حاشیههای نشست تیرانا؛ زنان ابزار دست سیاستمداران
نشست سران زنان افغان در کشور آلبانیا با حضور نمایندگان بینالمللی از جمله رینا امیری، نماینده ایالات متحده، نماینده سازمان ملل (یونیما)، و همچنین خانم محبوبه سراج، یکی از موفقترین و برجستهترین زنان افغان، با شکوه و تشریفات خاص آغاز شد. این نشست در سالن بزرگ و تحت نورپردازیهای خیرهکننده و با فضایی سنگین و پراهمیت برگزار گردید.
محور اصلی این گفتگوها به چهار موضوع کلیدی متمرکز بود:
۱. نحوه تخصیص کمکهای مالی ایالات متحده به افغانستان تحت سلطه طالبان.
۲. مساله آپارتاید جنسیتی و نقض حقوق زنان.
۳. چگونگی مشروعیتبخشی به مذاکرات بینالمللی با طالبان.
۴. نقش زنان در این گفتگوها.
علیرغم اینکه سخنرانان کلیدی این نشست، همگی با نیت خیرخواهانه و به هدف حمایت از زنان افغان حضور یافته بودند، اما ترکیب نمایندگان به وضوح نشان میداد که جای برخی از اقلیتهای قومی و مذهبی و بهخصوص نمایندگانی از گروههای دیگر جنسیتی خالی بود.
بعدا همزمان با سخنان اول خانم کوفی معترضان به پا بلند شده شعارهای ضد ط .ل.ا.ن.ی سر دادند.
بعد از ختم سخنرانی خانم کوفی، خانم محبوبه سراج که اصلا اشتراککنندگان فکر نمیکردند در این نشست حضور خواهد داشت به جایگاه رفته تا سخن بگوید در حالی که سخنرانی ایشان آغاز شد، الهه سرور با نواختن موسیقی به نشانه اعتراض، ناراحتی خود را از وضعیت موجود ابراز کرد. همزمان گروهی از زنان معترض که بهعنوان دختران موفق در دوره پس از حکومت طالبان شناخته میشدند، با شعارهایی چون «صدای زن عورت نیست» و «افغانستان آزاد میخواهیم» و نان، کار و آزادی به صراحت مخالفت خود را با به رسمیت شناختن طالبان و هرگونه تعامل با آنها اعلام کردند. به عنوان فردی مستقل از هر گروه، احساس کردم که این حق طبیعی من است که اعلام کنم تعامل با طالبان را نمیخواهم و هیچگونه مشروعیتی برای آنها قائل نیستم. اگرچه این دو بند از شعارها تحتالشعاع دیگر موضوعات قرار گرفتند، اما بهوضوح میشد دریافت که تعامل با طالبان اصل موضوع و دیگر مسایل، فرعی و حاشیهای بودند.
با این حال، نشست همچنان به روال دیپلماتیک و با فضایی پر از چالشهای سیاسی ادامه داشت. آهنگ «نان، کار، آزادی» که توسط الهه سرور اجرا شد، جوی پر از هیجان و احساسات به وجود آورد، تا جایی که حتی من که به دلیل مسوولیت قضاییام همواره در محدودیت قرار داشتهام، با احساسات همراه شدم و کف زدم.
در عین حال، همواره شکی در من وجود داشت که شاید این نشست زمینهای برای مشروعیتبخشی به طالبان باشد. اما با توجه به سخنرانیهای شجاعانه و بیپردهٔ حضار، که همگی با جسارت و هوشمندی تمام، سیاستهای سرکوبگرانه طالبان را به چالش کشیدند، این شک به مرور زمان در ذهنم کمرنگ شد. به نظر میرسید حضور زنان فهیم و سخنوری که در این نشست شرکت داشتند، هرگونه امکان تغییر در ذهنیت عمومی را باطل میساخت.
در روز دوم، نشست با تقسیم به چهار گروه ادامه یافت تا هر گروه به یکی از چهار موضوع اصلی بپردازد و نظرات خود را پس از تحلیل و ارزیابی توسط زنان متخصص و مجرب در قالب قطعنامه ارایه دهد. این روز نیز با تمام جنجالها و اختلاف نظرها، بهویژه در گروه سیاسی که بر سر موضوع تعامل با طالبان به نتیجه نرسیدند، پایان یافت.
