در گفتمان نوشتاری دو دکتور: حکومت نتوانسته است ذهن مجرم را تغییر دهد
اشاره: جامعه بحرانزده، چرایی بسیار دارد. مردمان آشفته و نگران. هزاران سوال بیپاسخ. جامعه بیثبات و فقیر نیاز به اهل تفکر و تامل دارد. آنانی که میدانند و سکوت میکنند، آنانی که تفکرشان صدای بلند بیرونی ندارد، آنانی که برای تامل و تحقیق ارزشی قایل نیستند، در حقیقت جامعه خویش را برای گذر از نابهسامانیها حمایت نمیکنند. اهل قلمی که جوهر قلمشان را در خدمت اصلاح جامعه نمیگذارد، در حق مردمان خویش جفا میکنند. نیاز اولیه افغانستان پول نیست که اگر میبود، با پول بادآورده این دو دهه باید انسجام مییافت. افغانستان از نبود برنامه و برنامهریزان پاسخگو رنج میبرد. روزنامه راه مدنیت با به چالش کشیدن اوضاع به دنبال پاسخ و نظر آنانی است که قلمشان مفید و است و راهگشا:
جناب آقای دکتور *احمدی ارج میگذارم حضورتان را در این گفتمان نوشتاری. یقینا هر ذهنی که برای بهبودی حال جامعه بپرسد و هر قلمی که برای این بهبودی ارزشمند بنویسد، قابل تقدیر است. پرسوپال حال جامعهیی که رنجور است وظیفه هر دوی ماست. ما باید برای بهداشت روانی جامعهمان بر بساط گفتگو درنگ کنیم، اما چه شد که این قلم راه به سوی شما کشیده است؟ اول باید بگویم خیلی متاسفم که دلیل این گفتوشنید، قضیه دختر جوانی به نام مینه منگل است که چندی پیش توسط شوهرش کشته شد. به حتم شما هم از رسانهها در این مورد شنیدهاید. هنوز ذهنم از تالم چنین خشونتی التیام نیافته بود که باز از پرتشدن پریسا از منزل چهارم خانهشان آگاه شنیدیم. زنی که فرزندی چهارماه در بطن داشت. آقای دکتور، خشونتهای جاری اجتماعی دور از خشونتهای سیاسی مانند انتحار، روان جامعه را بهشدت پریشان دارد. از نظر تخصصی در رشته شما آیا دلیل همه این خشونتهای درون جامعه، جنگ دومدار در این سرزمین است؟
– مساله این است که دو قضیه خشونت خانوادگی تقریبا در یک زمان در کابل رخ میدهد که رسانهیی میشود. چه بسا قضایای مشابه در گوشه و کنار افغانستان رخ دهد، ولی رسانهیی نشود. حال سوال اینجاست که چرا؟
خانم دکتور قادری! شما عاملی به نام جنگ دوامدار را در افغانستان نام بردهاید که ممکن است نقشی در خشونتهای این چنینی داشته باشند. میتوان گفت که جنگ دوامدار میتواند در بروز چنین مشکلاتی نقش اساسی داشته باشد اما تنها عامل نیست. اصولا جنگ موجب ناامنی میگردد. این ناامنیها زمینهساز بروز استرسها و مشکلات اقتصادی است. در شرایط استرس معمولا مغز و ذهن، شخص را برای حل مساله یاری نمیکند تا به صورت منطقی راه حلی بیابد. از این رو متوسل به زور و خشونت میگردد. البته باید گفت که خشونت عوامل متعددی دارد که یکی از آنها استرس است.
