مقاله

زن نباش، مرد باش!

نبشتهٔ دکتور *زمان ستانیزی
کهن‌ترین اسطوره‌های بشریت با مردسالاری مترادف آغاز گردیده است. از سومری‌ها و عقادهای بین‌النهرین تا آسوری‌ها و بابلی‌ها حقیقت تلخ زن‌ستیزی و حاکمیت مرد بالای زن نه‌تنها در خاک رس سرشت آدم خاکی را با آب باران ظلمت آغشت، بل روی کتیبه‌های ساختهٔ همان گل/خاک رس نوشته شده تا به تداوم سیاه‌روزی بشریت شهادت بدهند.

در اسطوره‌های بابلی‌ها، خداوند آدم و لیلی را مساوی و مستقل آفرید و در باغ بهشت مسکن داد. آدم، مهر، معاشرت، مراوده و عطوف چندان نداشت و بر حاکمیت خود بالای لیلی اصرار می‌ورزید. لیلی دلتنگ شد و از باغ بهشت فرار کرد. زمانی که برگشت به‌سبب سرکشی‌اش دروازهٔ بهشت را به رویش بسته یافت. جایش را در پهلوی آدم، حوا گرفته بود. حوایی که از قبرغه چپ یعنی پهلوی چپ آدم برخاسته بود. حوا از پهلوی چپ آدم و در پهلوی چپ آدم بود، تا آدم همیشه در راست باشد و «راست» باشد.

و اما لیلی. لیلی به‌جرم اینکه بدون اجازهٔ آدم از خانه بیرون رفته بود، در شیطنتش لعنت شد و از کوتاه‌کردن موهایش محروم گشت. موهای درازش مار سیاه شد که پیوسته از آن زجر می‌کشید. لیلی باید همیشه این نشانهٔ زجر و شرمساری‌اش را می‌پوشاند تا چشم مردها به آن نیفتد. نام و نماد لیلی لیل و نام شب، نام سیاهی، نام تاریکی و ظلمت شد، نام جهل و نادانی و کم‌عقلی که به سبب آن نه فهمیده می‌شد و نه فهمانده می‌توانست. در نهایت حوا جفت آدم شد و لیلی به نام‌های لیل و لیلیت جفت شیطان شد.

«اولین ظهور متنی لیلیت که به صورت مجموعه‌ای از اشعار در لوح‌های گلی سروده شده است در حماسهٔ سومری باستانی به‌نام «گیلگمش و درخت هولوپو» ثبت است. این حماسه که در ابتدا با نام «اینانا و درخت هولوپو» شناخته می‌شد، به سال ۲۰۰۰ قبل از میلاد بابل برمی‌گردد، جایی که سومری‌ها در آن سلطنت می کردند.»[i]

شرح عکس: کتیبهٔ اوسامه محمد امین که در آن در داستان گیلگمش به لیلی اشاره شده.[ii]

حمورابی با صدور فرمانش مردسالاری را قانونیت بخشید. زن ملکیت و دارایی مرد (شوهر) پنداشته شد و باید از او اطاعت می‌کرد. خواست‌های مرد در خشونت جنون‌آمیز بالای زن تعریف شد، یک زن لیاقت داشتن یک مرد را نداشت و هرگز نباید به اندازه یک مرد می‌داشت… این‌ها مثال‌های از ستیزه‌های جایز و حلال بر لیلی (زن) بود که جفت شیطان شده بود، و محکوم به نفرت و اسارت.

عبری‌ها در چندین نسل اسارت‌شان در بابل از همین فرهنگ رنگ گرفتند. زمانی بعد از اسارت بابلی‌ها به کنعان برگشتند و نفرت از لیلی را با خود به آنجا بردند. از لیلی چنان متنفر بودند که حتا نخواستند نام او در پهلوی نام آدم ذکر شود. آن مقام در انحصار حوا ماند.