من با امیدواری کامل باور داشتم که زنان حاضر در این نشست که با شعارهای قوی خود به نمایندگی از مردم رنجدیدهٔ افغانستان سخن میگفتند، هرگز حاضر نخواهند شد بر آزمودن مجدد طالبان صحه بگذارند. این بار، آزمودن آنان را خطا میدانستند و حتی اجازه نمیدادند که چنین موضوعی به بحث گذاشته شود.
جلسات گاه با حضور رسانهها و گاه بدون حضور آنها برگزار میگردید. من که پیش از حضور در این نشست نگران بودم مبادا نتوانم مسایل را به درستی تحلیل کنم و ناآگاهانه در تعیین سرنوشت مردمم نقش داشته باشم، اکنون پس از گذشت دو روز آرامش یافتهام.
روز سوم، روز پرمشغله و سرنوشتسازی بود؛ زیرا قرار بود پیشنویس قطعنامه در حضور تمامی شرکتکنندگان، بهویژه زنان افغانستان، قرائت شود تا اصلاحات لازم بر آن اعمال گردد. این قطعنامه به سه زبان انگلیسی، پشتو و دری تهیه شده بود. در ابتدا، متن انگلیسی قرائت شد و نظرات اصلاحی شرکتکنندگان مطرح گردید. هرچند به عنوان یک حقوقدان کمتجربه، بر این باور بودم که این سند از نظر قالب و ادبیات حقوقی چندان محکم تدوین نشده است، اما مکررا تاکید میشد که پس از جمعبندی نظرات، اصلاحات نهایی اعمال خواهد شد.
لازم به ذکر است که پیش از این جلسه که در ساعات پایانی روز برگزار میشد، اطلاع داشتم که جلسهای خصوصی و پشت درهای بسته با حضور برخی از زنان، حوالی ساعت هفت صبح همان روز تشکیل شده بود. این موضوع مرا نگران کرده بود؛ چرا که به نظر میرسید تمام مسایل حل شدهاند، اما مطمین نبودم و با خود میگفتم منتظر خواهم ماند تا زمان قرائت قطعنامه فرا رسد و تمامی ابعاد پنهان این مسایل آشکار گردد.
خانم فوریه کوفی با تمام تلاشهایش، سعی کرده بود از هر قوم و تبار نمایندگانی را دعوت کند تا این نشست واقعا رنگ و بوی ملی بگیرد، اما من که در این سه روز بهعنوان یک فرد بدون توانایی رقابت با سخنوران برجسته فقط ناظر بودم، جز تماشای واکنشها و حرکات دیگران کار خاصی نداشتم. افسوس هم از این بود که دیدم هیچکس واقعا به قوم یا تیم یا حتی همفکرانش پایبند نبود. شاید فکر میکردند، بهتر است با هم ادای مسوولیت کنند، اما خوب، مهم این بود که جایگاه خود را برای نشستهای بینالمللی بعدی از دست ندهند. اگر فشاری آمد، مهم این است که موقعیت را نگه داریم، چون ظاهرا در دنیای دیپلماسی، موضعگیری به مراتب مهمتر از حل مشکل است!
باید بگویم موضوعی که برایم تازگی داشت، علاوه بر تقسیمات همیشگی قومی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی، این بود که شرکتکنندگان در عموم خودشان را به سه گروه «دهه نودیها» و «معترضان» که عمدتاً از جوانان بودند؛ گروه دیگری که ظاهرا بین دو قرار گرفته بودند و گروه ما، «بیکارگان» که نه سن ما بیشتر از پنجاه بود و نه کارنامهای از خدمات چشمگیر در دست داشتیم. فقط به عنوان ناظران خاموش در حاشیه جلسه به تماشا نشسته بودیم.
گاهی همین تقسیمبندیهای جالب سوژه بحثهای داغ و قهر و نازهای هم برای کی بیشتر کار کرده و کی بیشتر نخبه است میشد؛ با پوزش از شما، کمی از موضوع فاصله گرفتم. بگذریم، بالاخره نوبت به خوانش قطعنامه به زبان انگلیسی رسید علاقه به خوانش و شنیدن انگلیسی زیاد بود من که همچنان در باشگاه بیکارگان حضور داشتم، تا آخر فقط شنونده بودم و اما بعد و به محض شروع خوانش پشتو و دری علاقهها و حضور در تالار کمرنگ شد.
