روایت

چرخهٔ بیهودهٔ مهاجرت به ایران

من از مرزهای پس از سنگ و خار و دزد و رهزن ایران و افغانستان عبور کرده‌ام. مرزبانان ایرانی فاسد و بی‌رحم‌اند. مانند مرزبانان طالبان و پاکستان و هر مرزبان دیگر در هر جای جهان. در ایران کارگری کرده‌ام و می‌دانم بخشی از صاحب‌کاران ایرانی نیز بی‌رحم و دروغگو و دو رویند. اما نمی‌توانم مهربانی حاجی اکبر اصفهانی و مشدی محمد را فراموش کنم که مرا از بیراهه‌ها با موتر خود به کار می‌بردند و به خانه می‌آوردند تا به دست پولیس نیفتم. فراموش نمی‌کنم که حاجی اکبر بابت اینکه کارگران افغان را از محل کار به خانه انتقال می‌داد توسط پولیس جریمه شد و در حاشیهٔ شاهراه، زمانی که پولیس ترافیک به نیروهای انتظامی تماس گرفت تا بیاید و ما را بازداشت کند، کمک کرد که از محل فرار کنیم.

هم‌چنین فراموش نمی‌کنم که یک روز از صبح تا شام در گلخانه‌ای گرم و جهنمی «ارباب رضا» کار کردم و در پایان روز مرا با لگد بیرون انداخت و یک تومان هم نداد.

اینکه در مشهد مردی خودش را مهمان‌دار و رانندهٔ تکسی جا زد و به‌جای بردن به مرز افغانستان، ما را به اردوگاه چهارچشمه برد و از آنجا به جهنم سفیدسنگ منتقل شدیم و چه‌ها که دیدیم بماند به‌جای خودش. این همه را در کتابی شرح دادم که به زبان سویدنی و فارسی منتشر شد.

فکر می‌کنم مهاجرت به ایران، به بخشی از زندگی و روزمره‌گی افغان‌ها تبدیل شده است.

بخش بزرگی از هم‌نسلانم، هم‌بازی‌های دوران کودکی‌ام و همسایه‌ها و بستگانم از زمانی که راه رفتن و حرف زدن بلد شدند راه ایران را در پیش گرفتند. آنان با گذشت سال‌ها و پس از ده‌ها بار رفت‌وآمد به ایران همچنان کارگراند. یکی دیسک کمر دارد، یکی پای راستش کار نمی‌کند، یکی شانه‌اش کج شده و دیگری رماتیسم گرفته است. پدران‌شان هم در راه کارگری در ایران مصرف شدند و اکنون خودشان در این مسیر زندگی می‌کنند.

این یک نوع بیهودگی، چرخهٔ باطل رنج و عادی‌شدن تنبلی و عادت به زیستن در جهنم است. حرف من با کسانی است که به قصد کارگری به ایران می‌روند، نه آنانی که برای گریز از طناب دار طالبان به ایران پناه برده‌اند.

در میان جمعیت کارگران یکی باید این چرخهٔ باطل امید به مزارع و کشت‌زارهای ایران را متوقف کند. کسانی که از ترس اعدام‌شدن به دست طالبان به ایران پناه برده‌اند چاره و پناه دیگری ندارند، اما این را بپذیریم که بخش بزرگی از مهاجرت‌ به ایران، حاصل تنبلی و نادانی و عادت به گریز از مسوولیت و حس تعلق به خانه و وطن است که بر مردم ما چیره شده است.

روستای ما را به‌عنوان یک نمونه در نظر بگیریم. وقتی من کودک بودم، پدران بیشتر خانواده‌ها در ایران کارگری می‌کردند. سال‌های بعد که پسران جوان یکی یکی در سنین ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ نامزد می‌شدند، برای یافتن پول «قلین» و هزینه عروسی به ایران می‌رفتند. بیشتر هم‌نسلان من اکنون پدر هستند و در چند سال اخیر نسل سوم همین روستا برای کارگری به ایران رفته‌اند.

چند روز پیش یکی از پسران روستا در ۱۵سالگی نامزد شد و ایران رفت تا ۴۰۰هزار افغانی را با کارگری در مزارع ایران جمع کند و به پدر دختر بدهد. چه چیزی همین پسر ۱۵ساله را مجبور کرده با پذیرفتن خطر از مرز عبور کند و به جای رفتن به مکتب، در مزارع و ساختمان‌های ایران کارگری کند؟ بخش بزرگی از نوجوانان و جوانان افغان که به ایران مهاجرت می‌کنند شامل همین افراد استند.

از سوی دیگر ایران در میان این همه آشوب و خطر، حق دارد از مرزهایش محافظت کند و در این میان بعید است حوادث دلخراش و هولناکی اتفاق نیفتد. مهاجرت بخشی از زندگی و تاریخ بشر است، اما هیچ کشور و جغرافیا و ملتی نمی‌تواند مهاجرت گله‌ای را که  پیرو هیچ قاعده و قانونی نیست تا همیشه تحمل کند.

به عنوان یک شهروند افغانستان که تجربه کارگری در مزارع ایران، حبس در اردوگاه‌های چهارچشمه و سفیدسنگ و عبور از مرز پرخطر را دارم، فکر می‌کنم به جز افرادی که زندگی‌شان در افغانستان در معرض خطر و تهدید طالبان قرار دارند، بقیه افراد باید نان را در سرزمین خودشان جستجو کنند. حکومت ایران اگر مانند کشورهای اروپایی، با استحکام مرزهایش، روندی را برای شناسایی افراد مستحق اقامت و حفاظت آغاز کند، هم به بهبود امنیت این کشور کمک می‌کند و هم مهاجرت قانونمند می‌شود.

ما باید یاد بگیریم که اگر نمی‌توانیم نان ۱۰فرزند را تهیه کنیم، به دو، سه و یا دست‌کم به چهار فرزند اکتفا کنیم تا آبرومندانه زندگی کنند و در مرزها دنبال یک لقمه نان خوراک گرگ و کفتار نشوند.

باید یاد بگیریم که به فرزندان خود حرفه و شغل و دانش بیاموزیم، چون اتکا تنها به کارگری در مزارع و یا دیگر مشاغل سخت، چرخهٔ باطلی است که هیچ نسلی را نتوانسته از بدبختی و گرسنگی و فلاکت نجات دهد.

باید بیاموزیم که اگر پدران ما اشتباه کردند و میراث احمقانه‌ای از خود برجای گذاشتند، ما باید از نو شروع کنیم.

هرچند بهانه برای رد این حرف‌ها زیاد است، چنانچه یکی از برادرانم با ترک تحصیل در دانشگاه خصوصی که هزینه آن را من می‌پردازم، همین حالا دیوانه‌وار به رفتن به ایران و کارگری در مزارع اصفهان فکر می‌کند؛ اما این راه  جز سیاهی و تباهی چیزی در خود ندارد.

مختار وفایی؛ روزنامه‌نگار

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا