در گفتمان نوشتاری دکتور قادری و دکتور ستیز: با ارزشهای حقوق زنان برخورد مافیایی شده است
اشاره: جامعۀ بحرانزده، چرایی بسیار دارد. مردمان آشفته و نگران. هزاران سوال بیپاسخ. جامعۀ بیثبات و فقیر نیاز به اهل تفکر و تامل دارد. آنانی که میدانند و سکوت میکنند، آنانی که تفکرشان صدای بلند بیرونی ندارد، آنانی که برای تامل و تحقیق ارزشی قایل نیستند، در حقیقت جامعه خویش را برای گذر از نا بهسامانیها حمایت نمیکنند. اهل قلمی که جوهر قلمشان را در خدمت اصلاح جامعه نمیگذارد، در حق مردمان خویش جفا میکنند. نیاز اولیه افغانستان پول نیست که اگر میبود، با پول بادآوردۀ این دو دهه باید انسجام مییافت. افغانستان از نبود برنامه و برنامهریزان پاسخگو رنج میبرد. روزنامه راه مدنیت با به چالش کشیدن اوضاع به دنبال پاسخ و نظر آنانی است که قلم و دیدگاهشان مفید است و راهگشا.
بدون شک جامعهیی که اهل پرسش نباشد، کندوکاو نکند، محقق نباشد و برای تحقیق ارزشی قایل نشود، جامعهیی در حال توسعه بهشمار نمیرود. گذر از بحران -از هر نوعی که باشد- نیاز بهبررسی، تحقیق و تامل دارد. بهعنوان مثال برای بهداشت روانی جامعۀ جنگزده، باید دغدغههای جامعۀ پساجنگ را شناخت. ترسها را شناخت، بیثباتیها را برشمرد و برای رسیدن به پایداری روحی و روانی جنگزدهها و غالبشدن بر ترس و دغدغهها پرسشگری کرد، راهکار یافت و سپس به سمت عملگرایی قدم برداشت. اقتصاد رو به ویرانی، سیاستهای ناکارا و مردمان مایوس و بیانگیزه حاکی از آن است که ما هنوز هم شاخصههای یک جامعه رو به توسعه را نداریم و در این خطه حرکتمان را آغاز نکردهایم. برای توسعهیافتگی به حتم ملت شدن، الزامی است. البته ملت شدن به مفهوم نادیدهگرفتن تفاوتهای زبانی، فرهنگی، قومی، منطقهیی و حتی مذهبی نیست، بل پذیرش همه تفاوتها، حفظ حرمتها و ارزشها و زندگی با آنهاست. با دریغ و درد که پس از سالها امر ملتشدن در افغانستان اتفاق نیفتاد. نمیتوان گفت ضمن تلاشهایی که شده، زیرا شکافهای عمیق قومی در این دو دهه بیش از هر وقت دیگری رونما شده است. پارلمان و وضعیت اسفبار این روزهایش، دلیل این ادعاست. حزببازی و دستهبازیهای قومی و منطقهیی حکومت را در پرتگاه سقوط اخلاقی، سیاسی و اقتصادی قرار داده است. ملت را خشمگین کرده و دید بیرونی را هم ترحمبرانگیز و ناامید. جناب آقای دکتور ملک ستیز به بحث با من خوشآمدید. ضمن ارجگذاری قلم سودمندتان که این روزها همه از آن میآموزند، اجازه میخواهم که بپرسم از «ملت نشدن» این سرزمین، از این آب گلآلود قومی، اکنون جوانان نیز -که در کنار رهبران قومی به گلاندود کردن بیشترش دامن میزنند- چه کسانی سود اصلی را میبرند؟ در حالی که دودش چشم همه را کور کرده است.
هرباریکه در برابر پرسشهای شما قرار گرفتهام، با دو مؤلفه مواجه شدهام. نخست، پرسشهای شما بار تحلیلی دارند. شما از ظرفیت بالایی در تحلیل اجتماعی بهره میبرید. پرسشگری که ظرفیت تحلیل دارد، پرسشگر گفتمانهاست. یعنی فرآیندی از مباحث را در یک پرسش عمیق خلاصه و مطرح میکند. مؤلفه دوم در پرسشگریِ شما میتودولوژی بحثهاست که به گونۀ زنجیرهیی فرآیند گفتمان را به دوران میاندازد و فعال نگه میدارد. از اینرو گفتوشنود با شما آموزنده و دلچسب است.