از اینکه من از نشست خصوصی و پس پرده صبح روز نگرانی داشتم خواستم تا پایان جلسه حضور داشته باشم و مسوولیتام را که در نشست دعوت شدهام به وجه احسن ادا کنم و اما میدیدم و حس میکردم آن جذبات و شعارها و احساسات از امروز صبح کمرنگ شده و سوال داشتم پیش خودم که چرا؟
زمانی که متن انگلیسی قطعنامه اصلاح و به پایان رسید، نوبت به خوانش متن فارسی رسید. در میان خطوط، دو بندی به چشمم آمد که به شدت تکاندهنده بود. نمیخواهم جزییات آن را اینجا بازگو کنم، چراکه تغییر حتی کوچکترین کلمهای ممکن است خیانتی به حق نویسنده باشد. اما آنچه مرا به لرزه درآورد، این بود که این دو بند، به شکلی ظریف، به نشست با طالبان و مشروعیتبخشی به آنها اشاره داشت. هرچند از نظر نوشتاری تفاوتهایی وجود داشت، ولی هدف نهایی یکی بود: مشروعیت دادن به گفتگو با طالبان، آنهم در انتهای قطعنامه. در آن لحظه بود که شک من به حقیقت پیوست.
آنچه روشن شد بود این بود که این نشست پرهزینه بدون تردید مهمتر از نشست دوحه بود که تنها یک هدف پنهانی دارد و آن آمادهسازی بستر مشروعیتبخشی به طالبان، زیر پوشش تعامل و مذاکره. با هوشیاری دریافتم که این تغییرات ماهرانه و به خاطر کمرنگ نشان دادن در آخرین سطور متن قطعنامه گنجانده شده بود.
من که از دور ناظر بودم، به سخنرانان اشارهای معنادار کردم؛ قرار ما این نبود. ما اینجا نیامده بودیم که طالبان را به رسمیت بشناسیم! درست است که اصطلاح «تعامل» به «گفتگو» تغییر یافته بود، اما هنوز قلب موضوع همان بود. با نگاهی به جمعیت، فهمیدم که آن شور و هیجان روزهای قبل دیگر وجود ندارد. سکوتی سرد بر فضا حکمفرما بود.
نمیدانم چه شد که به شدت احساساتی شدم. با صدایی بلند، به میان جمع رفتم و با تمام وجود فریاد زدم:
«زدیگ پختگان ناید صدایی،
زدیگ پختگان ناید صدایی،
زدیگ پختگان ناید صدایی،
خروش از مردمان خام خیزد.»
دیگر به یاد ندارم چه گفتم؛ چرا که نمیخواهم آن سخنان و آن فضای که ایجاد شده بود را بیان کنم. چون میدانم برچسپهای چون مشهور شدن و سر زبانها شدن را میدهند. خوب بود آنجا کمرهها خاموش بود و آن لحظات ماندگار نشد تا کسی نگوید من به خاطر جلب توجه و شهرتطلبی چنین کاری کردم. از آن لحظات و اشک ریختنها و واکنشهایش میگذرم، چرا که درد من عمیقتر از این حرفها بود.
من میدانستم که باز هم، مانند نشستهای دوحه، زنان که خود بیشترین آسیبدیدگان و محور این گفتگوها بودند، قرار است ابزار دست سیاستمداران شوند. با حضور خودشان در این نشست، بار دیگر تاریخ را سیاه و چهره خود را بیرحمانه مخدوش خواهند کرد و این بار نیز با نام خود زنان، سد راه به رسمیت شناختن طالبان برداشته شود. تراژدی واقعی همین بود؛ آنهم در حضور خود زنان.
پس از آنکه مداخله کردم، جلسه بهطور کامل مختل شد، فضایی از سردرگمی و عجیب و اضطراب در میان حاضران ایجاد شده بود. زنان حاضر در جلسه به گروههای مختلف تقسیم شده بودند و هر گروه در تلاش بود تا تصمیمگیری مناسب و هماهنگی جدیدی برای تصحیح این دو بند مورد نیاز طالبان کنند.
این آشفتگی ناشی از آن بود که با ارایه دیدگاه خود و استدلالهایی که در لحظات پایانی جلسه مطرح کردم، بهنوعی تفاهم کلی تدابیر پیشبینیشده برای قطعنامه را دچار چالش کرد در واقع، روند توافقها به نقطهای از ابهام رسید و همه تصمیمگیریها را تحتالشعاع قرار داد.
از آنجا که مجبور بودم، محل را ترک کرده و به هتل بازگردم تا برای بازگشت به اسپانیا آماده شوم.
اکنون که به این موقعیت مینگرم، نمیتوانم با قطعیت بگویم که مفاد قطعنامه به چه شکلی تغییر کرده و یا تغییر خواهد کرد. در آینده چه سرنوشتی در انتظار است. تنها نکتهٔ مسلم این است که مداخله من تأثیر عمیقی بر روند امور گذاشت و شرایط را بهگونهای دگرگون کرد که حتی نتایج نهایی نیز در هالهای از ابهام قرار گرفت.
نتیجهگیری و دیدگاه من در دو بند قابل بحث قطعنامه میشود:
بند اول: عدم مذاکره با ط.ا.ل.ب.ا.ن بدون شروط واضح و قوی.
مهم است که جامعه جهانی تحت فشار قرار گیرد تا از هرگونه مذاکره یا نشست با طالبان خودداری کند، در غیر این صورت، کشورها باید پاسخگوی عواقب ناشی از هرگونه گفتگو و توافق احتمالی با این گروه در مقابل مردم افغانستان باشند. تجربه نشان داده است که نتایج این گفتگوها اغلب منفی بوده و حقوق اساسی بخش بزرگی از جامعه، به ویژه زنان، نادیده گرفته شده است.
بند دوم: گفتگو بینالمللی مشروط به حضور زنان در ترکیب نمایندگان بینالمللی به معنی قبول کردن شرایط دو طرف ممکن پنجاه – پنجاه ممکن بیست فیصد از خانمها و هشتاد فیصد از ط.ا.ل.ا.ن به عنوان مثال، زنان افغانستان خواهان بازگشایی مکاتب و دانشگاهها هستند، در حالی که ط.ا.ل.ب.ا.ن ممکن است بخواهند محتوای درسی را با تاکید بر مبانی مدارس دینی تنظیم کنند.
نظام قضایی و حضور قضات زن
یکی از مسایل کلیدی در این روند، جایگاه زنان در نظام قضایی است. آیا در نظام ط.ا.ل.ب.ا.ن جایگاهی برای قضات زن وجود خواهد داشت؟ زنان افغانستان، بهویژه آنهایی که با مشکلات فامیلی روبهرو هستند، به قاضی زن نیاز دارند تا بتوانند با امنیت خاطر و بدون ترس از تبعیض یا تهدید، مشکلات خود را بیان کنند. در حال حاضر، تمامی قضات زن از کار برکنار شدهاند یا مجبور به فرار شدهاند، و برای بازسازی این گروه نخبگان قضایی به زمانی طولانی، شاید تا بیست سال، نیاز است.
خوب چگونه زنان با روی بسته و صدای خفهشده که «عورت» است به گفتگوی طالبان خواهند رفت چگونه از مشکلات زنان صحبت خواهد کرد. آیا با این وضعیت رفتن مقابل آنان مضحک نیست؟ یا زنان لابی طا.ل.ب.ا.ن با آنان گفتگو خواهند کرد که نتیجه آن خواهد شد دختران به مکتب بروند، اما با روی بسته و بدون صدا فقط مضامین مورد نیاز ط.ا.ل.ب.ا.نی تدریس شود.
به عنوان یک فرد متعهد به اصول انسانی و ارزشهای جهانی، من به شدت با هر گونه تعامل و گفتگو با گروه طالبان مخالفم. طالبان نه تنها ناقض آشکار حقوق بشر هستند، بل ماهیتی خشن، زنستیز و ضد توسعه دارند که همواره تهدیدی جدی برای صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی بودهاند. تعامل با چنین گروهی، تنها به مشروعیتبخشیدن به جنایات گذشته و حال آنان میانجامد و پیامی خطرناک به تمامی گروههای تروریستی و افراطی در سراسر جهان میفرستد.
هیچ عذری برای نادیده گرفتن رفتارهای ضد انسانی ط.ا.ل.ب.ا.ن و سرکوب سیستماتیک مردم افغانستان، بهویژه زنان و اقلیتها، پذیرفتنی نیست.
جامعه جهانی باید به جای تعامل، بر تحریم، انزوا و فشارهای دیپلماتیک و بر این گروه تمرکز کند. تعامل با ط.ا.ل.ب.ان نهتنها خیانتی به مردم افغانستان، بل خیانتی به همه آنهایی است که برای آزادی، عدالت و برابری مبارزه کرده و جان خود را فدا کردهاند. ایستادگی در برابر چنین گروههایی، وظیفه اخلاقی هر فرد و هر دولتی است که به حقوق بشر، صلح پایدار و آیندهای بهتر برای همگان باور دارد.
یادداشت: این نوشته از فریبا قریشی است که در صفحه فیسبوک وی هم نشر شده. به دلیل اهمیت آن، راه مدنیت نیز آن را نشر کرده است.