آن، زن باید همزمان با چندین جبهه بجنگد: سنت، قدرت، تفکر قیممآب و در نهایت، سرنوشت تاریخیای که همواره زن را در حاشیه نگه داشته است. این نگاه، ریشه در فمینیسم دارد؛ اما نه فمینیسم نسخهبرداریشده از جهان غرب، بل فمینیسمی که از دل خاکستریترین روزهای افغانستان سر برآورده؛ از درد و از سکوتهای تحمیلشده …. با همین مقدمه، گفتگو با سائمه سلطانی را با این پرسش آغاز میکنیم:
- وقتی از فمینیسم در بستر افغانستان صحبت میکنیم، منظور دقیقا چیست؟ آیا ما به یک فمینیسم بومی نیاز داریم؟
فمینیسم در بستر افغانستان که تجربهٔ مردسالاری در قالب استعمار و اشغال و از طرف دیگر تجربهٔ پدرسالاری قبیلهیی و اسلامی را دارد؛ صحبت از آن در قدم نخست میتواند، اشاره به مبارزه سهجبههیی علیه امپریالیسم، ماهیت زنستیزانه اسلام و دخالت آن در قدرت-سیاست، و ساختارهای قبیلهیی یا ناسیونالیسم قومی و ملی باشد.
از این رو، فمینیسم در بستر افغانستان به معنی نگاه، جستار انتقادی و رهاییبخش به وضعیت زنان و حاکمیت مناسبات جنسیتی است که ریشه در سه عنصر درهمتنیدهٔ اسلام، قبیله و استعمار دارد. در قسمت بومیخواندن فمینیسم مسالهٔ دارم: نخست اینکه مسایل و مطالبات زنان ممکن در ظاهر اشکال مختلفی داشته باشند، اما در باطن همه بنیادها از یک ریشه تغذیه میشوند و آن حاکمیت مردسالار، تاکید بر فرودستی زنان، سلطه بر بدن و اراده آنان است. بهگونه مثال، ممکن یکی از ریشههای صوری زنستیزی در غرب مسیحیت باشد و در افغانستان؛ اسلام. با این حال هرچند اسلام و مسیحیت دو دین جدا ازهماند، ولی هردو بالاخره منبع حاکمیت مردسالاریاند و رویکرد مشترک مردسالار و ضد زن علیه زنان دارند.
بنابراین مبارزه زنان در سراسر جهان علیه مردسالاری یک هدف دارد، نابودی سلطهٔ جنسیتی بر بدن زن. در چنین حالتی حرف از تفاوت فمینیسم بومی و غیر بومی سوالبرانگیز میشود. تقلید از فمینیسم غربی همواره چماقی دست مردسالاران جامعه علیه زنان فمینیست بوده که تصور دارند، اختیاریشدن روابط جنسی زنان، پوشش اختیاری، زیستن مستقل، بارداری خودخواسته و سقط خودخواسته جنین، ازدواج اختیاری، اختیاریشدن مادری، دفاع از حقوق زنان همجنسگرا، دوجنسگرا، ترنس و کوئیر، نشانههای فمینیسم غربیاند.
فمینیسم بومی و داخلی باید حد و حدود مطالباتش را در نهایت مختص به تعلیم و کار کند. تمامی مطالبات انسانی زنان را با برچسب فمینیسم غربی عناصر بیگانه و ممنوع اعلام میدارند، در حالیکه مطالبات انسانی زنان در هرجایی از جهان مطالبات انسانی همه زنان در سرتاسر جهان است! غربی و شرقیکردن مطالبات زنان رمز و کد مردسالارانهٔ جدیدیست که بازهم هدفی جز کنترول عاملیت زنانه و مهارکردن مطالبات آزادیخواهانه زنان ندارد.
آنها به خوبی از این کُد فمینیسم غربی علیه زنان استفاده میکنند که «فمینیسم غربی در فرهنگ ما جایی ندارد، زیرا زنان افغان و مسلمان ما نمیخواهند شبیه زنان غربی باشند!» تا مطالبات انسانی-جهانی زنان را با کُد بومی و غربی محدود و مطیع دین، سنت و باورهای مردسالار قبیلهیی شان کنند.
در واقع، مفهوم «فمینیسم غربی» واکنش فمینیستهای جوامع استعماری علیه استعمار است که توسط امپریالیستها اشغال شدند و برای توجیه استعمارشان از گفتمان نجات زنان یا دفاع از حقوق زنان استفاده کردند؛ نه دستهبندی مطالبات زنان به مطالبات بومی و غربی!
از این رو بهتر است بهجای استفاده از «فمینیسم غربی» از «فمینیسم استعماری/امپریالیستی» استفاده شود. هدف فمینیستها از استفاده فمینیسم استعماری/امپریالیستی این است که امپریالیستها بدون اینکه زمینه عاملیت زنانه، حق انتخابکردن و انتخابشدن زنان را فراهم یا دفاع کنند تا زنان بتوانند از دل تجربه زیستهٔ خودشان به رهایی زنانه برسند؛ شکل معین و مشخصی از آزادی زنانه را اعمال میکنند و مبارزه برای حقوق زنان را محدود به همان چارچوب مینمایند.
در حالیکه آزادی واقعی زنان هنگامی ممکن بهنظر میرسد که خود تعیینکننده و تصمیمگیرنده باشند تا بهعنوان زن چه مطالبه و خواستی در جامعه و خانواده دارند؛ نه اینکه نهاد مردسالار جدیدی با روحیهٔ سکولار و دموکرات و با نام دفاع از حقوق زنان، بهجای آنان برای شان تصمیم بگیرد. بهطور مثال، امپریالیستهای غربی به رهبری آمریکا بیست و چهار سال قبل افغانستان را با نام دموکراسی و دفاع از حقوق زنان مورد استعمار قرار دادند، اما زنان در این بیستسال مزه آزادی زنانه را نچشیدند، فقط کتلهٔ کوچکی از زنان شهری و طبقه متوسط از حقوق محدود و ابتدایی تعلیم، صحت و کار برخوردار شدند، بقیه اکثریت زنان غیر شهری وضعیت امروزی زنان افغانستان تحت حاکمیت طالبان را داشتند و حتا همان حقوق ابتدایی زنان شهری را هم نداشتند. بعد از بیست سال استعمار رسمی، همان امپریالیستهای که با شعار دفاع از زن افغان از چنگال طالبان و بقیه اسلامیستها آمده بودند، کشور و زنان کشور را به دست همان گروه دودسته تحویل دادند.
- فمینیسم در جامعهای چون افغانستان که بسیاری از مفاهیم برابری جنسیتی هنوز با مقاومت روبهروست، چگونه میتواند ترجمه و تطبیق یابد؟
در حقیقت هیچ جامعهیی به گونهٔ ذاتی و ازلی جامعهٔ مهیا برای پذیرش مطالبات انسانی و عدالت جنسیتی-اجتماعی نبوده و نیست. در قسمتهایی از اروپا و آمریکا تا سال ۱۹۷۰ زنان حق پوشش نداشتند، به طورمثال، اگر دامن آنها یک ناخن از انگشت پایشان بلند بود، مورد نکوهش جامعه و دولت قرار میگرفتند. امروز اما حق پوشش در اروپا یک حق مسلم ابتدایی و معمولی محاسبه میشود. جامعه افغانستان هم هرچند به شدت اسلامی، ضد زن و مردسالار است، اما تغییر در آن ناممکن نیست.
نگاه کنید، تا قبل از حکومت طالبان در دورهٔ جمهوریت به ندرت میشد مردانی را یافت که نام زنان خانوادهشان را بگیرند یا در موردشان یادداشتی در صفحههای مجازی بنویسند، گذاشتن تصویر از آنها یا با آنها، برایشان تابو بود؛ بر اساس باورهای مردسالارانه اسلامی-سنتی، به اصطلاح نشانی از «بیغیرتی و بیناموسی» شمرده میشد. بعد از حاکمیت طالبان، خیزش سرتاسری زنان و شکلگیری هویت جمعی زنانه در افغانستان، فضای فکری و گفتمانی کشور را تا حدودی با مسالهٔ زنان درهم آمیخت. در اکثریت مباحث، مسالهٔ زنان سر زبانها افتاد. بحث بهحاشیهافتادهٔ زنان اگرچه به یکی از مراکز گفتمانهای اجتماعی مبدل نشده است، اما تا اندازهای سطح گستردهای فضای گفتمان اجتماعی-مجازی-رسانهیی کشور را اشغال کرده و نادیدهگیری آن ساده نیست.
این مقاومت تغییر جدی وارد کرد، دیگر انکار بیعدالتی جنسیتی به همان سادگی در دوره جمهوریت ممکن نبود. مردان طبقه متوسط را تکانی محکمی داد؛ متوجه ارزش زنان و حقوق آنان به مثابهٔ موجودات بشری نمود. طی این چهارسال قابل ملاحظه است که مردان زیادی از طبقه متوسط نهتنها تصاویر زنان خانوادهشان را در صفحههای شخصی با افتخار و عشق منتشر میکنند که حتا یادداشتهای صمیمانه و حمایتگرانه در وصف موفقیتها و رخدادهای مهم زندگی شبیه روز تولد، فراغت از دانشگاه، راهیافتن به مقام کاری و غیره برایشان همچنان گاهناگاهی میگذارند. زن برای آنها دیگر «سیاسر» و عنصر مستحق سانسور نیست. هویت انسانی زن را تا حدودی در سطح نظری پذیرفتهاند و میپذیرند. در راستای آن مینویسند و صدا بلند میکنند. اینها همه تغییراتیاند که از دل مبارزات زنانه بعد از حاکمیت طالبان بیرون آمدهاند.
تغییر یکی از اصول ثابت و گریزناپذیر جهان هستی است، بنابراین تطبیق و پذیرش فمینیسم در افغانستان نهتنها ناممکن نیست، بل در حال وقوع است. سرکوب، بلی، وجود دارد، حتا بهشکل جنونآمیزی! اما این سرکوب نشانهٔ پایان مقاومت، عقبنشینی فمینیستها و مدافعان عدالت جنسیتی نیست؛ بل نشانهٔ دست و پاچهشدنهای طبقه حاکم برای بقای حاکمیت تمامیتخواه و ضد زن و اقلیتهای جنسی/جنسیتیاش است.
3.در نوشتههایتان از ساختارهای جهانی خشونت، بهویژه دربارهٔ قتلهای ناموسی گفتهاید. این ساختار چگونه در افغانستان بازتولید و توجیه میشود؟
خشونت در مجموع و بهگونه مشخص خشونت علیه زنان، بنیان و زنجیرهای جهانی دارد. زنبیزاری، زنهراسی، زنستیزی و زنزدایی بهگونه عجیبی در سرتاسر جهان -از کشورهای مدعی تمدن و حامی حقوق زن گرفته تا کشورهای عقبمانده اسلامی و غیر اسلامی- موج میزند. همه در اعمال و تقویت مردسالاری نیت مشترک دارند؛ اما بهگونهٔ کارتل و نامریی از این نیت و اصول برتریطلبانه جنسیتی پشتیبانی و نگهداری صورت میگیرد. واضح است که شدت و شکل این ستیز با زن، در همه کشورها و حتا درون کشورها همسان نیست، اما آنچه به صورت نانوشته و غیرکتبی در سراسر جهان حفظ و اعمال میشود، یک اصل مشترک است: فرودستی زن!
در رابطه با قتلهای ناموسی که شکل حاد و وحشتناک کشتار زنان در مردسالاری سنتی است؛ در کشورهای اسلامی چون افغانستان از دل ساختار اسلامی-سنتی بازتولید میشوند، که عاملیت/اختیار جنسی، هویت جنسیتی و حقوق انسانی زنان را با شرافت و عزت مرد قیم، خانواده، جامعه و دین گره میزند. این ساختار از جنون مالکیت مردانهای میآید که تمایل دارد همهٔ حقوق فردی زنان را با نام «در خطربودن آبرو و عزت» تحت کنترول و نظارت بگیرد. در چنین نظمی، عاملیت جنسی، جنسیتی و اجتماعی زن را با عزت و جایگاه اجتماعی مردان قیم، سرزمین و حکومت به نام «ناموس» پیوند میزند. این پیوندزنی حقوق و آزادی زنان با اخلاقیات و اعتبار اجتماعی مردانه از بطن جداسازی جنسیتی جامعه به دو فضای عمومی و خصوصی میآید؛ جداسازی که زنان را از جامعه و مرکز قدرت به درون خانهها تبعید میکند. از همانجایی که زنان را «فتنه» و موجود هوسبرانگیزی میخواند، همه هویت و وجود او را به «شی جنسی» تقلیل میدهد؛ این «شی جنسی» تهدیدی برای عصمت و طهارت جامعه اسلامی فرض میگردد که در نهایت، اسلام جز با محبوسکردنش بهعنوان پدیدهای که آبرو و حیثیت اقتدار نظام جنسیتزده اسلامی را تهدید میکند، گزینه و بهانهٔ مناسبتری نمییابد.
زن از همانجا که بهعنوان تهدید حیثیتی و اخلاقی از محور جامعه رانده میشود و محکوم به کنترول و سانسور میگردد، مبدل به «ناموس» یا حامل عزت مرد میشود. درهمتنیدن هویت، آزادی و عاملیت زن با «عزت، غیرت، آبرو» و اقتدار مردانه چنان گره محکمی زده میشود که هرنوع اقدام زن برای فرار از این گره یا تلاش برای بازکردن آن، خیانت ناموسی، لکهدارکردن نام و اقتدار اجتماعی و مردانهٔ مرد قیم محسوب شده، مستحق پاسخ قتل وحشتناک ناموسی پنداشته میشود. این قتل نه عنوان جرم، بل به مثابهٔ الزام اجتنابناپذیر و موجه عرف اجتماعی مبنی بر «بازگرداندن آبرو و عزت از دست رفته» اعمال و دفاع میگردد.
نظم ناموسی در حوزهٔ عمومی مبنای نوشتهشده و شرعی دارد که تحت عنوان «زنا» و «لواط» مستحق سنگسار، اعدام و شلاق دانسته میشود. در حوزه خصوصی اما، شکل نانوشته و عرفی دارد که متناسب به جنون ناموسی مردان، اشکال وحشتناک کشتار آنان اعمال میشود: گاه با آتشزدن، گاه با سربریدن و چرخاندن در جادهها برای اثبات داشتن «غیرت» و «ناموسداری»، گاه هم با تیزابپاشی، یک وقتهایی هم با قطعه قطعه کردن و سلاخی بدن قربانی. این نظم در لایههای پیچیده جامعه و حتا درون افراد نهادینه شده است؛ نظمی که تاکید بر حفظ آبرو و عزت خانوادگی-مردانه، از طریق کُدهای کنترولی چون: »مردم بد میگویند»، »مردم چه خواهند گفت»، «آبروریزی دارد« اعمال و تعمیق میبخشد. این جملات که در ظاهر تاکید بر نگرانی از قضاوت مردم در رابطه با عمل فرد یا افراد دارند، در واقع، پیام ناموسی را هشدار میدهند که عاملیت فردی، اعتبار هویت و اقتدار» ناموسی« را خدشهدار کرده یا در معرض تهدید و فروپاشی قرار میدهد.
بنابراین تا زمانیکه حاکمیت اسلام و سیاستهای جنسیتزده اسلامی در مرکز قدرت جامعه قرار داشته، این قتلها و جنایتها ادامه خواهد داشت. قتلهایی که دایرهٔ قربانی آن فراتر از زنان میرود و مردان و اقلیتهای جنسی/جنسیتی را همچنان دربرمیگیرد.
- شما چگونه با مفاهیم فمینیستی آشنا شدید؟ این آشنایی حاصل مطالعه بود یا تجربهٔ زیسته؟
باور دارم مقاومت هر زن در جهان، یک کنش فمینیستی است، حتا اگر آن مقاومت آگاهانه از دل مکتب فمینیسم هم برنخواسته باشد. در رابطه با من، مقاومت جنسیتی برآمده از بطن تجربه دست اول و زیستهام در جامعه مردسالار و اسلامی افغانستان است. در این مسیر، آنچه مرا به صورت نظری به فمینیسم پیوند زد، مطالعاتم در حوزه مارکسیسم بود. هرچند امروز نقدهای جدی بر مارکسیسم سنتی و زاویههای مردمحورش دارم، اما با آن هم نمیتوان نقش حسابی مارکسیسم در بازتعریف جایگاه انسانی زن در تاریخ و نظامهای فکری را نادیده گرفت. در نتیجه، برخورد میان تجارب زیسته و نظریههای انتقادی، دست به دست هم داده زمینه مطالعات و تفکرات مستمرم را در حوزهٔ فمینیسم رقم زدند.
- در مسیر فعالیتتان با چه نوع مقاومتهایی روبهرو بودهاید؟ این مقاومتها بیشتر از سوی چه نهادها یا چه افرادی بوده است؟
خانواده یکی از نهادهای بنیادین و حافظ نظام پدر-مردسالاری است؛ نظمی که جامعه مردسالار اسلامی بر بستر همین خانوادههای سنتی شکل میگیرد و بازتولید میشود. از این رو، خانواده در کنار ساختار سیاسی جامعه مردسالار اسلامی، از اساسیترین نهادهای اصلی سرکوب در برابر فعالیتها و عاملیت زنانهام بوده؛ نهادی که همواره با کنترول، سرکوب و محدودیت برخورد کرده. در این میان، اما مردان خانواده نقش محوری کنترول و سرکوب را داشتهاند. هرچند اکنون این سرکوبها بسان گذشته شدید و نفسگیر نیستند؛ با آن هم، باورهای نهادینهشده مردسالاری در وجودشان گویا نمیگذارند سلطه بر من و بقیه زنان خانواده را کنار بگذارند.
- آیا زنان افغانستان همیشه در مسیر رهایی متحد بودهاند؟ یا گاهی خود زنان در برابر زنانی چون شما ایستادهاند؟
اتحاد زنانه، مستلزم آگاهی و بیداری جنسیتی است. بخش بزرگی از زنان افغانستان حتا از ابتداییترین حق آموزش -که خواندن و نوشتن است- محروم بودهاند؛ تنها زنان طبقه متوسط و سرمایهدار جامعه، امتیاز و شانس ورود به مکتب و دانشگاه را داشتند، آن هم در مکاتب و دانشگاههایی که آگاهی جنسیتی یک اصطلاح کاملا ناآشنایی بود. در چنین بستری متضاد طبقاتی؛ توقع همبستگی زنانه، نیازمند بررسی ساختار سیاسی-طبقاتی-تاریخی زنان است.
در دوره جمهوریت، نصاب درسی وزارتهای معارف و تحصیلات عالی نهتنها بر ایجاد آگاهیبخشی جنسیتی بهعنوان یکی از پایههای درسی توجه نداشت، که برعلاوه، بهطور عمد بر تقویت نقش مضمون دینی که در آن نقشهای سلسلهمراتبی جنسیتی و تبعیضهای جنسیتی جاگزین گردیده بود، اقدام مینمود. البته کارکرد مکاتب و دانشگاهها تنها نهادینهسازی اصول مردسالاری هم نبود، بل فراتر از این هم میرفتند؛ چنانکه آنقدر توجه بر نظارت حجاب و آراستن ظاهر زنان دانشآموز و دانشجو همچنان روابط شخصی آنها با مردان صورت میگرفت، در بررسی کیفیت درسی این نهادها به ویژه مکاتب قابل ملاحظه نبود. کمیتههای انضباطی مکاتب نقش محتسبین امر به معروف و نهی از منکر طالبان را داشتند، برای بازرسی گوشیهای زنان دانشآموز، لوازم آرایش و نامههای عاشقانه حتا به خصوصیترین نقاط بدن آنها دست زده میشد؛ برای تنبیه و تحقیر، قسمتی از موهای برآمدهشان را نزد بقیه دانشآموزان قیچی میزدند، یا قیچی پاچههای دانشآموزانی که پتلونهای چسب و سفتی بر تن میکردند، از موارد روزمره نظارت این کمیتهها در مکاتب بود. کمیتهها تحت رهبری تنی چندی از استادان و دهها دانشآموز هرساله در مکاتب تشکیل میشد و تلاش بر این بود که زنان دانشجوی بلند قد و آنهایی که فزیک قدرتمندی داشتند را انتخاب کنند، تا در صورت مقاومت دانشآموزان، انضباطها از قدرت فزیکی فوقالعادهای برای کنترول آنها برخوردار باشند! در چنین وضعیتی که از دستگاههای تعلیمی/تحصیلی ایدیولوژی مردسالاری نهادینه، بازتولید و نظارت صورت میگیرد؛ اتحاد زنانه و همبستگی خواهرانه انتظار انتزاعی و دور از واقعیت عینی زنان کشور است.
اما بعد از حاکمیت طالبان، هویت جمعی زنانه، منافع مشترک، تهدیدها و ضررهای مشترک در میان زنان افغانستان، به شکل کمسابقهای در حال شکلگیری است. این ستم مشترک، دردهای مستمر و سرکوب فراگیر زنان را از طبقات و اقوام گوناگون گردهم جمع آورد. بدون اینکه شکل رسمی و سازمانیافتهٔ از مبارزه را در اختیار داشته باشند، خلاقانه از راههای متفاوتی دست به مبارزه میزنند. این تغییر در حال حاضر بیشتر زنان طبقه متوسط را پوشش میدهد اما در آینده محدود به این طبقه نخواهد ماند و زنان طبقات محروم را نیز در آینده دربر خواهد گرفت.
یکی از نشانههای این همبستگی، کنشگری و واکنشهای متحدانه زنان در رابطه با مسایل جنسیتی و حملههای جنسیتی در فضای مجازی است. طورمثال: زمانیکه زنی از سوی مردان مورد توهین، تحقیر و تهدید جنسی/جنسیتی قرار میگیرد، بقیه زنان از گروههای مختلف قومی بیدرنگ به دفاع از او برمیخیزند. به گونه مثال، مورد اخیری که در شبکههای مجازی اتفاق افتاد، شعر جنسیتزدهٔ هادی میران علیه انیسه شهید، زن خبرنگار بود. میران با مهارتی شاعرانه اما ذهنیت جنسیتزده که داشت، ادبیات تجاوز را در قالب شعر جاگزین کرد و بهجای نقد عمل انیسه به بدن و جنسیت او تاخت. او را با کُدهای تجاوز، پیهم سرکوب کرد و هم هشدار داد، در صورت ادامه این عمل او در آینده، امکان انتقال این تجاوز از شعر به واقعیت محال نخواهد بود! او در قالب شعر با آلت جنسی مردانهاش به بدن انیسه و فراتر از آن به جنسیت زنانه حملهور شد. به گونه دقیق همان عمل که تنظیمهای جهادی در دورهٔ حاکمیتشان در حق زنان بیشماری انجام دادند. هرچند انیسه شهید هیچ واکنشی در برابر این تهدید او انجام نداد، اما بقیه زنان این عمل او را بیپاسخ نگذاشتند و مطالب و محتویات انتقادی بیشماری در واکنش به این تهدید منتشر کردند. این عمل نمادی از شکلگیری اتحاد نوپای زنانه میتواند باشد. از این رو، بلی، زنان بیشماری وجود دارند که همانند هر فرد دیگر جامعه باور به دیدگاههای زنستیزانه دارند، اما این دیدگاهها ذاتی و طبیعی نیست، بل بازتابی از ساختار نهادینهشده مردسالاری در ناخودآگاه آنان و بقیه افراد جامعه است. این ساختارها قابل تغییرند، چنانکه کنشگری زنانه قبل از حاکمیت طالبان غیر قابل رویت بود، اما بعد از حاکمیت طالبان و افزایش مبارزات زنان اکنون اتحاد جنسیتی پررنگتری میان زنان بهچشم میخورد.
- چرا در بسیاری از جوامع سنتی، بدن زن به میدان جنگ و سیاست بدل میشود؟ از نگاه شما چه عواملی این پدیده را تشدید کرده است؟
تبدیل شدن بدن زنان به میدان نبرد، سیاست و بهرهکشی مختص جوامع مذهبی-سنتی نیست، بل مشخصه بارز و محوری مردسالاری است؛ مردسالاری نیز محدود به نظامهای مذهبی-سنتی نمیشود، بل در سراسر تاریخ، همچنان نظامهای مدرن امروزی وجود داشته است.
عامل هستهایی این سیاست برمیگردد به فاشیسم و برتریطلبی جنسیتی؛ باوری که بهشکل آگاهانه و غیر آگاهانهای نمیگذارد قدرت از دست پایین آورده شده و زمینهٔ زیست انسانی برای همه جنسیتها فراهم شود. فاشیسم جنسیتی شبیه بقیه اشکال فاشیسم مبتنی بر سیاست تبعیض، تحقیر، بیعدالتی، شکنجه، تجاوز، بهرهکشی جنسی-جسمی، حذف سیستماتیک جنسیتی و سرکوب استوار است. سیاستی با حرص قدرت حاضر است نهتنها زنان و اقلیتهای جنسیتی را مورد تبعیض، سرکوب و حذف قرار بدهد که حتا جهان را به لبه پرتگاه و انفجار اقلیمی و جنگهای هستوی برساند.
- پس از بازگشت طالبان، زنان افغان بیش از پیش از عرصه عمومی حذف شدهاند. در چنین شرایطی، فمینیسم چه کارکردی میتواند داشته باشد؟
هدف فمینیسم، در بنیاد، مقابله با فاشیسم و شوونیسم جنسیتی مردانه است. در سطوح جزییتر فمینیسم، پاسخی عینی، مبارزه هدفمند و اقدام تلافیجویانه علیه سیاست تبعیض، حذف و سرکوب زنان و اقلیتهای جنسی-جنسیتی است که طی هزاران سال در تاریخ بشر خودش را بهعنوان واقعیت مشروع و هژمونی جهانی تولید بازتولید و نهادینه کرده است. در چارچوب افغانستان که مردسالاری از تبعیض و بیعدالتی به حذف مطلق، ساختاری و سراسری زنان و اقلیتهای جنسی-جنسیتی سوییچ کرده است، فمینیسم مبدل به زبانی برای بقا، ابزاری رادیکالی برای مقاومت و مبارزه، بازتعریف جنسیت و آزادسازی حقوق انسانی جنسیتهای تحت ستم، به ویژه زنان از ساختار سلطه جنسیتی مردسالار میگردد. فمینیسم زیر چکمهٔ تمامیتخواهی اسلامی یا آپارتاید جنسیتی که حتا صدای زنان را ممنوع اعلام میکند و زن را در تابلوی بیجان در فضای عمومی عقب ویترین دکانها و بیلبوردها نمیتواند تحمل کند، حرف از برهنگی اعتراضی بهمنظور بازپسگیری بدن زنان از سلطه مردسالاری میزند! حرف از انسانبودن زنان میزند؛ حرف از نابودی اسلام در حوزهٔ قدرت و سیاست میزند. مشروعیت اسلام را با استدلالهای حقوق بشری و انسانی به چالش میکشد؛ نمیگذارد حداقل در سطح مجازی و اجتماعات دیاسپورای افغانستانیها بحران بشری زنان نادیده گرفته شود. مکاتب آنلاین و زیرزمینی و دانشگاههای آنلاین ایجاد میکند. به زنان امید میبخشد و پیام مقاومت آگاهانه و هدفمند را میرساند. در مجموع فمینیسم پایگاه بدیل مبارزه و حضور زنانهای است که طالبان حق و امکان آن را از زنان در فضای رسمی و عمومی سلب کردهاند.
- بسیاری معتقدند فمینیسم در افغانستان نخبهگرایانه مانده است. آیا شما با این نگاه موافقید؟ راهی برای گسترش آن به بدنهٔ جامعه میبینید؟
خوب تاجایی با این دیدگاه میتوان موافق بود، ولی بهنظر میرسد مساله اصلی طور دیگری باشد: تا قبل از حاکمیت طالبان فمینیسم در سطح طبقهٔ متوسط و بالای جامعه بهدلیل دولتیشدن و انجیاویی شدن مبارزه زنانه، فرصت ظهور واقعی بهدست نیاورد. حتا در میان نخبگان زن فمینیست هم چندان بهچشم نمیخورد، مگر چند مورد انگشتشمار که نمیتوان از آنها به مثابه یک جریان و زنجیره اجتماعی-سیاسی یاد کرد.
در فضای پساجمهوریت و امارت اسلامی، فمینیسم بیشتر در میان زنان طبقهٔ متوسط تبعیدشده و مهاجر جستجو میشود. این زنان متواریشده از کشور میان دوقطب مردسالاری اسلام مطلق طالبان و مردسالاری اسلام میانه مردان غیر طالب جامعه، بدن، حقوق انسانی و در کل جنسیت زنانه را در محاصره، حذفشدن، سرکوب و سلطه دریافتهاند.
برای این زنان هیچ گزینهٔ مناسبتری جهت دفاع از موجودیتشان بهعنوان بخشی از جامعه بشری فراتر از فمینیسم وجود نداشته است. روی این ملحوظ، اکنون فمینیسم با نسخهٔ آکادمیک بیشتر میان این طبقه به بحث و تفصیل گرفته میشود؛ به عبارت دقیقتری فمینیسم تنها مسیری است که امکان دفاع از هویت متکثر زنانه، موجودیت عینی زنان-اقلیتهای جنسیتی، مبارزات و مطالباتشان را فراهم میسازد.
با این حال، در شرایط فعلی پیوندزدن فمینیسم آکادمیک به بدنه اجتماع زنانه داخل کشور تا حدودی محال بهنظر میرسد. اما نباید فراموش کرد که در داخل کشور زنان بهطور صفر و صدی منفعل نماندهاند و هنوز دارند برای بقا و حقوقشان به مبارزه میپیوندند، این فعالیتها و پیوستنها هرچند شبیه فمینیسم طبقه متوسط با گفتمان واضح تیوریهای فمینیستی و آکادمیک آن گره نخورده است، اما در ماهیت خود بیگمان کنشگری فمینیستی است که از دل تجربه عینی، ملموس و زیسته زنان طبقات محروم ظهور میکند.
بنابراین فکر میکنم از این زاویه این پرسش که فمینیسم در افغانستان نخبهگرایانه مانده است، چندان دقیق بهنظر نمیرسد؛ زیرا فمینیسم در طبقات مختلف جامعه و در اشکال متنوعی قابل ملاحظه است.
- آیندهای که برای دختران افغانستان تصور میکنید، چه ویژگیهایی دارد؟ چه نوع آموزش، چه نوع جامعه و چه نوع هویتی برای آنان ضروری است؟
آزادزیستن، امنزیستن، محترمانهزیستن حق انسانی هر انسان، فراتر از جنسیتش است. در مدینه فاضله که برای زنان و اقلیتهای جنسیتی نهتنها تصور که به آن باورمندم، باید چنین رقم بخورد، که زن نباید به مثابه «ناموس»، «ننگ» یا «سیاسر» و ملکیت مرد، خانواده، جامعه، دین و دولت-حکومت محسوب شود! بل به مثابه انسان حقیقی-حقوقی درنظر گرفته شود؛ انسانی که خودش برای خودش تصمیمگیرنده باشد نه مردان خانواده، جامعه و دولت. در چنین جامعهیی، هویت غالب تک جنسیتی از زنانگی از بین میرود و بستری برای تنوع از زنانگی متکثر فراهم میشود. یکی از اهداف اساسی فمینیسم بازتعریف جنسیت تکمحوری و غالب زنانه است که جامعه بهعنوان فورم کنترول همهی زنان را در آن محکوم به اطاعت از نورمهای زنانگی میکند که از سوی ساختار حاکم درنظر گرفته شده است. بنابراین، باورمندم زنان افغانستان به جامعهٔ در آینده باید دسترسی یابند که اسلام سیاسی به عنوان چالش محوری از سر راه زنان در جامعه حذف شود؛ زنان به مثابه انسان درنظر گرفته شوند نه ملکیت و ناموس کسی. برعلاوه، از همه حقوق انسانی از جمله حق تعلیم-تحصیل، کار، پوشش اختیاری، روابط آزادانه اجتماعی با مردان غیر، حق رابطه جنسی اختیاری یا عاملیت جنسی، حق ازدواج با مرد ایدئال و در کل حق انتخابکردن و انتخاب شدن، برخوردار شوند.
- آیا به فمینیسم بهعنوان یک پروژهٔ نجاتبخش برای افغانستان نگاه میکنید یا صرفا ابزاری برای مقاومت فردی و جمعی میدانید؟
فمینیسم نه تنها در افغانستان که در کل در جهانی که زیر سلطه مردسالاری زیست میکند، صرفاً ابزار مقاومت نیست، بل جهت درست و موضع رهاییبخش برای مبارزه است. البته، نکته ظریفی میان مقاومت و مبارزه وجود دارد: مقاومت واکنشی دفاعی برای بقا و دفع سرکوب است؛ در حالیکه مبارزه کنش هدفمند، آگاهانه و طرحریزیشدهای است که به منظور ایجاد تغییر در نظم موجود شکل میگیرد. در مقاومت به گونه معمول برنامهٔ مشخصی برای به چالشکشیدن وضع موجود و تغییر آن وجود ندارد، بل تاکید محوری برای حفاظت از خود در برابر ستم و سرکوب، صورت میگیرد. در مبارزه اما برعکس، هدف و برنامه آگاهانهای راهاندازی میشود. نظم حاکم را به چالش میکشد. مشروعیت آن را در ذهنیت جمعی به پرسش میگیرد. در برابر انحلال نظم حاکم، ساختار و نظم بدیل و جاگزین را ارایه میدهد. در نهایت، فمینیسم نه فقط ابزار مقاومت؛ بل مبارزه هدفمند برای تغییر نظم مسلط شمرده میشود. به عبارتی، فمینیسم فراتر از هر تعبیری، افق و غایت غیر قابل انکاری است که پذیرش آن، شرط نخست رهایی در نظام مردسالار و سرکوبگر حاکم پنداشته میشود.
- و در پایان، اگر بخواهید پیامی به یک دختر نوجوان در یک ولسوالی محروم افغانستان بدهید که صدایش شنیده نمیشود، آن پیام چه خواهد بود؟
محرومیت، سرکوب، ستم، حذف، خیانت، سوءاستفاده جنسی- جسمی، تجاوز و تحقیری که در برابر خودت یا هر زنی دیگری صورت میگیرد، نه مسالهٔ شخصی است، نه بدشانسی و بدبختی و نه سرنوشت کاذب الهی! هیچ کدام از اینها طبیعی، و نورمال نیست، بل پیامدهای ساختاری و سیاسی است که از چتر حاکمیت نظام مردسالاری میآید. هیچگاه این بیعدالتیهای جنسیتی را بهعنوان »سرنوشت الهی «نپذیر. آنها را به مثابه ابزار طرحریزیشده کنترول، سرکوب، تبعیض، و حذف هدفمند مردسالاری بشناس، در موردشان بخوان، نام ببر و در برابرشان بایست و مبارزه کن! زیرا ما زنان به جز مقاومت و مبارزه، گزینهٔ سومی برای نجات نداریم.
یادداشت: محتوای این گفتگو لزوما بازتابدهندهٔ مواضع یا دیدگاههای این رسانه نیست. انتشار چنین محتواهایی در راستای تعهد ما بهشنیدن صداهای گوناگون و تقویت فضای گفتگوی آزاد و مسوولانه صورت گرفته و میگیرد. راه مدنیت در راستای رسالت ژورنالیستی خود و بر بنیاد شیوهٔ معمول نشراتیاش طی بیش از یک دهه فعالیت، همچنان تلاش میکند که فرصتی برای شنیدهشدن دیدگاههای متنوع و چندصدایی فراهم آورد.