ببینید، در جوامع پیشرفتۀ دنیا وقتی ساختارهای سیاسی و حتا دولتها به مشکلی برمیخورند که سیاستمداران نمیتوانند آنرا حل کنند، دست به دامان پژوهشگران میشوند. سیاستمداران از پژوهشگران میطلبند تا چیستی، چگونگی و چهبایدکردهای آن دشواری را آسیبشناسی کنند و به این پرسشها پاسخ ارایه کنند. پژوهشگران بستههایی از توصیهها و پیشنهادات را به سیاستمداران ارایه میکنند. در واقع این توصیهها و پیشنهادات به برنامههای سیاسی سیاستمداران تبدیل میشوند. اینجا پژوهشگران حوزههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و انسانشناسی دکترین سیاست را میسازند. آنگاه سیاست بهمعنای اصلیاش نضج میگیرد. منظورم از این مقدمه این است که حل بحران نیاز به پرسشگری، آسیبشناسی و برنامهریزی تخصصی دارد. فیلسوفان اروپایی در دوران پس از رنسانس پرسشگری را پیششرط اساسی برای دگرگونیهای اجتماعی نامیدند و عصری را بهنام «روشنگری» به جامعه جهانی به ارمغان آوردند.
من شاگرد حقوق بینالملل هستم و نگاه من به توسعه، جامعه و دولت نگاه حقوقی است. از دید حقوق، توسعه به معنای پیامد (Outcome) دوران اقتصادی، شگوفایی فکری و همگرایی اجتماعی در نظام هنجارمند است. منظور از نظام هنجارمند «دولت» میباشد. بر بنیاد علم حقوق، دولت خالق هنجارهاییاست که توسعه به بار میآورد. این هنجارها میتوانند قوانین، پالیسیها، دکترین، پژوهشها، کشفیات و اختراعات باشند. به هر پیمانه که هنجارها مشروع باشند و در حضور و مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان شکل گیرند، به همان اندازه شگوفایی ارزشهایی چون مردمسالاری، جامعۀ مدنی، حاکمیت قانون و پلورالیزم اجتماعی را به بار میآورند.
نگاه حقوق به جامعه نیز نگاه مجردی است. در این نگاه، جامعه کانونی روشمند و ساختار ارزشمندی است که گروهها و افراد را در زیر چتر هنجارها منسجم میسازد. جامعه بهسان زنجیرۀ است که هر حلقۀ آنرا گروهی از شهروندان میسازد. گروههای شهروندی برای مشارکت در این زنجیره، معنایی برای خود جستجو میکنند. حقوق به این باور است که مفاهیم و معنای جامعه را قوانین همگانی میسازد و تعمیم میبخشد. اینجا یک نکتۀ وصل میان جامعه و توسعه شکل میگیرد که بهنام قانون نامیده میشود که این زنجیره را به هم وصل میسازد.
حقوقدانان به این باور هستند که دولت مجری و یا سازماندۀ قدرت سیاسی است. ما به این باور رسیدهایم که دولت رهبر سیاسی جامعه است. یعنی منابع اقتصادی و بشری جامعه را در دست دارد و آنرا سازماندهی میکند. دولت کارا نهادی است که بتواند با رهبری و سازماندهی قدرت سیاسی جامعۀ توسعهیافته را به بار آورد. یعنی با استفاده از منابع بشری و تخصصی منابع وافر اقتصادی فراهم کند و زمینه را برای توسعه و شگوفایی هموار سازد. این روش دولتها را سیاست مینامند. یعنی دولت سیاستگر اصلی جامعه است که هدف اصلی خود را توسعۀ اقتصاد ملی قرار میدهد.
ما تا این پیوندهای زنجیرهیی را که فحوا و معنای سیاست است نفهمیم، به سوی توسعه روان نیستیم. از این رو من با شما همنظرم که ما در جمع دولتهای روبهانکشاف به حساب نمیآییم. شاخصهای اندازهگیری توسعه در دولتها بر بنیاد این زنجیرهها شکل میگیرند. اما اگر ما این شاخصها را مرور و بررسی کنیم برمیآید که با وجود منابع گستردۀ اقتصادی که از سوی جامعۀ جهانی سرازیر شد و با وجود منابع وافر طبیعی، ما قدرت تولید منابع را نداشتهایم. این خود نمایانگر شاخص رکود در توسعه، دولتسازی و جامعهسازی در افغانستان است. نظر به سه عنصر بالایی که من عرض کردم ما به شدت یک جامعه، دولت و سرزمین مصرفی و تنبل هستیم.
تاریخ جامعۀ بشری به وضوح نشان داده که نبود سیاستگر فعال و اصلی یعنی دولت سبب از همپاشیدن ملتها میشوند. ملت یک پدیدۀ معاصر و ارزشمند است که در اثر شگوفایی اقتصادی جان میگیرند. دولتهای ملی به دستگاهی میماند که هر پرزۀ آنرا گروههای اتنیکی میسازند. این گروهها هدف مشترکی را دنبال میکنند تا به شگوفایی و توسعه دست یازند. اگر پرزۀ دچار آسیب شود، همۀ دستگاه را صدمه میرساند. این دولت است که چنین اهمیتی را به ملتها میدهد.
برخی حقوقدانان رابطۀ دولت-ملت را با حلقههای زنجیر موتور این دستگاه تشبیه میکنند. اگر این حلقهها با ظرفیت همسان و زمینههای مساعد، منابع کافی تجهیز شوند، میتوانند در همگراهی با هم دستگاه را از هر بحرانی برون کنند.
سیاستشناسان این روند را «ثبات» مینامند. یعنی حلقهها نقش ساختارهای سیاسی نظام را دارند که باهمگرایی کار میکنند و سبب رفاه اجتماعی میشوند. اما اگر این حلقهها از هم میپاشند و نمیتوانند همگرایی زنجیرهیی به بار آورند، بحران دامنگیر یک جامعه و دولت میشود. یعنی حلقهها، خود به گونۀ جداگانه و به دور منافع کوچکتر جمع میشوند. این روند، ملتسازی را شدیداً دچار آسیب میسازد. نخستین پیامد این جریان را بحران اجتماعی شکل میدهد. دقیقا چیزیکه در افغانستان اتفاق افتاده است و شما آنرا «ملت نشدن» نامیدهاید. این حلقههای کوچک رابطۀ خود را با همدیگر از دست میدهند و دستور کارشان نیز در تضاد همدیگر قرار میگیرند. اینان بیشتر به مافیای اجتماعی شبیه هستند که منابع خود را از مافیای اقتصادی جلب میکنند. برای این گروهها دولت ملی بیمعنا میشود. آنها منافع خود را در «دولتشدن» و «ملتشدن» از دست میدهند. رهبران این مافیای اجتماعی و اقتصادی جوانان را آماج قرار میدهند و از میان آنها بهترین سربازان را برمیگزینند و آنان را دچار زشتترین سرنوشتها میسازند. با تاسف این روش را در داخل نظام و برون از نظام حتا طالبان نیز استفاده میکنند. بازنده اصلی این بازی جوانان هستند و برنده اساسی را رهبران این گروهها میسازند.
آقای دکتور سوال اول در حقیقت پیشدرآمدی برای بحث اصلی من است. ضمن سپاسگزاری از جواب غنی که دادید، چنین ادامه میدهم که این روزها، نه، این سالها، تنها سالهای دود و خون نبوده است. اگر کمی دقیقتر بنگریم سالهای مملو از ثروت، قدرت و لذت هم به شمار میرود. سالها ساختمانهای زیبا در کابل و سرتاسر دنیا، برای گروهی خاص و از ما بهتران افغانستان. مسلما نمیشود پولهای وافر، مقامهای شامخ و رفاقتهای حمام و گرمابهیی فراوان کابل را نادیده گرفت. موافقید؟ شکاف طبقاتی در اجتماع کوچک افغانستان بیداد میکند. مگر نه؟ خون مردم بیگناه و فقیری که از سرکها به دریای کابل سرازیر شد، خون چهل و پنج هزار سرباز سربدار این سرزمین از شرق تا غرب، شمال تا جنوب حافظ و نگهدارنده سرهاییاست که میشود به آسانی نام «خودبرتربینان بیخاصیت» را بر آنها گذاشت. همان گروهی که افغانستان را خوان یغما پنداشته و از هیچ گونه غارتی روگردان نشدهاند. در این مدت بیشتر بر چپاوگران مرد تاکید شده که بر صدر خوان یغما نشستهاند. غافل از اینکه در گوشه گوشه این سفره دست حنابستۀ زنانی نیز دراز است که در پناه شالهای رنگارنگ ریا و حیله از هیچ زشتی فروگذار نشدهاند. آقای دکتور شما هم این دستان ناپاک را دیدهاید؟ چه دلیلی دارد که ما از مافیای زنان قدرت و ثروت کمتر مینویسیم؟ آیا به این دلیل که تعدادشان کمتر از مردان است؟ آیا به این دلیل که «حالا که سالهاست مردان میخورند، پس باشد تا تعدادی از زنان هم بخورند.» آيا چور و چپاول پولهایی که برای بازسازی این سرزمین آمد و قیمتش آبرو، عزت و غرور همه ما بود، جنسیت میشناسد؟ چرا رسانهها به چهره زنان بدهکار به این سرزمین کمتر میپردازند؟ آیا ترس از متهمشدن به زنستیزی، دلیلی است که همه ما سکوت کردهایم؟ اصلا آیا میشود در پناه زنبودن مافیا شد، فمنیست شد، فعال مدنی شد، وکیل شد، سناتور شد، وزیر شد، رییس شد، معین شد، یا هم تصمیمگیر این سرزمین؟ (البته که منظور همه نیستند.)
مطالعاتی که در سال ۲۰۰۹ انجام دادم به من آموختند که افغانستان در دوصد سال تاریخ معاصر خود به این پیمانه حمایت جهانی را بهدست نیاورده که در ۱۸سال پسین حاصل کردهاست. این رقم که به ۱۱۵ملیارد دالر میرسد و خارج از پولهای جنگ میباشد، ظرفیت بازسازی و تجهیز زیرساختهای اساسی، استخراج معادن طبیعی، ایجاد ساختارمند نظام سیاسی و ماشین تولید مستمر اشتغال را برای نهصدهزار انسان مستعد به کار را در یک سال و گذار افغانستان به یک دولت خودکفا را داراست. اما واقعیت چیزهای دیگری را برملا میسازد. اقتصاد مریض، سیاست ناکام، دولت شکننده، جامعۀ مدنی تصنعی و شهروندان سرگردان واقعیت انکارناپذیر جامعه میباشد. این در حالی است که افغانستان به مثابۀ فقیرترین دولت جهان، غنیترین وزرا، وکلا، والیان و اراکین دولت را در منطقه دارد. باری به یاد دارم روزنامۀ نیویارک تایمز (NewYourk Times) مقالهیی نوشته بود زیر نام «غنیترین والی جهان در فقیرترین دولت جهان.» کافیاست از نام این مقاله محتوای آنرا دریابیم. من در کشورهای پس از جنگ کار کردهام. این درست است که شکنندگی جنگ شکست اخلاق و فرهنگ سیاسی را به بار میآورد، اما من در هیچ جایی از جهان ندیدهام که دولت، خود به مافیای اجتماعی و اقتصادی تبدیل شود. من با یکی از دوستانم زندهیاد بینت واسی (BentVase) که استراتژیست با نام اروپایی بود در دوران پس از اپارتاید در آفریقای جنوبی کار میکردیم. در آنزمان مندیلا که تازه رییسجمهور شده بود منشور پس از جنگ را طرح کرد که «منشور مندیلا» نام گرفت. به خوبی به یاد دارم که در دانشگاه یوهانسبرگ مندیلا سخنرانی کرد و گفت: «ما سیاهها صاحب سیاست و دولت شدهایم، اما زمانی سفیدها به ما باور خواهند کرد که ما از شکست ارزشها جلوگیری کنیم». من به این باور هستم که ما به شکست و بحران ارزشها مواجه هستیم. کسیکه خود ادعا میکند دهها ملیون دالر در حسابش دارد، هنوز هم به فکر این است تا چگونه از حمایت نهادهای بشردوستانه بدزدد که به فقیرترین انسانهای جامعۀ ما گسیل میشود.
به نظرم اینجا چیزی بهنام ارزشهای انسانی وجود ندارد. کافیاست سرمایه و منابع یک سیاستمدار افغانستان را قبل از وزیرشدن، وکیلشدن، والیشدن و….و پس از آن را مقایسه کنید. روزی در سرویسهای شهری از ایستگاه مرکزی کوپنهاگن به سوی دفتر روان بودم، مردی را دیدم که چهرۀ آشنایی داشت و در کنارم نشست. روزنامهاش را برون کشید و مشغول مطالعه شد. آنگاه دریافتم که این آقای مونگن لوگاتوفت؛ وزیر خارجه دنمارک و رهبر کلانترین حزب سیاسی این کشور است. یا اینکه انگلا مرکل که پرقدرتترین زن جهان است، خود از فروشگاه معمولی و با لباس عادی خرید میکند. این نمونهها، جایگاه ارزشها را در قدرت نمایان میسازد. اینها میرساند که وزرا و یا رهبران سیاسی هیچ امتیازی نسبت به شهروندان عادی ندارند. فقط آنها مسوولیت متفاوتی نسبت به دیگران دارند.
اما در کشور من و شما وزرا و سایر قدرتمداران به سوپرمنهای فلمهای هالیود و بالیود تبدیل میشوند که با ژستها و حرکات اشرافی، از میان مردم ناپدید و در چنبرۀ مافیایی قدرت و پول محصور میشوند. بلی، متاسفانه من در میان زنان نیز از این گونه فرهنگ مافیایی دیدهام. من اتفاقا با نهادهای بینالمللی در افغانستان بسیار سروکار دارم. با تاسف برخی از این نهادها با بحث حمایت زنان برخورد سیاسی میکنند که حمایتهای گستردۀ اقتصادی را در پی دارد. من زنانی را میشناسم که با استفاده از همین فرصتها بیشترین امتیازات را از آن خود کردهاند. روزی یکی از دوستان سویدنی مرا در نشستی دعوت کرد که کلانترین جایزه حمایت از آزادی بیان را برای یک زن نامآشنای افغانستان اهدا میکردند. این جایزه امتیازات بالای اقتصادی نیز با خود داشت. این بانو که جوایز زیادی از کشورهای مختلف بهدست آورده و شخص پولداری است، چه امتیازی نسبت به یک خبرنگار زن دارد که در پکتیا، نیمروز و بامیان کار و پیکار میکنند. اینان با نام زنان که در بدترین شرایط به سر میبرند، همیشه امتیازگیری میکنند. فقط یک نگاه به القاب «شجاعترین زن دنیا»، «مدافع حقوق زنان»، «مدافع حقوق کودکان» و دهها لقب از همین قماش را ببینید که به کیها اهدا شدهاند؟ اکثر همان زنانی هستند که با محافظان، موترهای ضد گلوله، امتیازات بالای دالری و زندگی متمول به سر میبرند. من بهرسم احتجاج در آن نشست شرکت نکردم. ولی چیزی را که میخواهم بگویم این است که با ارزشهای حقوق زنان در افغانستان برخورد مافیایی میشود. به باور من برخورد ما با مبحث همسانی جنسیتی که بهنام جندر (Gender) شهره است، خیلی غیر تخصصی است. من زنان زیادی را میشناسم که در سمتهای مهم سیاسی رسیدهاند ولی به ارزشها، نقش، صدا و آرمان زنان افغانستان باور ندارند و از چالشهای پیش روی زنان آگاه نیستند. به نظر من به جای این بانو، هزار بار بهتر است تا یک مرد متعهد به این ارزشها در چنین سمتهایی گماشته شود. در مجلس نمایندگان تصویر تیرهتری از زنان داریم. من نمیتوانم کلیگویی کنم. در این میان چهرههای انگشتشماری هستند که خوب میدرخشند. اما میخواهم بگویم که من به مثابه یک فعال حقوق بشر، به مراتب ترجیح میدهم تا بهجای زنانیکه بهخاطر جنسیت به مجلس آمدهاند، مردان متعهد به این ارزشها گماشته میشدند.
من نیز با شما موافقم که کار، تعهد و حمایت از ارزشها جنسیت نمیشناسد. مطلع هستید که حکومت از دوران آقای حامد کرزی تا اکنون مدعی است که زنان بیشماری را حمایت کرده و توانمند ساخته است. برای زنان شرایط پیشرفت مهیا نموده و فرصتهای برابر در اختیارشان قرار داده است. احتمالا هجده بار هشت مارچ تجلیل و تقدیرنامهها ضرب کرده. زنان فراوانی را در نهادهای علمی و آموزشی، پرورش داده است. انقلاب معارف واژه همین حکومتهاست – بگذریم که انقلابی هم اگر بود دلیلش مردم بودند نه حکومت… نشانه حمایت حکومت خیمههایی است که هنوز نام مدرسه را یدک میکشند!- اگر هجده سال حکومتداری این بزرگواران، دلیل پیشرفت، کارآموزی و توانمندی زنان شده است، پس این زنان توانمند و کارا کجا هستند؟ چرا چهرههایی که در راس مقامها مانند مهره جابهجا میشوند، به این شدت تکراری هستند؟ میدانید پس از هجده سال حکومتداری، زنانی که در پستهای کلیدی حکومت جابهجا میشوند، حتی به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد. دلیلش چیست؟ آیا حکومت دروغ میگوید و نتوانسته بیشتر از این تعداد را آموزش بدهد؟ آیا حکومت بیشتر از ده زن که منافعش را حمایت کند، ندارد؟ یا فقط همین اجماع کوچک دمخور حکومت است؟
این یک واقعیت تلخ است که حمایت از زنان در پایتخت و چند شهر کلان محدود مانده است. من در سال گذشته گروهی از زنان پژوهشگر را در ولایات شمالی افغانستان بهسان بلخ، سمنگان، جوزجان، میمنه و سرپل آموزش دادم. وقتی روی میتودهای پژوهش در امور اجتماعی کار میکردیم، دریافتم که زنان تحصیلیافته در ولایات بهشدت دچار ابهام پیرامون حقوقشان هستند. به باور آنها حقوق زنان را باید مردان تعیین کنند. یا اینکه معیار حقوق زنان در ابتداییترین و اساسیترین حقوق بشری «مردان» تعریف میشود. حتا گروه کلانی از زنان را دیدم که ابتداییترین حقوق اساسی را به چشمانداز و دورنمای زندگی خود تبدیل کردهاند. این حالا وضعیت زنان تحصیلکردۀ ماست. ادارات محلی دولت در ولایات به خود فخر میکنند که زنی را در مجلسی دعوت کردهاند. انگار این امتیاز را به زنان دادهاند که بیایند و در کنار مردان بنشینند و سخن گویند. این در حالی است که حتا خود زنان نمیدانند که حقوق بشریشان چه معنایی میدهد. من این روش دولت را خشونت ساختاری و روشمند در برابر زنان میپندارم. اسلام سیاسی و تندروهای دینی در گسترش این فرهنگ زشت نقش اساسی دارد. بهتر است بگویم طالبانیزم بر زنان حاکم است. نمونۀ بارز دیگر برخورد «رهبران» سیاسی با زنان در خانوادههایشان است. کسی تا هنوز زنان و دختران اینان را دیده است؟ اما شما شاهد فخرفروشی پسران قهرمانان، جنگآوران و تفنگسالاران هستید که ادای پدران خود را در میآورند و عوامگرایی مردانه به نمایش میگذارند.
از سوییهم ما با گروهی از زنانی مواجه هستیم که در ظاهر مدافع زنان هستند و اما از درون، شگوفایی نقش زنان را به نفع خود نمیبینند. اینان که به قول شما تعدادشان از انگشتان دو دست بیشتر نیست به دور رییسجمهور میچرخند و امتیازات کلانی را بهدست میآورند. آنان به خارج و داخل زنان را «نمایندگی» میکنند، فریاد و هیاهو سر میدهند اما در واقعیت در عقب جنگسالاران، قومسالاران و مافیای اقتصادی پنهان هستند. پیتر رومیننکه؛ فیلسوف چک حرف جالبی پیرامون دروغگویی سیاستمداران دارد. وی میگوید «زشتترین دروغ سیاسی آناست که بر ارزشهای اجتماعی بسته شود». این یک دروغ محض است که زنان در افغانستان نظر به سیاستهای دولت رشد کردهاند. ما شاهد رشد و توسعه نقش زنان در ۱۸سال پسین بودهایم. اما میخواهم بگویم این روند حاصل تلاش زنان جوان در شعاع حمایت سیاسی جامعۀ جهانی بوده است.
چنانچه از جوابتان برمیآید با نگاه من به حلقه قدرت زنان در ارگ سلطنتی و پیرامون ارگ سلطنتی در گذشته و حال موافقید و هم قبول دارید که این سرزمین زنان قاچاقبر دارد «از قاچاق انسان گرفته تا عتیقه»، میدانید زنانی زیادی هم چون مردان در پستهای متفاوت حکومت ثروتاندوزی کردهاند و از شبنشینیهای مخصوص کابل بهره بردهاند و میپذیرید که سواستفاده از ملت نشدن مرد و زن ندارد، بفرمایید که نقش زنان متعهد، زنانی که پاک و سالم میاندیشند، زنانی که شرایط را دقیق مشاهده میکنند، زنانی که حفظ نام برایشان ارجحتر از نان است، چیست؟
نخست، مخاطبان من مردان هستند. ببینید ما باید به شهروند شدن بیندیشیم. آنیکه زنستیزی میکند، ریشۀ خود را میخشکاند. از مهمترین اساسات شهروند شدن، آراستگی با حقوق شهروندی است. اساسیترین پیششرط حقوق شهروندی را آزادیهای مدنی بدون هرگونه تبعیض شکل میدهد. دنیای امروز، دنیای شهروندمحوری است. بدون آن شما یک موجود متروک هستید. جهان شما را نمیپذیرد. روزی میرسد که فرزندانتان شما را ترک میکنند. شهرها چهره عوض میکنند. سرمایهداری در حال گسترش است و نیاز به نیروی کار دارد. مردان بخواهند یا نه، زنان شامل بازار کار میشوند. کار منابع و آزادی مدنی زنان را سبب میشود و شهروندان زاده میشوند. هر مرد عاقل باید این روند را درک کند. در اروپا چنین شد، در جنوب شرق آسیا چنین شد، در شرق دور چنین شد، در آسیای میانه چنین میشود و در افغانستان نیز چنین خواهد شد.
دوم، مخاطبان من سیاستمداران هستند. تجارب من از کار در عرصه سیاست نشان داده است بهترین سیاستمداران جهان کسانی هستند که به زنان حرمت گذاشتهاند. اینجا به شوخی گفتهیی از انوره دو بالزاک؛ نویسندۀ معروف فرانسه به یادم آمد که میگوید: «زنان به سان آتشاند، میتوانند بسوزانند و ظرفیت گرمکردن تمام لایههای زندگی را دارند. انتخاب از شماست!» در سیاست نیز همین گونه است. حتا امپراتورهای بزرگ جهان اگر این گفتۀ بالزاک را نفهمیدهاند به سرنوشتهای عجیب و غریبی مواجه شدهاند. به باور من مرد سیاستمدار باید با همسانی جنسیتی زنان و مردان آشتی کند. این والاترین فرهنگ سیاسی و اجتماعی یک سیاستمدار خوب است.
سومین مخاطبان من، زنان تحصیلیافته هستند. من به این باور هستم که آموزههای اکادمیک ابزار خوبی برای رفتن به سوی قدرت است. من زیادی از زنان تحصیلکرده را میشناسم که دلبستگی به سیاست ندارند. تا زمانیکه زنان خود شامل دستگاه قدرت نشوند، عدالت اجتماعی میسر نمیشود. بهترین نمونۀ این امر را میتوان در کوریای جنوبی دید. در دهۀ پنجاه سدۀ پیشین موج کلانی از آموزش و پرورش میان زنان در کوریا جهیدن گرفت. در این راستا زنان وارد نهادهای با اعتبار دانشگاهی شدند و از آنجا به سیاست، اقتصاد، تکنالوژی و فرهنگ پا گذاشتند. تحلیلگران به این باور هستند که یکی از عوامل اصلی توسعه و شگوفایی کوریای جنوبی پس از جنگ را نقش برجستۀ زنان در سیاست و اقتصاد میسازد. نخبگان سیاسی ما باید گفتمان مشارکت سیاسی زنان را جدی بگیرند. وقتی اندرا گاندی نخستوزیر هند شد، جهان سوم شوکه شده بود. اما به زودی دیده شد که اندرا یکی از جذابترین رهبران زنان در جهان است. او بهترین سیاست خارجی هند را در دوران جنگ سرد پیشکش کرد. اگر هر سیاستگر دیگری در این مقطع زمانی در قدرت میبود نمیتوانست توازن جنبش انسلاک را به سان اندرا گاندی تمثیل کند.
چهارمین مخاطب من زنان سیاستپیشه است. ببینید شما باید تربیون پارلمان را از آن خود سازید. شما باید تحلیل بنویسید، نقد کنید و توصیه ارایه دهید. اگر شما ظرفیت کافی ندارید، باید بیاموزید. من به این باور هستم که سیاستمدار چه زن و چه مرد باید قدرت تحلیل و آسیبشناسی را دارا باشد. در غیر آن وی یک سیاستمدار حرفهیی و متخصص نیست. زنان سیاستمدار باید از نقش نمادین خود برون آیند. بازهم میگویم اگر در کرسیهای قدرت، مسکوت و بیاندیشه نشستهاید، جفای کلانی به زنان کشور خود و جهان کردهاید. یا باید رونده و فعال باشید، یا اینکه صحنه را ترک گویید؛ زیرا این کرسی متروک و مسکوت به مردان شوونیست بهانۀ میشود تا بگویند زنان، بیچاره، بیگپ و بینظر هستند. فیلسوفان چینایی به این باور هستند که زندگی دارای معنایی است و آن در «فکرکردن» و «گپزدن» تعریف میشود.
