کودتای محمد داوود و نیمسده جنگ نیابتی در افغانستان
نشر این مجموعهمقالات تحقیقی بهمناسبت 26سرطان؛ پنجاهمین سالگرد کودتای سردار محمد داوود خان با حمایت بنیاد محمد آصف آهنگ صورت گرفته است. این بنیاد مسوولیت حمایت مالی مستقیم را با نویسندگان و سایر همکاران تخنیکی این ویژهنامه بهعهده داشته است. روزنامه راه مدنیت صرفا بهعنوان یک هماهنگکننده و مشورتدهنده در بخش ارزیابی محتوایی و هماهنگی با نویسندگان همکاری داشته است. بر اساس توافق میان روزنامه راه مدنیت و بنیاد محمد آصف آهنگ، مقالات تاییدشده، در وبسایت راه مدنیت نیز منتشر میشود. از آنجا که تا کنون پژوهشهای تحقیقی بیطرفانه و صریح در حوزۀ سیاست و تاریخ سیاسی افغانستان صورت نگرفته است، روزنامه راه مدنیت از چنین پروژههای تحقیقی استقبال میکند.
نویسنده: مصلح جهانوطن
چکیده
آیا میتوان کودتای محمدداوود را سرآغاز برهمخوردن نظم سیاسیـاجتماعی در افغانستان دانست و این حادثۀ تاریخی را که نظام سلطنت را برچید و بر ویرانهاش نوعی اقتدارگرایی و فردسالاری را برنشاند، به معنای ختم دوران صلح و امنیت و شروع جنگهای نیابتی در نظر گرفت؟ ادعای این مقاله این است که میتوان این کودتا را نقطۀ آغاز ترک خوردن دیوار امنیت و ثبات سنتی و فرو رفتن کشور به عمق بحران و افتادن به ورطۀ آشوب و طوفانهای حوادث متوالی دانست.
کودتای محمد داوود، با انگیزۀ استقرار جمهوریت علیه سلطنت بود و این کودتا، نظم سیاسی کهن را برچید و مناسبات قدرت را در کشور برهم زد، ولی نتوانست برمبنای عقلانیت سیاسی، نظم دیگری را جایگزین کند. از این رو، زمینهای شد برای جنگ و خشونتهای پیهم که تا امروز در جریان است. محمد داوود بساط یک دولت سلطنتی را برچید که در چشم مردم سنتی افغانستان، کمابیش مشروع مینمود، اما خود، هیچ نوع مشروعیت سنتی اولیه یا ثانویه نداشت؛ زیرا نظام او نه تداوم سنت گذشته بود و نه او توانست با یک کنش سیاسی قانونی، نوعی مشروعیت ثانویه کسب کند.
سرکوب جریانهای سیاسی در داخل و سیاست خارجی نامتوازن دولت پساکودتا در عرصۀ دیپلماسی، علت این گردید که این دولت در گرداب بحران فرو رود و زمینه برای شورشهای اجتماعی و جنگهای نیابتی آماده شود. جنگ نیابتی، به این دلیل در زمان حاکمیت محمد داوود در افغانستان آغاز شد که سیاست دولت او، میان گرایش به غرب لیبرال و دوستی با شرق کمونیستی، تعادل برقرار نتوانست و سرانجام خود قربانی دستاندازیهای این بلوکهایِ باهم متخاصم گردید.
کلیدواژهها: کودتا، جنگهای نیابتی، بینظمی اجتماعی، بحران سیاسی، فاجعۀ انسانی.
طرح مساله
تاریخ رسمی افغانستان، کودتای ۲۶سرطان ۱۳۵۲ محمد داوود را لحظۀ سقوط سلطنت و استقرار جمهوریت میداند؛ اما جمهوری خودخواندۀ محمد داوود، جز اسم و عنوان، هیچ نسبتی با نظام جمهوری و مردمسالاری سیاسی نداشت. در واپسین دورۀ سلطنت محمد ظاهرشاه، این نظام شاهیـقبیلهای تحت فشار افکار عمومی و با تأثیرپذیری از تحولات سیاسی منطقه و جهان، تا حد و حدودی به خوداصلاحی سیاسی روی آورده بود و با رضایت شخص پادشاه، قانون اساسیای تدوین شد که به جریانهای سیاسی حق فعالیت میداد و در حد نسبی آزادی بیان و آزادی مطبوعات را پذیرفته بود.[1]
در سال ۱۳۴۳ قانون اساسیای تدوین شد که تا حدودی قدرت و صلاحیت سیاسی پادشاه را مشروط کرد و کابینۀ دولت تحت ریاست نخستوزیر، به کار و فعالیت آغاز نمود. دهۀ چهل شمسی در افغانستان، موسوم به «دهۀ قانون اساسی» است و این اسمگذاری خیلی بیجا و به دور از واقعیت هم نیست. در همین دهه بود که انتخابات مجلس نمایندگان مطابق قانون جدید برگزار شد، کابینۀ دولت از پارلمان رأی تایید گرفت و نمایندگان منتخب مردم بر اعمال و رفتار دولت حق نظارت و کنترل پیدا کردند.
با آنکه تمام تعصبات و تبعیضهای قومی و جنسیتی در آن دوره بهکلی محو نشد، ولی خوشبینیهای زیادی در افکار عمومی به وجود آمد و امید به آینده جوانه زد؛ زیرا نظام شاهی مشروطه مطابق قانون اساسی جدید روی به آینده داشت و آهستهآهسته ممکن بود مراحل توسعۀ سیاسی را طی کند. اما کودتای محمد داوود، رشتۀ تداوم نظام شاهی و دموکراسی نوپا در افغانستان را بهطور ناگهانی قطع کرد و نظامی را تأسیس کرد که هرچند عنوان جمهوری داشت، ولی ماهیتاش استبدادی بود و بر شالودۀ انحصار قدرت سیاسی استوار شده بود.
محمد داوود هیچ میانهای با تقسیم قدرت و تفکیک قوا نداشت. او دولت را لباس دوختهشدۀ متناسب اندام خودش میدانست و قدرت سیاسی را میراث پیشینیان و اسلاف قومیاش میپنداشت. جمهوری محمد داوود، سلطنتی بود که پس از واژگون کردن یک سلطنت دیگر، تحت نام جمهوریت، عرض اندام کرد، اما در حقیقت خیلی اقتدارگراتر از سلطنتی بود که خود برانداخته بود. در جمهوری داوود، آزادی بیان از بین رفت، فعالیت احزاب و جریانهای سیاسی عملاً متوقف شد و در عوض محمد داوود همزمان که رییس جمهوری بود، صدراعظم، وزیر دفاع و وزیر خارجه نیز بود. او با چند افسر مورد اعتمادش که در کودتای نظامی شرکت کرده بودند، یک دولت و مملکت را رهبری و مدیریت میکرد.
نظام جمهوری محمد داوود در عین حالیکه استبدادی و مطلقالعنان بود، نتوانست یک نظم ماندگار را در افغانستان بنیادگذاری کند. ازاینرو سقوط سلطنت محمد ظاهرشاه و رویکارآمدن جمهوریت محمد داوود را میتوان سرآغاز هرجومرج و جنگهای نیابتی در افغانستان مطرح کرد. این موضوع را در این تحقیق مورد بررسی قرار میدهیم.
جمهوریت محمد داوود و گسست انسجام داخلی
نظام شاهی مشروطه باعث آغاز دورۀ جدید سیاسی و جوانه زدن دموکراسی در افغانستان شد؛ اما با کودتای نابهنگام محمد داوود دوباره استبداد سیاسی گذشته به کشور بازگشت و حکومت او با توجه به آنکه فاقد مشروعیت بود، با واکنشهای جدی داخلی روبهرو گردید. اولین گروههای سیاسیای که به دولت جمهوری محمد داوود بدگمان شدند و واکنش منفی نشان دادند، گروههای سیاسی اسلامگرا تحت تأثیر ایدیولوژی اخوانیسم بودند. این گروهها به این برداشت بودند که محمد داوود با همکاری و همدستی شاخۀ پرچم حزب دموکراتیک خلق، نهاد قدرت را تصاحب کرده و ازاینرو، با جریانهای اسلامگرا قطعاً میانۀ خوبی نخواهد داشت. اما واقعیت ثابت ساخت که محمد داوود با جریانهای چپ نیز به هیچ وجه رابطۀ همدلانه نداشت و با بسیاری از سیاستهای این احزاب مخالف بود و نسبت به اکثریت رهبراناش نیز خوشبینی نداشت.[2] وقتی یک دولت، نه با جریانهای راست و اسلامگرا موافق باشد و نه با احزاب چپ رابطه و مراودۀ همدلانه داشته باشد و به گروهها و اشخاص لیبرال نیز امان وارد شدن قانونی به عرصۀ سیاست را ندهد، مبرهن است که نخست با این منش و روش، جبهۀ مخالف خود را بیش از حد انتظار، گسترده و بزرگ میکند و دوم، به پلورالیسم سیاسی و رقابت آزاد، از بیخ و بنیاد بیباور است.
همین تکروی و بیباوری به فرهنگ و سیاست دموکراتیک، باعث شد که گروههای سیاسی منتقد دولت، راه مبارزۀ مدنی و مسالمتآمیز را مسدود و بسته ببینند و ازاینروی بر گزینههای خشونتآمیز تکیه کنند.
معلوم است که مجاهدین، توسط دولت پاکستان حمایت میشدند و نارضایتی جریانهای اسلامگرا از دولت محمد داوود، دلیل بر این شده بود که این گروهها به دامن پاکستان بیفتند و تحت حمایت کشور میزبان، علیه دولت حاکم در کشورشان به جنگ مسلحانه روی آورند.[3] مداخلۀ دولت پاکستان در امور داخلی افغانستان، آن هم با حمایت تسلیحاتی و نظامی مخالفان دولت، خود نشان بارز ضعف و بل خطای سیاست خارجی محمد داوود در برابر کشور همسایه بود. پشتونستانخواهی عریان و افراطی او عملاً دولت افغانستان را در صف دشمنی با دولت پاکستان قرار داد. پشتونستانخواهیِ دولت محمد داوود، تا به حال یکی از عمدهترین عوامل سقوط دولتهای افغانستان توسط گروههای مورد حمایت پاکستان و کشورهای پشتیباناش بوده است.
نگارنده در اینجا قضاوت حقوقی ندارد که آیا دولت محمد داوود و دولتهای بعدی افغانستان، از نظر «حقوق بینالملل» حق دارند بخشی وسیع از خاک پاکستان را جزو قلمرو افغانستان بدانند یا خیر، بل میخواهد این را بیان کند که دولت محمد داوود، در زمان نامناسب و با سیاست اعلامی و اعمالی اشتباه، به جنگ سیاسی و نظامی با دولت پاکستان رفت. اما پاکستان این هوشیاری، بلوغ سیاسی و ظرفیت نظامی را داشت که با استفاده از اتباع دولت محمد داوود، دولت او را با چالش و تهدیدهای سخت مواجه کند. این چالش بعد از دورۀ محمد داوود نیز همیشه فراروی هر یک از دولتهای افغانستان وجود داشته است و استفاده از خود افغانها علیه دولتهای افغانستان، استراتژی کارآمد و بیخطری است که دولتهای پاکستان تاکنون روی دست گرفتهاند.
احتمال ضعیفی نیز وجود دارد که اگر راه مبارزه و رقابت قانونی با سیاست داخلی محمد داوود وجود میداشت و رهبران خلق و پرچم مورد پیگرد و بازداشت قرار نمیگرفتند، کودتای کمونیستی در افغانستان اتفاق نمیافتاد و تاریخ کشور بهگونۀ دیگر سیر میکرد. کودتای حزب دموکراتیک خلق، زمانی رخ داد که رهبران این حزب یک روز قبل از کودتا به زندان افکنده شدند و این امکان هم بهشدت وجود داشت که بهسختی شکنجه، محاکمه و حتا اعدام شوند. در چنان موقعیتی بود که صدای زنگ کودتا نواخته شد و بساط اولین دولت تحت عنوان جمهوری، برچیده شد.
جمهوری محمد داوود و آغاز سیاست خارجی نامتوازن
اولین اشتباه محمد داوود، رویکرد پشتونستانخواهی و بزرگترین اشتباهاش برخورد غیرمصلحتاندیشانه و غیردیپلماتیک وی در یک سفر رسمی با رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (لیونید برژنف) در مسکو بود. پشتونستانخواهی دولت آن زمان افغانستان، اعلام دشمنی آشکار با یک دولت همسایه بود که هرچند در آن زمان خیلی نیرومند نبود، اما توان به چالش کشیدن، تهدید و مداخله را بهخوبی و بهآسانی داشت، بهویژه که گروههای ناراضی دولت افغانستان به همان کشور پناه برده بودند و درصدد براندازی دولت و کسب حمایت خارجی بودند.
روشن است که پشتونستانخواهی محمد داوود برای دولت پاکستان یک تهدید بود و این کشور با استفاده از هر وسیله و امکانی، میخواست آن تهدید را رفع کند. البته بهترین وسیلۀ دمدست و بیخطر، چه در آن بُرهه و چه در وضعیت بعد از آن، گروههای ناراضی دولتهای افغانستان بهخصوص اسلامگراها بودند و هستند. به مدت زمان نیم سده، این ابزار برای پاکستان بهترین کارهای ممکن را انجام داده است و در آینده نیز اگر سیاست افغانستان در قبال پاکستان تغییر نکند، از این وسیله بهخوبی استفاده خواهد شد.
سیاست پشتونستانخواهی دولتهای افغانستان، اگر مورد تأمل و تجدید نظر قرار نگیرد، بعید است که در افغانستان درخت صلح و ثبات ریشه بگیرد و میوه بدهد و در این جغرافیا، دولت مقتدر و مشروع با پایههای محکم استوار گردد و تدوام یابد. سیاست خارجی محمد داوود در عین حالیکه با پاکستان در تقابل قرار گرفته بود، با کشورهای دیگر نیز بلوغ و پختگی لازم را نداشت و این عدم بلوغ دیپلماتیک، سبب شد که کمکم افغانستان به میدان رقابت بلوکهای ایدیولوژیک شرق و غرب بدل شود. طرح جنگهای نیابتی در اتاقهای فکر و دستگاههای دیپلماسی کشورهای بزرگ در خاک افغانستان دقیقاً در همین شرایط و زمان، ریخته و پخته شد و بعداً به مرحلۀ اجرا رسید.
برخی از منابع تاریخی چنین آوردهاند که در نیمهی اپریل ۱۹۷۷ در سفری رسمی که محمد داوود به اتحاد جماهیر شوروی داشت، برژنف بعد از تعارفات دیپلماتیک و تاکید بر روابط دوستانه میان دو کشور، از او شکایت میکند که در افغانستان تعداد کارشناسان ناتو و پروژههای چندجانبۀ ظاهراً امدادی بهگونۀ زیادی افزایش یافته و اتحاد جماهیر شوروی با نارضایتی به این قضیه نگاه میکند و از دولت افغانستان میخواهد تا خود را از چنگ این کارشناسان که جز جاسوسهای اردوی امپریالیسم نیستند، رهایی بخشد. آنچه در مورد واکنش محمد داوود گزارش شده، چنین است که گویا او با مشت روی میز کوبیده و با خشونت به همتای روسی خود گفته است که هیچ شخص خارجی حق مداخله در امور افغانستان را ندارد. هرگاه واقعاً چنین بوده باشد، میتوان گفت که این واکنش و این سخنان، واکنش و سخنان یک فرد مغرور با ذهن بسیط و خالی از زیرکی و هوشیاری دیپلماتیک است. محمد داوود میتوانست با حفظ وقار و متانت جواب برژنف را به زبان دیپلماتیک بدهد و این سخنان را نوعی مداخله در امور داخلی کشورش نیز بداند، اما او با برافروختگی مجلس گفتگو و مذاکره را ترک کرده است.
بهراستی، استقلال دولت افغانستان آنقدر خدشهناپذیر بود که محمد داوود به سخنان نهچندان غیردیپلماتیک برژنف، آن واکنش را نشان داد؟ جواب به این سؤال باید منفی باشد؛ زیرا نه سخنان برژنف خیلی غیردیپلماتیک بود و نه استقلال افغانستان مطلقاً خدشهناپذیر. در جهان سیاست و دیپلماسی، از جنس سخنان رهبر آن زمان شوروی، زیاد به میان میآید، ولی همه مثل محمد داوود جواب یا واکنش نشان نمیدهند.
آن واکنش محمد داوود، ظن مسکو نسبت به گرایش او به آمریکا و غرب را بیشتر کرد و از لحاظی میتوان مدعی شد که کودتای خلق و پرچم تحت حمایت شوروی و با همکاری سرویس اطلاعاتی آن کنفدراسیون کمونیستی، صورت گرفت تا از افتادن افغانستان به کام غرب جلوگیری صورت گرفته باشد.
سیاست شوروی بعد از آن ملاقات با محمد داوود، در قبال افغانستان تغییر کرد و خلق و پرچم نیز هر روز بیشتر از او دورتر شدند.[4]
تکرار کودتا و آغاز جنگهای نیابتی
جمهوری داوود، همانگونه که با طرح و اجرای یک کودتا، ناقص و نامشروع متولد شد، عُمرِ درازی هم نکرد و با کودتای خونین گروههای چپگرای وابسته به مسکو، ساقط و مضمحل گردید. دولتی را که حزب دموکراتیک خلق افغانستان با پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان تأسیس کرد، استبدادی و کاملاً وابسته به مسکو بود. حزب دموکراتیک خلق افغانستان کوشش کرد تا به کمک قشون سرخ، دشمنان داخلی و خارجی خود را از بین ببرد. در نتیجه میلیونها افغان مهاجر، صدها هزار کشته و معیوب شدند. بههرحال، انتقال قدرت سیاسی در سال۱۹۷۳ با کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان به همان سنت و رویۀ خونینی دچار شد که نظام سلطنتی در افغانستان آن را تجربه کرده بود.
گردش قدرت در تاریخ پادشاهی افغانستان، فقط سهبار بدون جنگ و هرجومرج صورت گرفت: بار اول از احمدشاه ابدالی به تیمور ابدالی، بار دوم از امیر عبدالرحمان به امیر حبیبالله و بار سوم از محمد نادرشاه به محمد ظاهرشاه.[5] اگر این سه مورد انتقال مسالمتآمیز قدرت را که البته بهصورت موروثی، از پدران به پسران صورت گرفت، مستثنا کنیم، در بازۀ زمانی بیشتر از دوصد سال تاریخ پادشاهی در افغانستان، شاهد دستبهدست شدن قدرت بدون جنگ و کشمکشهای عنیف سیاسی و نظامی نبودهایم. در این کشور، همیشه گردش قدرت و تغییر رژیم، منازعهآمیز و خونین بوده است و شباهت عجیبی از این لحاظ، میان دورۀ پادشاهی و دورۀ نظامهای جمهوری افغانستان وجود دارد. در دورۀ جمهوری نیز، فقط سه بار، تغییر رژیم بدون منازعه، جنگ و خشونت اتفاق افتاده است: بار اول تحت فشار شوروی از کارمل به نجیب، نوبت دوم با حضور هژمونیک ناتو و آمریکا از حامد کرزی به محمداشرف غنی و بار سوم البته قبل از مورد دوم، از صبغتالله مجددی به برهانالدین ربانی. اما چون دولت مجددی و ربانی، کمترین شباهت را به یک دولت واقعی داشتند، با احتیاط باید تنها دو مورد نخست را تایید کرد. معلوم است که وقتی انتقال قدرت، با غلبه و استیلا صورت بگیرد، مشروعیت سیاسی حاصل نمیشود و مشارکت سیاسی جایش را به انحصار و افزونخواهی میدهد. در تاریخ افغانستان، سیاست با حذف و تبعیض، محکم گره خورده و تا به حال این گره گشوده نشده است.[6]
عصر مجاهدین و اوجگیری جنگهای نیابتی
از بررسی تحولات تاریخی افغانستان اینگونه استنباط میشود که جنگ نیابتی در افغانستان، در دورۀ محمد داوود نطفه بست و مرحلۀ اولیۀ خود را طی کرد، در روزگار حاکمیت ایدیولوژی کمونیستی شدت بیشتر گرفت و با ظهور و ورود مجاهدین به صحنههای نبردهای نظامی و رقابتهای سیاسی و ایدیولوژیک، به اوج رسید و تاکنون بعد از نیم سده جنگهای مسمتر و متوالی، همچنان به دوام خود ادامه داده است. سیاست احساساتی، فردمحور و ناسنجیدۀ محمد داوود که گاهی به شرق و گاه به غرب میگرایید و توان ایجاد تعادل و موازانه میان شرق کمونیست و غرب لیبرال را نداشت، پای مداخلات کشورهای قدرتمند منطقه و ابرقدرتهای جهان آن روز را به افغانستان باز کرد.
با سقوط دولت محمد داوود و بر سر قدرت آمدن جریان چپ با حمایت قاطع شوروی، عملاً افغانستان در کام بلوک شرق افتاد و انگیزه برای رقابت و مداخلات اردوی غرب و لیبرال در افغانستان آماده گردید.
آمریکا که نمیخواست افغانستان تحت سلطۀ شوروی بماند و همچنین از این کشور دیگر مناطق آسیا مورد تهدید کمونیسم قرار بگیرد و منافع آن کشور به خطر بیفتد، روی به مجاهدین آورد و از این گروهها برای شکست دشمناش استفاده کرد.
به هر ترتیب، مجاهدین تحت حمایت تسلیحاتی آمریکا، با پول هنگفت عربستان و دیگر شیخنشینهای ثروتمند عرب و با همکاری تخنیکیـنظامی و آموزشی پاکستان، موفق شدند که از نظر نظامی شوروی را در افغانستان با چالشهای سخت مواجه کنند. شوروی در افغانستان، تنها با آمریکا و متحدان غربیاش مواجه نشده بود، بل خیلی از کشورهای دیگر نیز مخالف حضور این ابرقدرت خشن و خونریز در افغانستان بودند.[7] مجاهدین، از طریق زور و غلبه، رژیم کمونیستی را در افغانستان شکست دادند و بساطاش را برچیدند، ولی خود در طوفان جنگ و گردباد خشونت گیر ماندند و موفق به انجام هیچ کار ایجابی و سازنده نشدند. جنگ داخلی مجاهدین که افغانستان را بیشتر از پیش ویران کرد، در واقع یک جنگ بیحاصل برای مردم افغانستان و سودمند برای کشورهای مداخلهگری بود که از افغانستان مثل یک میدان نبرد برای شکست رقیبان و دشمنانشان استفاده میکردند. جنگ داخلی چنان تمامی شهرهای افغانستان، بهویژه پایتخت کشور را ویران و با خاک یکسان ساخت که هیچ نشانی از تمدن در این شهر باقی نمانده بود.[8]
بعد از سقوط طالبان که دولتهای حامد کرزی و محمداشرف غنی با حمایت و کمک ناتو تشکیل شدند، باز هم مشکل افغانستان حل نشد، بل پیچیدهتر گردید و ابعاد فاجعهبارتری پیدا کرد. قدرتهای منطقه حضور آمریکا و ناتو در منطقه را به ضرر منافع خود احساس میکردند و به حمایت از گروه طالبان در افغانستان پرداختند. طالبان اینبار با حمایت کشورهای منطقه و پاکستان تجهیز شدند و در مقابل دولت آمریکا و ناتو نیز به وعدههای خود در مورد ایجاد یک دولت قانونمند و پایدار در افغانستان وفا نکردند.
رفتارشناسی طالبان نشان میدهد که حکومت این گروه کمترین دانش سیاسی را در عرصۀ دولتداری و دیپلماسی مدرن، در جهان پیچیدۀ کنونی ندارد. طالبان نه ظرفیت دولتداری و دولتسازی را دارند و نه احتمالاً مداخلات خارجی به این گروه فرصت طولانی حکومت کردن را خواهد داد. یکی از فرضیههای غالب این است که جنگ نیابتی اینبار و برای بار دوم به برچیده شدن سلطۀ طالبان خواهد انجامید.
نتیجهگیری
کودتای محمد داوود، نظم شکلگرفتۀ کهن یا پیشین را برهم زد، ولی خود موفق به ایجاد یک نظم سیاسی مشروع و مستحکم نشد. محمد داوود از یکسو با راهاندازی کودتا، نوعی دیگر از خشونت را وارد فرهنگ سیاسی افغانستان کرد و از سوی دیگر با راهبرد اشتباه در دیپلماسی و سیاست خارجی، کشور را به میدان رقابت ابرقدرتهای شرق و غرب تبدیل کرد. تحولات چهل سال اخیر، چنان بازیگران قضایای افغانستان را متعدد و دارای منافع متضاد ساخته است که احتمال دوام جنگهای نیابتی در کشور همچنان با قوت خود باقی به نظر میرسد.
منابع
- آهنگ، محمدآصف (۱۳۹۹)، تاریخ افغانستان؛ یادداشتها و برداشتها، کابل: نشر واژه.
- باری، مایکل (۱۳۹۹) سایههای ماندگار کابل، کابل: انتشارات امیری.
- دلجو، عباس (۱۳۹۶)، هزارهها و حاکمیتهای استبدادی صد سال اخیر، کابل: انتشارات مقصودی.
- طنین، ظاهر (۱۳۸۴)، افغانستان در قرن بیستم، تهران: عرفان.
- عظیمی، محمدنبی (۱۳۷۸)، اردو و سیاست، پشاور: مرکز نشراتی میوند.
- فرهنگ، میرمحمد صدیق (۱۳۸۸)، افغانستان در پنج قرن اخیر، تهران: عرفان.
از میان متن
[1]. محمدآصف آهنگ، ۱۳۹۹، ص ۳۷۰.
[2]. ظاهر طنین، ۱۳۸۴، ص ۱۷۵.
[3] – ظاهر طنین، همان، ص .۱۸۵
[4]. ظاهر طنین، همان، ص ۲۰۲.
[5]. مایکل باری، ۱۳۹۹، ص ۷۷.
[6]. عباس دلجو، ۱۳۹۶، ص ۴۸۱.
[7]. نبی عظیمی، ۱۳۷۸، ص ۲۴۲.
[8] – نبی عظیمی، همان ۶۱۲