یک فرخندگی نادر
سید رضا محمدی
فرخنده زهرا نادری را بهعنوان یک وکیل خوشصحبت میشناسند، کسی که با شهامت در تمامی جلسات پارلمان از حقوق زنان و فضایل جامعه مدرن انسانی میگفت، کمتر برمیآشفت و هنگفت خاطرههای خوب از او که دختری جوان بود در حافظه پارلمان اگر حافظهیی داشته باشد بهجا مانده است. بعدها مشاور رییسجمهور شد اگرچه چندان نپایید.
اوایل همه او را اشرافزدهیی بیدرد میدانستند که از سر خوشخیالی، قبای وکالت هم پوشیده است. در ابتدا او تنها، یکی از فرزندان سید منصور نادری بود و طبیعی بود که در آن خانواده شعر هم خوب آموخته باشد و سخن را نیکو بداند. برای همین مرتب ویدیوی شعرخوانی او دستبهدست میشد، اما او خیلی زود از سایه پدر و خاندان بیرون شد. برخلاف همه رهبرزادهها، او خودش شد و خود مستقل و متفاوت که ذهن خلاق، طبع ادیبانه و ذوقی انسانی داشت.
آخر هفته قبل اما، به نمایشگاهی دعوت شدیم در باغ مثالی چهلستون؛ باغی به یادگارمانده از شهریاری صاحبدل در جنوب کابل که پس از سالها فراموشی، تازه شکوفههایش گل دادهاند.
برای من دیدن باغ بیش از نمایشگاه جذاب مینمود، اما وقتی وارد تالار شدیم و صحرا با همه وجودش ایستاده بود پشت میکروفون و درباره هنر حرف میزد، قصه فرق کرد، کسی که سخنش صایبتر از هر کسی در بن عرصه است، خودش طلایهدار معرفی کارهای این هنر تازه بود.
به نظر من آویختن چادری و لنگی در استیج کمی نامانوس بود، یعنی چی تقابل این و آن، اما با سخنان فرخنده نادری که شرح حال و مواجهه ذهنی خودش با این مقوله بود، معلوم شد کلمههای زبان ما کمتابی کردهاند. این تقابل معنای جنگ نداشت؛ معنایی از جور دیگر دیدن هر دو بود. دو چیز که نماینده ذهن مذکر و قدرت مردانه تاریخ ما محسوب میشدهاند، چطور میتوانند مستحیل شوند و شکلی دیگرگونه بیابند، چطور میتوانند کارکرد عوض کنند و به جای ابزار زندان زنان، ابزار نمایش قدرت و زیبایی و رویای زنان شوند.
خود او پیراهنی پوشیده بود از چینهای چادری بر دامن و لنگی پدروطن بر بازوها. همین ایده در تمامی طراحیهای او تکرار شده بودند بهشکلی خلاق که هر کدام صورتی نو داشتند. لباس رسمی، لباس خانه و لباس محفلی. فکر میکردم این فقط پیشنهادی هنری برای طراحی لباس نیست، پیشنهادی فکری برای تغییر نگاه و تغییر نسل است.
حکایت تاریخ جنسیت و ضجهزدن نیست، حکایت زارمویه معمول فمنیستی نیست، حکایت سوژهگری روزنامهنگارانه نیست که سالهاست دچارش شدهایم و در کلافهایش سرگردانیم. زن مثل همه افغانستان میتواند دیگر سوژه نباشد. خودش ابژه قدرت باشد، میتواند از هر آنچه نقاط ضعف او شمرده میشده بهعنوان اهرم قدرت سود بجوید، میتواند تنها با شستن چشمها و تغییر نگاهش به ارادهیی معطوف به قدرت برسد.
فرخنده و فرخندهها زنده باشند که الهامدهندۀ همه مردم و طلایهدار تغییر نسل نگاه در جامعهیی مصلوبند؛ جامعهیی که بیش از هر چیز به خلاقیت و اعتماد بهنفس احتیاج دارد.