برای بررسی خشونتهای جاری علیه زنان، هم خشونتهای فیزیکی خانوادگی و هم خشونتهای سیستماتیک دولتی، من مدام خود زنان را زیر سوال بردهام. چه زنان تحصیلکرده دور از قدرت را که کنج امنی اختیار کردهاند و از ساحل به موجهای خشمگین در جامعه نگاه میکنند و میاندیشند که نه نمیشود برای این مردم کاری کرد و هم زنان اهل قدرت و ثروت از حکومت تا پارلمان. زنانی که بیشتر از همه زنان دیگر و شاید اندکی کمتر از مردان از منابع قدرت و ثروت بهره بردهاند، اما بسیار کمتر از نصیبشان به جامعه برگرداندهاند. میدانید چرا؟ مثال اینکه خودسوزی دختران هرات نه تنها کمتر، بل بیشتر هم شده است؛ زیرا خشونتهای جاری از حد تهدید زنان تا مرگ آنان رسیده و نه نهادی پاسخگوست و نه هم مسبب. خشونتهای سیستماتیک حکومتی حتی در پایتخت جاری است، زیرا هنوز در محاکم، مرد حرف اول را میزند نه قانون. زنان مدام در سطح گستردهیی مورد هتاکی و خشونت قرار میگیرند و قوانین از سطرهای کاغذ اندکی هم جابهجا نمیشود. من فکر میکنم حتی اگر ده چهره زن کاری و کارا در این سرزمین متعهدانه و متهورانه عمل میکرد، شاید وضعیت زنان سرزمین من این طور نبود. آقای دکتور زنان در این سالها چه کردهاند؟
زنان کار کردهاند. اما به باور من کار بنیادی و سازنده نکردهاند. دانشپژوهان علوم سیاسی به این باور هستند که جلو بحران اقتصادی را میتوان گرفت اما مهارکردن بحران اجتماعی و فرهنگی خیلی دشوار است. یعنی آن حلقههای ثبات که در بالا از آن نام بردم در گسست هستند. ارزشها شکست میخورند و کرامت انسانی جایش را به جنایت میسپارد. من در سال ۲۰۰۹ سمپوزیم تحلیلی را روی عوامل خشونت در هرات تسهیلگری کردم. در این سمپوزیم شش مقالۀ خوب پیشکش شد. وقتی مقالهها را گوش میدادم، چنین ذهنیتی به من دست میداد که عامل کلان خودکشی میان زنان و آنهم خودسوزی زنان ریشه در هژمونی فکری مردانه در خانوادهها دارد که بیشتر از راویهای مذهبی نشأت گرفته است. عامل دوم را وابستگی کامل زنان از نگاه اقتصادی به مردان در خانواده شکل میدهد. عامل سومی را مردسالاری سیاسی و شوونیزم جنسیتی مردان تشنه به زیبایی ظاهری زنان میساخته است. عامل چهارم خشونت گسترده در این شهر با صفا را ادبیات خشن مردسالارانه در متون تاریخی و ادبیات سیاسی معاصر ما میساخت. خوب وقتی این عوامل را کنار هم گذارید، به این نتیجه میرسید که کار بنیادی به کاهش خشونت نه از سوی زنان و نه هم از سوی مردان صورت گرفته است. وقتی به شفاخانۀ مرکزی شهر سرزدم دریافتم که جمع زنانیکه دست به خودسوزی میزنند، دختران جوان و تحصیلکرده کم نیستند. به باور من وقتی یک دختر جوان در نتیجۀ خشونتهای ساختاری دست به خودسوزی میزند، معنایش ایناست که دولت مُرده است، دادگاه و عدالت مُرده است، سیاستمداران مُردهاند و سیاستها شکست خوردهاند. برای ارزیابی یک دولت یک سلسله شاخصها در جهان شکل گرفته است. نهاد توسعۀ سازمان ملل متحد (UNDP) پایینترین شاخص دولتهای ناکام را عوامل خودکشیهای شهروندان تعیین کرده است. خوب معلوم است که دلایل اصلی خودکشی زنان در افغانستان خشونت است که ریشه در سیاستگذاریهای دولتها دارد.
آقای دکتور معتقدم که زنان و مردان آگاه و قدرتمند باید قصههای کلاسیکی را که مملو از بدآموزی است، از سطح جامعه جمع کنند. باید به دخترانمان بگوییم آن شاهزاده اسبسوار قصههای مادرکلانها دروغی بیش نیست. باید به دخترانمان یادآور شویم که کلید خوشبختی و استقلالمان در جیب هیچ مردی قرار ندارد. باید زنان با اصول، زنانی را که از نام زنان به نان و نوایی رسیدهاند از اریکه قدرت پایین بکشند. من و شما تنها وسیلهیی که در دست داریم، قلم است. قلمی که باید تولید متن کند و بنویسد. بپرسد و به چالش بکشد. تشویق و ترغیب کند و مجازات را فراموش نکند. از اینکه با چون شمایی همقلم شدهام، از شما خواندم و آموختهام، سپاسگزارم. با ما بمانید، جامعه به روشنگری احتیاج مبرم دارد.