عبری‌ها این اسطوره‌ها را با خود به کنعان بردند که بعدها به کتاب‌های مقدس آسمانی راه یافت؛ چنان‌که در داستان پیدایش اول تورات به وضاحت به خلقت اشاره شده که در آن آدم و لیلی در یک زمان و از یک زمین آفریده شدند، «پس خداوند بشر را به‌صورت خود آفرید، آن‌ها را به‌صورت خدا آفرید. نر و ماده را آفرید.»[iii] در داستان پیدایش دوم تورات صحبت از آدم و پیدایش حوا از قبرغه چپ او و این‌که حوای عصیانگر با فریب مار سیاه (موهای لیلی) از میوهٔ ممنوعه می‌خورد و خداوند به‌خاطر نافرمانی او بشریت را به گناه او به عذاب مبتلا می‌کند. حوا (زن) سخت‌ترین دردها (زایمان) را خواهد کشید… یک بار دگر زن در نماد حوا در گناه سزاوار درد و عذاب می‌شود.

فرهنگ عبری از لیلی چنان بلای آفت‌زا ساختند که یهودان از اسطورهٔ بابلی افسانه‌های دگر بافتند. چنان‌که از نامش پیداست، لیلی بلای شب می‌شود، در شب برمی‌گردد تا به‌منظور انتقام، پسران حوا را بکشد. راه نجات پسران خوردسال این است که موهای سرشان را دراز بگذارند تا لیلی آن‌ها را دختر پنداشته اذیت نکند. میان برخی از خانواده‌های سنتی یهودان تا امروز چند تار از موهای سر پسران را دراز می‌گذارند تا از خشم لیلی (لیلیت) در امان بمانند. این قبضه از موهای دراز پسران را در مراسم بلوغ یا «بارمِتڅوا» قطع می‌کنند و دختران هم در مراسم «بات مِتڅوا» قسمت موی سر را به حیث نمادی از موی لیلی کوتاه می‌کنند.

آدمِ قرآن با آن‌که از همان اسطوره‌های قدیم منطقه رنگ گرفته، ولی با همه آن‌ها به‌ویژه تورات تفاوت‌های بنیادی دارد که درخور توجه‌اند:

  • در باغ بهشت قرآن نه لیلی است، نه حوا، و نه آدم به معنای توراتی آن.
  • آدم در باغ با زوجش است، نه با زوجه‌اش. پس جنسیت آدم می‌تواند شامل مرد و زن باشد، بدون آنکه بدانیم خود او کدام جنس است.
  • آدم قرآن در خلقت اولین انسان نیست، چون در قرآن کلمه خَلَقَ هرگز با آدم یک‌جا یا دربارهٔ او ذکر نشده.
  • آدم شکل تحول‌یافتهٔ انسانی است، نه چندان متفاوت از نظریهٔ تکامل تدریجی داروین، که (با جفتش) از یک نطفه/نفس خلق شده «ٱلَّذِىخَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَٰحِدَةٍ.»[iv] و تحول و ارتقای او پیوسته در فعل جَعَلَ تعریف شده «إِنِّى جَاعِلٌ فِى ٱلْأَرْضِ خَلِيفَةً»[v] که دلالت بر زایش و پیدایش شعور آگاه در انسان می‌کند، نه بر خلقت اولین انسان. تکرار پیوست فعل جَعَلَ با نام آدم در واقع اصرار بالای این نکته است.

