مکثی بر «نامرد»
بارها شاهد حوادث تکاندهندۀ خشونت، زنستیزی و قربانیهای سنتهای ناپسند بودهایم. در سالهای پسین خشونتهای خانوادگی و زنستیزی قربانی زیادی در کشور داشته است. پندارهای کهنه و زنستیز، ذهنیت کشنده و جنگاندیش را پرورش داده است. دوست داشتن زن نامردی است، کمک به زن نامردی است. همکاری با زن نامردی است. نجات دادن زن نامردی است. فکر حاکم، تقریبا فکر یک ملای روستایی است. بسیاری مردم با این ذهنیت و تفکر میاندیشند و به زندگی اجتماعی در جغرافیا افغانستان ادامه میدهند. هنوز برابری و تساوی مفهوم پیدا نکرده است. زن غریق را کسی نجات نمیدهد. ملای مسجد میگذارد که زن غرق شود و بمیرد. شرمآورتر اینکه وقتی شوهرش در سوگ زنش گریست او را نامرد خطاب میکنند. این است بینش اجتماعی نسبت به زن در اجتماع ما که در داستان نامرد روایت شده است.
داستان نامرد، نوشتۀ خالد نویساست. ماجرای اصلی داستان در مورد زنی است که در یکی از روستاهای افغانستان به رودخانهیی سقوط میکند. ملای ده حاضر نمیشود که او را از غرق شدن نجات دهد.
داستان “نامرد” داستان جذاب است که زندگی اجتماعی مردم افغانستان به گونۀ واقعی در آن نمود پیدا کرده است. به لحاظ فورم، “نامرد” داستانی با فورم خوب است. با اینکه در داستان نامرد از تکنیکهای ابتدایی داستاننویسی بهره جسته شده اما روایت داستان با سوژه اندوهناک آن چنان روایت گردیده که مخاطب داستان را تا آخر با یک نفس خواندن دنبال میکند. این مورد از ویژگیهای همیشگی نویساست. نویسا راوی داستانهای خوشفورم، عامهپسند و جذاب است. او به عنوان یک روشنفکر و یک نویسندۀ رسالتمند از کنار مسایل اجتماعی به سادگی رد نمیشود. در اکثر داستانهایش نقد اجتماعی، نقد سنت و خرافات، هدف بوده است. به همین سبب است که نویسا از زندگی روزمره مردم داستانهای بزرگی آفریده است.
نویسا چهار گزینه داستان به نامهای (فصل پنجم)، (تصورات شبهای بلند)، (راه و چاه) و( آب و دانه) را در کارنامه ادبی خود دارد. کمتر مینویسد، اما دقیق و ماندگار مینویسد.
نویسا هنرمندانه و واقعی مینویسد. یعنی داستانهای نویسا به شدت واقعگرا و خطیاند؛ این شیوه پردازش و نویسندگی نشانگر آن است که نویسا در این راه آهسته و پیوسته گام برمیدارد و از گزینش راه نیز مطمین است.
در داستان نامرد این واقعگرایی به وضوح دیده میشود. از اینکه ما در جامعه سنتی و مذهبی زندگی داریم و هر کار را حواله به غیب میکنیم. حتا مردن انسانی را که نجاتش به دست ما میسر و ممکن باشد.
در داستان نامرد با این که ملا دینمحمد میتوانست “بانو” خانم امرالله را نجات دهد اما به اساس ذهنیتهای سنتی و نگشوده نخواست و “بانو” غرق شد. بعد ملا دینمحمد بهخاطر تسلای خاطر امرالله نزد او میآید و اینگونه دلداری میکند:
“ملا دینمحمد آمد و گفت: «رضای خدا بود”…. اینگونه تسلا دادن و غمشریکی خندهآور و غیر عقلانی است.
از این که امرالله “بانو را نهایت دوست داشت و هیچ کس دیگر برایش بانو نمیشد. در نبود بانو همیش اشک میریخت اما باز هم ملا دین محمد اینگونه امرالله را تسلا میکند که خود طعنه است:
“اشک در چشمهای امرالله پرده زد. ملا دینمحمد گفت: «نامرد نشو، پشت زن گریه نکن!»
“امرالله دست بچه و دخترش را میگرفت و میرفت دکان. ملا دینمحمد چاشتگاهی با دو روستایی آمد به دکان امرالله و گفت: «نامرد کسی است که پشت زن خود گریه کند. کدام سنگ آسمانی که نیفتاده است. زن و غم در دنیا کم نیست”
در جامعۀ بدوی و سنتی به زن بهعنوان یک شی و یا ابزار نگاه میکنند. نگاه ملادین محمد و همکنانش نوع دید یک اجتماع به شدت سنتی و خرافاتی است. در اجتماع که با سواد آن دید و بینش فکریاش به اندازه ملا دینمحمد باشد، دیگران نیز متاثر از او چنان فکر میکنند. در اینجا توجه کنید به گفتگوهای نجار و سیدآقا از شخصیتهای دیگر داستان:
“نجار و سیدآقا چاشتی رفتند لب دریا. نجار گفت: «اگر زن تو غرق شود، خوش داری یکی بغلش کند؟”
سیدآقا گفت: “والله چی بگویم؟ هیچکس خوش ندارد یکی زنش را بغل کند.”
ملا گفت: زنی که دست مرد نامحرم به جانش بخورد تنها به درد شیطان میخورد.”
نجار گفت: “اما من که بانو را بغل کردم، هیچ چیزم نشد. مثل اینکه جوال آرد را کش کردم.”
“مرده بود. زن که گرم باشد، جان آدم جِز میکند.» سیدآقا گفت و به رودخانه تف انداخت.
نجار پرسید: “حالا فکر میکنی که امرالله ملا را با کارد میکشد یا با تفنگ؟”
سیدآقا گفت: “شاید هم در جوال کندش و بیاورد به دریا بیندازد.”
نجار گفت: “ملا میگوید که امرالله به هیچ حالی راضی نمیشود. اگر میگوید زنت به بهشت رفته هم نمیشود، اگر میگوید یکی نه چهار زن بگیر هم نمیشود. چشمش را خون گرفته است.”
ملا دینمحمد زیاد در بیرون ظاهر نمیشد. گاهی به بچههایی که الف ابجد درس میداد، میگفت ببینند که امرالله چه میکند؛ اما بچهها خبر داغی نمیآوردند. امرالله به رودخانه تف میکرد، بایسکلش را ترمیم میکرد و ناخن کِلکش را میجوید. یک هفته تمام به مسجد نرفت، تا که تبر ملا دسته یافت و یک روز به روستاییان گفت: «خدا امرالله را هدایت کند که از خر شیطان پایین شود، بیاید مسجد و برای زنش دعا کند.”
این گپها مثل چف جادوگر بر روستاییان اثر کرد و دو سه تن رفتند که امرالله را به توبه وادارند. امرالله ترش و خاموش گوش میداد و دکان میرفت و خانه میآمد. روستاییان آهستهآهسته راهشان را چپ میکردند و کسانی در خیرات هفتۀ دوم اشتراک نکردند و امرالله متوجه شد که مردم ازش زیاد چیزی نمیخرند.”
اجتماع ما پُر است از مرد و نامرد. مردی و نامردی با دیدگاههای دینی، قبیلوی، مذهبی و به شدت سنتی در اینجا تعریف و بازتعریف شده است. مهربانی، محبت و عشقورزی متاسفانه در بسیاری نقاط کشور تابو و شرم پنداشته میشود.
از اینکه امرالله در نبود زنش به او گریست و همیش به یاد او بود اما ملا و روستاییان همیش او را ملامت کردند و حتا او را نامرد خواندند. حالا شما فکر کنید اجتماع زنستیز نامرد است یا انسانی که زنش را دوست دارد؟
عظمالدین برهکی