پاسخ در خود سوال نهفته است. جنگ، خود خشونت است. در کشوری که جنگ است و سمبولهای جنگ و خشونت از زمان تولد طفل جلوی چشمانش وجود دارد و در خانه و جامعه راه حل فقط خشونت و زور است، چه انتظاری میتوان داشت؟
این جنگ و خشونت زمانی دوامدار خواهد شد که کسانی که خشونت کردهاند نتیجه و جزای خشونت خود را نمیبینند. راستی زورمندان و کسانی که دستانشان به خون مردم آلوده است و صدها قربانی از خود به جای گذاشتهاند وقتی به جای مجازات، رتبه و مقام و منزلت و ثروت نصیبشان میگردد، آیا انتظار داریم که خشونت یاد گرفته نشود؟
آقای دکتور شما هم مرد هستید، بهحتم با اینکه دکتورای روانشناسی دارید، از قدرت سنتها و عرفهای حاکم آگاهید، بار سنگین واژهیی چون ناموس و غیرت را در این خطه جغرافیایی خوب میدانید، شاید در دورهیی روی شانههای شما هم آوار شده باشد؟ شده؟ جامعه مردانه چطور دارد با این واژهها فریب میخورد؟ از نظر روانشناسی آیا این واژه بار اعتماد به نفس یک مرد را افزایش میدهد؟ آن هم در حدی که دست به قتل بزند؟
– از نظر روانشناسی واژهها خود دارای بار عاطفی مثبت، منفی و خنثاست. همچنین بین زبان و تفکر یک ارتباط مستقیم وجود دارد. واژهها و کاربرد آن میتواند تفکر را نشان دهد. واژگان ناموس و غیرت معمولا در تفکر حمایت از خانواده در خاورمیانه مطرح گردید. در این واژگان از مردان انتظار میرفت که از زنان خانواده در مقابل تهدیدهای دیگر افراد حمایت صورت بگیرد. پشت این واژگان ضعف و ناتوانی زنان نهفته است که مردان باید به کمک و حمایت آنها برخیزند.
اما در افغانستان و در بسیاری از کشورها غیرت و ناموس مفهوم پنهان مالکیت را در درون دارد. هر اتفاقی که برای زن بیفتد مسوول مستقیم و مقصر مرد محسوب میشود. مرد احساس میکند که به حریمش تجاوز شده است. در این حالت در صورت انجام کار خلاف به خود حق میدهند که وی را مجازات کنند. بدترین حالت زمانی اتفاق میافتد که خود زن وقتی قربانی خشونت جنسی قرار میگیرد مرد به جای اینکه حمایت از او داشته باشد متاسفانه او را طرد میکند و گاه به قتل میرساند. این رفتارهای ضد و نقیض ناشی از مفکوره زنستیزی و ابزاری است.
واژگان ناموس و غیرت در ذات خود مفهوم مثبت دارد، اما متاسفانه ابزاری است برای توجیه رفتارهای خشونتآمیز.
بعد از کشتهشدن فرخنده که بهوسیله صدها مرد پایتختنشین اتفاق افتاد، موج گستردهیی از اعتراضهای مدنی در سرتاسر افغانستان بهراه افتاد، مردان فراوانی به خیابانها ریختند و جنایت بزرگ پایتخت را تقبیح و محکوم کردند، شعار دادند و بیانیه خواندند. در بین معترضان چهرههای مطرح سیاسی-اجتماعی هم بودند. چرا کشتهشدن فرخنده مردان جامعه را شرمنده کرد در حالیکه مرگ مینه منگل را بسیاری بحث خانوادگی دانستند و سکوت اختیار کردند. آیا قتلها خانوادگی و غیر خانوادگی دارد؟ چه قسمتی از جامعه مریض است که با پدیده شوم قتل چنین عادی برخورد میکند؟ آیا این نگاه و برخورد عادی به زندگی و مرگ قابل درمان است؟ یا شما را به عنوان یک دکتور روانشناس میهراساند؟ آیا گاه با تعمق به این جریانات ناامید شدهاید؟ من به عنوان شهروند عادی از هر مرد خشمگینی میترسم.
– پدیده قتل فرخنده یک پدیده روانشناسی اجتماعی است. این اتفاق نه تنها در افغانستان؛ بل در کشورهایی از جمله امریکا هم رخ داده است. فضای روانشناختی خاص آن لحظه مهم بوده است. پدیدهیی به نام تقسیم مسوولیت در آن زمان اتفاق میافتد و مسوولیت نسبت به حادثه بین تماشاچیان تقسیم میشود. از این رو افراد نسبت به آن احساس گناه ندارند. پدیده منگل امری خانوادگی و شخصی است. سکوت همیشه دلیل به تایید پدیده نیست. یعنی نمیتوان گفت مردان جامعه ما از قتل خانم منگل خوشحال شدند. به صورت یک سنت یا تفکر کلیشهیی در فرهنگ ما وجود دارد که نباید در امور خانوادگی دیگران تا خودشان نخواستهاند، دخالت کنیم.
متاسفانه جنگ، انتحار، انفجار و دیدن هر روز جنازه موجب شده است که عاطفه، هیجان و همدلی بخشکد. امروز فضایل و اخلاق از جامعه ما رخت بربسته است. فسادهای اخلاقی اداری و مالی رو به افزایش است. از طرفی مجازاتی هم وجود ندارد که حداقل مانع این جرمها شود.
وجود فرهنگ و تفکر مالکیت زن موجب شده است که پدیده قتلهای ناموسی بیشتر صورت گیرد. متاسفانه وجود قدرت و سرمایه و سوءاستفاده از قدرت در افغانستان زیاد است. و این زنگ خطری است برای جامعه ما. درمان این مشکلات از عهده یک روانشناس خارج است. باید از روانشناسی اجتماعی، جزا و جرمشناسی، جامعهشناسی بهره برده و با همکاری سازمانهای حقوقی بهخصوص وزارت عدلیه از افزایش پدیدههای شوم تجاوز و قتل جلوگیری به عمل آورد.
آقای دکتور چرا علم روانشناسی نتوانسته است تا حالا گفتگوی مشترکی بین خود و مردم راه بیندازد؟ چرا با جدیت پریشانی و نابهسامانی حال جامعه رابطه داکتران و اجتماع چنین گسیخته است؟ بهتر از من میدانید متعادلساختن این جامعه فقط با برنامههای اقتصادی سیاسی اتفاق نمیافتد، مبارزه با عرف و سنتهای ناپسند جامعه که کار نیروی خارجی نیست. چرا صنف روانشناسان به اندازه کافی درون عرف و سنتهای مردم نمیخزد و بسترهای ناسالم و فرهنگ مریض را به چالش نمیکشد. آیا این صنف احساس میکند توانایی مقابله را ندارد؟ یعنی عمق فاجعه بسیار است؟
– واقعیت این است که روانشناسی در افغانستان رشد نیفتاده است. هنوز آن احساس نیاز به وجود نیامده است. تازه روانشناسی جنایی در برخی دانشگاههای خصوصی در بخش ماستری تدریس میشود. از طرفی تعداد متخصصان این رشته انگشتشمار است. کمکهای جامعه جهانی برای سلامت روان جامعه به دلیل فسادهای اداری توسط افراد غیر متخصص روانشناسی حیفومیل شده است.
اخیرا تلاشهایی در جهت کاربردی کردن روانشناسی بهوجود آمده است و پیشنهادهایی به صورت پالیسی تاسیس ریاست مستقل روانشناسی و مشاوره ارایه شده است. اگر ریاست جمهوری نگاه تخصصی به روانشناسی و کاربرد آن در ذهنیتسازی، سلامت روان و حکومتداری خوب نداشته باشد، نمیتوان انتظار جامعه سالم عاری از فساد اداری، اخلاقی، قتل، دزدی و … را داشته باشیم.
شما خود فکر کنید که در نهاد ریاست جمهوری صدها مشاور ارشد در امور مختلف است. آیا شما یک مشاور روانشناسی در ریاست جمهوری سراغ دارید؟ آیا این خود نشان از عدم توجه به روانشناسی نیست؟ این درحالی است که بخش اساسی انسان بعد روانشناختیاش است.
شما به خوبی آگاهید هر مریض طبیب خودش را میطلبد. درد باید شناخته شود و بعد طبیبی مشخص حاضر گردد. حال و هوای بیرون از این جغرافیا بینهایت با اینجا متفاوت است. نبض پیشرفت، ترقی و تمدن در دیگر ممالک تند میزند، اما اینجا به یقین که آدمی بوی موت را احساس و استشمام میکند، گاهی اصلا نمیشود با نسخههای بیرونی دنبال درمان بود. چرا تولید متن در این سرزمین از قلم داکتران خودی کم است که از درون همین جامعه هستند.
– شما درست میفرمایید خانم دکتور! در کل جامعه علمی ما با یک مشکل روبهروست که من آن را «فوبیای نوشتن» نامیدهام. یعنی ترسی از نوشتن داریم. مفکورههای عالی وجود دارد، اما اینها تبدیل به نوشته نمیشود. قصهها، تجربیات و ایدههای زیادی وجود دارد اما ثبت نمیشود. شاید علت اول آن کمبود سواد در جامعه باشد. شاید به خاطر این مساله در جامعه ما فرهنگ شفاهی حاکم است. بیشتر دوست داریم بگوییم و بشنویم تا بنویسیم! هنوز فرهنگ مستندسازی مکتوب رواج پیدا نکرده است. معمولا خیلی راحت ممکن است اتهامها یا گفتههای بدون سند به زبان جاری شود و این خود مشکلات اجتماعی را به دنبال دارد. از طرفی فرهنگ مطالعه هم در جامعه ما کم است. تا مجبور نشویم مطالعه کمتر میکنیم.
نکته آخر اینکه هنوز فکر میکنیم که «مرغ خانۀ همسایه قاز است!» هنوز در جامعه ما به متخصصان داخلی باورمند نشدهایم. بسیار اتفاق افتاده که یک طرح یا پروژه با هزینه بسیار بالا توسط خارجیها اجرا شده است، در صورتی که همان طرح با یکدهم هزینه میتوانست توسط افغانها اجرا شود.
سخن اینجاست که حرف متخصص داخلی خریدار ندارد! در صورتی که متخصص داخلی ما هم با درد آشناست و هم راه درمان درد را میداند.
آقای دکتور شیانگاری زنان توسط مردان تاریخی طولانیتر از پدیدهیی به نام طالب دارد. فکر میکنم یک پیوند دور و دراز با تاریخ مردان این سرزمین را رقم زده است. کشتن زنان توسط مردان فامیلشان تحت نام حفاظت از نام، ایل و تبار هم در کتابهای دورههای قدیم موجود است و هم در قصهها و یادهای مادر کلانها. چرا در سیستم ذهنی و فکری مرد این اتفاق رخ داده که فکر میکند قتل ناموسی میتواند دلیل اعتبار و سربلندی باشد. من از زبان پسران جوان و تحصیلکرده شنیدهام که معترفند کشتن زنی به مراتب بهتر است از رها کردنش. آقای دکتور این خشم خفته در درون قشر عظیمی از جامعه ما از کجا سرچشمه میگیرد؟ این مرگخواهی آزاد و تاییدشده از طرف گروهی بزرگ در جامعه تکاندهنده نیست؟ آیا میدانید مردانی که برای قتلهای ناموسی در بند هستند از طرف همبندیهایشان تحسین میشوند؟ آیا میشود این غرور کاذب بیریشه را درمان کرد؟ نقش علم شما در مسیر درمان چیست؟
خانم دکتور در مورد روانشناسی قتلهای ناموسی در سوال دوم تا حدودی پاسخ دادم. روانشناسی علم مطالعه رفتار و جریانات ذهنی است. حال اگر این رفتار، رفتار مجرم باشد، روانشناسی جنایی پا به عرصه وجود میگذارد تا بفهمد جرم چرا بهوجود میآید و در ذهن یک مجرم چه میگذرد؟
قتل ناموسی ارتباط با ذهن یا شناخت قاتل دارد. این ذهن و شناخت است که رفتار را بهوجود میآورد. حال اگر ذهن جمعی در این راستا باشد، آهسته آهسته بهعنوان ارزش در جامعه قلمداد میشود.
روانشناسی کمک میکند که ذهنیت تغییر کند، تفکر بهوجود میآورد. حال اگر ذهن جمعی در این راستا باشد، آهسته آهسته به عنوان ارزش در جامعه قلمداد میشود.
روانشناسی کمک میکند که ذهنیت تغییر کند، تفکر تغییر کند. تا فکر تغییر نکند رفتار تغییر نمیکند. طالبان یک نوع تفکر است تا صرفا یک جریان سیاسی. طالبان از بین نمیرود مگر اینکه تفکر طالبانی از بین برود. چرا افرادی که در محابس هستند چه قاتلان چه طالبان، بعد از آزاد شدن باز هم دست به قتل و کشتار مردم بیگناه زدهاند؟ چون حکومت نتوانسته است ذهن آنها را تغییر دهد. چون فقط به جرم نگاه کردهاند نه ذهن مجرم. این موضوعی است که روانشناسی میتواند به خوبی از عهدۀ آن برآید.
اما روانشناس بهصورت فردی فقط میتواند یک ذهن را تغییر دهد اما در سطح وسیع با همت و ارادۀ حکومت و مردم میتوان در ذهنیتسازی و پیشگیری از آسیبهای اجتماعی چون قتلهای ناموسی همت گماشت.
در آخر سپاسگزارم که برای این جامعه مینویسید و وقت میگذارید. هر واژه که بار همیاری داشته باشد ارزشش فراموشنشدنی است.
پینوشت:
*دکتور سید جعفر احمدی، دکتورای روانشناسی داشته و بهعنوان استاد در دانشگاه تعلیموتربیه استاد ربانی؛ دیپارتمنت مشاوره و راهنمایی فعالیت میکند. قبل از آن، از طرف دانشگاه نیویارک امریکا (هانتر کالج) بهعنوان مشاور ارشد تخنیکی در برنامه USWDP با دیپارتمنت مشاوره دانشگاه کابل و همچنین با دانشگاه UMass در برنامه ماستری دانشگاه تعلیم و تربیه استاد ربانی همکاری داشته است. وی در حال حاضر برنامههای آموزشی و تحقیقاتی را در موسسه تحقیقاتی و خدمات روانشناسی بهروان هدایت مینماید. دکتور احمدی با علاقه به روانشناسی، تمام درجات تحصیلی خود (لیسانس، ماستری و دکتورا) را روانشناسی خوانده است. حوزه کاری وی در روانشناسی کلینیکی بوده و بهعنوان رواندرمانگر و مشاور روانشناس، برنامههای مشورتی و آموزشی متعددی در افغانستان داشته است. وی مدت دو سال بهعنوان مدیر مرکز تحقیقات دانشگاه کاتب مشغول به کار بوده است. احمدی در برنامههای تحقیقاتی NCPR در دانشگاه کابل و بخش تحقیقات کمیسیون حقوق بشر، افغانستان هولدینگ گروپ و وزارت صحت همکاری داشته است. نتایج تحقیقات و فعالیتهای علمی وی چاپ بیش از ۱۰جلد کتاب است. بیش از ۲۰مقاله علمی- تحقیقی وی در مجلات علمی تحقیقاتی معتبر بینالمللی چاپ شده و بیشتر مقالات وی در زمینه PTSD، اوتیسم و روانسنجی بوده است.
با تشکر از نشریه راه مدنیت.
من این نوشته یی دو دوکتور را از سر تا به پا به خوانش گرفتم. چیزیکه پشتش میگشتم را یافتم. به دو دیدگاه دوکتور احمدی گرامی که به دانشگاه پیام نور استاد ما نیز بود، موافقم و ارج میگذارم:
1. دولت افغانستان هیچگاهی نکوشید که “مشاورِ در امور روانشناسی و جامعه شناس” داشته باشد.
2. همه یی ما متاسفانه تر از نوشتن ویا به قول روانشناسانه “فوبیای نوشتن” داریم. این ترس را باید که زدود.
به امید موفقیت های بیشتر تان هستم