پس اسطوره‌های سومری‌ها و بابلی‌ها و شکل‌گیری آن‌ها در تورات و انجیل با وجود اصلاح شدن آن در قرآن و مبارزات پیام‌آور اسلام، ذهنیت زن‌ستیزی در میان پیروان ادیان ابراهیمی را کماکان زنده نگه داشته است. از رسالات مدراش و زوهارِ عرفان کبلا عبری تا ام‌الصبیان  شمس‌المعارف الكبرى احمد البونی (متوفی ۱۲۲۵)، از لیلی به‌نام «ام‌الصبیان» یا شیطانی به نام «مادر اولاد»  نام بُرده‌اند.[vi]

روایت‌هایی که در فرهنگ عامیانهٔ معاصر هم منعکس شده، که «در مورد جنی به‌نام قرینه حکایت می‌کند که توسط آدم طرد شد و در عوض با ابلیس جفت شد. او انبوهی از شیاطین به‌دنیا آورد و به مادر آن‌ها معروف شد. او برای انتقام از آدم، به تعقیب فرزندان انسان می‌رود. به این ترتیب، او نوزاد مادر باردار را در رحم می‌کشد، باعث ناتوانی جنسی مردان می‌شود یا به کودکان کوچک مبتلا به بیماری حمله می‌کند. بر اساس آداب مرموز، او تابع مره العبیض پادشاه دیو است که به‌نظر می‌رسد نام دیگری برای ابلیس باشد که در نوشته‌های جادویی به کار رفته. داستان‌هایی درباره قرینه و لیلیت در اوایل اسلام با هم آمیخته شدند.»[vii]

جامعهٔ ما در این چهارهزار سال چهار قدم هم پیش نرفته بود که یک‌بار دگر زن به حکم لشکریان حمورابی در چهاردیوار خانه محصور ماند و در استثنای اولویت‌های طالبانی قرار گرفت. جای زن «منزل» شد؛ برای اینکه منزل معنای نزول، پایین‌شدن، پایین‌آمدن و پایین‌بودن را افاده می‌کرد. در استیلای چنین «آدمیت» هر شناخت از آن در جاهلیت خلاصه می‌شود که در سایهٔ شوم انگیزه‌های آن تازیانه‌های ظلمت و اختناق را پی‌ هم بر پیکر زن و پدیده زن بودن می‌کوبند.

در چهارهزار سال تاریخ بشریت زن پی هم قربانی تهاجم مردسالاری گردیده است. سرشت زن پیام اولویت و الوهیت زن را می‌رساند، اما کجاست گوشی که بشنود. گوشی که در «گفت‌وشنود» با «گفت» عادت ندارد و با «شنود» چنان حساسیت دارد که رغبت گفتاری زن را در اصطلاحات چون «حمام زنانه» توهین و تمسخر می‌کند، بی‌خبر از این‌که زن اگر عیان هم است، قدرتش در بیان است.

حماسه‌ها را در شهامت مرد می‌سرایند، ولی زن است که بر خون‌خفتگان معرکه اشک می‌ریزد. مردانگی شهامت است، ولی زنانگی محض تکلیف زن پنداشته می‌شود. «مرد باش»، یعنی زن نباش؛ این‌که خوب باش، ولی بد نباش. نه‌تنها این‌که زن بد است، بل آنچه زنانه‌تر است، بدتر است.

در فراسوی این مرز مردسالاری، شعارهای مغایری بر صفحهٔ تحت‌الشعوری سِکهٔ روزگار نوشته‌اند. جایی‌که زن، در مقناتسیت روحانی، همیشه نقش قطب مثبت و مرد نقش قطب منفی را ایفا می‌کنند. مطالعات آواشناسی نشان می‌دهد که در اکثر زبان‌های دنیا شباهت لفظی اصوات در ترادف تجنیس کلمات زن و زندگی و مرد و مرگ قرار دارند که نمی‌توان آن را تصادف محض خواند.

به گونهٔ مثال درعربی حی و حیات حور و حوا، نماد و نمود زندگی‌اند، ولی آدم با دم و خون و خون‌ریزی هم‌ردیف است. با آن‌که اناث از انس گرفته نشده، ولی مونث با انس و نسا و انسانیت هم‌آواز است و در مفهوم به محبت، ظرافت و لطافت نزدیک‌تر است که به‌مراتب بهتر از اشتقاق کلمهٔ «مذکر» و «رجل» است که در حیوانیت اندام بدن مشتقات بدنی بیش نیستند. مصدر رَحَمَ ریشهٔ مشترک رحم زن و رحم خداوند است. هر دو مظهر و مبدأ زندگی و حیات‌اند: زن مبدأ و نهاد واقعی زایش حیات است و رحمت صفتی است که «خداوند آن را بر اسم/نفس خود نوشته، ِ«لِّلَّهِ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ ٱلرَّحْمَةَ».[viii]

هویت «اسلامی» جامعهٔ افغانستان با روش یک جامعهٔ قرآنی مطابقت ندارد. یا قرآن را درست تعبیر نمی‌کنند یا از خود شریعتی می‌سازند که دیانت کاذب بیش نیست. جامعهٔ امروزی افغانستان در عقب‌گرایی به دوران جاهلیت قبل از اسلام برگشته است. در رأس این فساد اجتماعی مردسالاری قرار دارد؛ مرضی که چهل‌سال اول زندگی پیغمبر اسلام در مبارزه با آن صرف شد.

در هر دو جامعه، یعنی جامعهٔ جاهلیت قبل از اسلام و جامعهٔ ‌جاهلیت افغانستان امروزی، حاکمیت مرد در جامهٔ دین، مذهب، عرف و رسم و رواج بالای زن تحمیل گردیده است، در حالی‌که مردها از وضع چنین قیودی معافیت دارند. این نابرابری جلو هرگونه پیشرفت جامعه را می گیرد، به‌خصوص در مراودات اجتماعی و روابط اخلاقی و ذات‌البینی.

برای ایجاد یک جامعهٔ پابند به بلندترین ارزش‌های اخلاقی، بر ماست تا خواهری را برابر با برادری و برابری را جانشین مردسالاری بسازیم. جنسیت‌سالاری را نباید صرف در تفاوت‌های جنسی و جسمانی مرد یا زن شناخت، بل در هم‌گونی ذهنی، روحی و فکری مردم جستجو کرد. نباید نیم قشر جامعه را محکوم، متهم و ملزم به گناه کرد، صرف نظر از این‌که کدام نصف منظور است. جامعه جمع است، دو نصف ندارد.

منابع:

[i]. داستان لیلی/ لیلیت

Lilith through the Times: https://skhadka.sites.gettysburg.edu/Lilith/lilith-in-ancient-texts/#:~:text=Lilith’s%20first%20textual%20appearance%20happens,where%20the%20Sumerians%20reigned%20supreme.

[ii].  داستان گیلگمیش

“Gilgamesh and the Huluppu Tree clay tablet” by Osama Shukir Muhammad Amin.

[iii]. تورات پیدایش اول ۱:۲۷

[iv]. سورهٔ نسا، آیهٔ ۱

[v]. سورهٔ بقره، آیهٔ ۳۰.

[vi]. احمد البونی. ام الصبیان. شمس المعارف الكبرى برگرفته شده از

Hurwitz, Siegmund (1980). Lilith, die erste Eva: eine Studie über dunkle Aspekte des Weiblichen [Lilith, the First Eve: Historical and Psychological Aspects of the Dark Feminine]. Zürich: Daimon Verlag. ISBN 3-85630-545-9. https://en.wikipedia.org/wiki/Lilith#:~:text=She%20is%20mentioned%20in%20the,who%20first%20cohabited%20with%20man%22.

[vii]. رابرت لیبلینگ

Lebling, Robert (2010). Legends of the Fire Spirits: Jinn and Genies from Arabia to Zanzibar. New York City, New York and London, England: I. B. Tauris. p. 37. ISBN 978-0-85773-063-3.

[viii]. سورهٔ انعام، آیه ۱۲.

پی‌نوشت: دکتور *زمان ستانیزی؛ استاد الهیات و عرفان در پوهنتون تحصیلات عالی پسِفیکا کلیفورنیا است.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا