روایت

«درون و بیرون» و شخصیت‌ غیرواقعی درون ما

یکی از بهترین تفریح‌های رخصتی تابستانی با بچه‌ها، تماشای قسمت دوم فیلم «درون و بیرون» بود. این فیلم که محصول‌ شرکت پیکسار می‌باشد به عنوان پرفروش‌ترین انیمیشن تاریخ سینما شناخته شده است.
جذابی داستان اصلی این فیلم شخصیت‌های احساساتی درونی یک دختر سیزده ساله، به نام رایلی است که رفتارها و واکنش‌های بیرونی او را کنترل می‌کنند. داستان فیلم بیشتر در “مرکز کنترل” ذهن رایلی اتفاق می‌افتد، جایی‌که این احساسات به شکل شخصیت‌هایی جداگانه تجسم یافته‌اند و هرکدام نقش مهمی در زندگی او ایفا می‌کنند. شخصیت شادی همیشه تلاش می‌کند رایلی را خوشحال نگه دارد، اما وقتی اضطراب وارد ماجرا می‌شود، همه چیز به هم می‌ریزد و احساسات رایلی دچار تعارض می‌شوند.
موفقیت این فیلم از نگاه روان‌شناسی در همین شناخت وظایف احساسات درونی انسان‌ها می‌باشد که از کودکی گرفته تا نو‌جوانی و حتا بزرگ‌سالی رشد و‌تکامل پیدا می‌کنند که هر کدام آن‌ها بر باورهای ما تاثیر مثبت و منفی دارند. به عنوان مثال هر خاطرهٔ خوب و یا بدی که یک فرد در زندگی خود تجربه می‌کند، مانند سیم‌های برقی هستند که انرژی‌های مثبت ‌و‌ منفی را تولید می‌کنند و به‌طور عمیق و ماندگار بر باورهای ما تاثیر می‌گذارند.
در این فیلم، شخصیت‌های انیمیشنی مانند شادی، حسادت، اضطراب، ناخوشی، قهر، شرم، ناستالوژی و دیگر احساسات، هر یک وظایف خاصی در زمان‌های مختلف به عهده دارند. این فیلم به خوبی نشان می‌دهد که هیچ‌یک از این احساسات را نمی‌توان پنهان یا سرکوب کرد. گاهی به این نکته پی می‌بریم که یک یا چند احساس به‌طور ناگهانی ظاهر می‌شوند و با قدرت، کنترل را به دست می‌گیرند و جایگزین سایر احساسات می‌شوند. این وضعیت تا زمانی ادامه دارد که یک بحران یا “زلزله” در ساختمان‌های ذهن ما رخ دهد و احساسات زندانی‌شده آزاد شوند.
چندی پیش در یکی از نوشته‌هایم، شخصیت‌های درونی‌ام که باعث اضطراب می‌شدند را به «زن جادوگر» تشبیه کرده بودم. برخی از افراد انتقاد داشتند که چرا این تشبیه را به یک زن نسبت داده‌ام. اما برای من، «زن جادوگر» نمادی از احساسات درونی بود که شکل خاصی پیدا کرده بود. این شخصیت‌ها نه زن بودند، نه مرد، و حتا ممکن بود به شکل یک شی ظاهر شوند. آن‌ها احساساتی بودند که گاهی ذهنم را تصرف می‌کردند و احساسات مثبت مانند شادی، غرور، آرامش و لذت را سرکوب می‌کردند. من بحران‌های ذهنی و جنگ‌های درونی‌ام را از طریق این شخصیت‌ها تصویرسازی کرده بودم، شبیه به شخصیت‌هایی هم‌چون زن جادوگر یا ارواح در فیلم‌هایی مثل هری پاتر. این شخصیت‌ها تنها استعاره‌ای از احساسات درونی بودند که در ذهنم طغیان می‌کردند.
وقتی برای احساسات خود ارزش قائل شوید و آن‌ها را بهتر بشناسید، می‌توانید به‌راحتی آن‌ها را تشخیص داده و از وجودتان جدا کنید. با شناخت دقیق از احساسات، امکان مدیریت صحیح آن‌ها فراهم می‌شود. برای مثال، اضطراب و دلتنگی گاهی به شدت قوی می‌شوند و نیاز به مدیریت توسط احساسات دیگر دارند.
همان‌طور که استیو پیترز، نویسنده کتاب «پارادوکس شامپانزه» مدلی را برای مدیریت احساسات درونی ارائه می‌دهد که آن‌ها را به شامپانزه‌ها تشبیه کرده است. او می‌گوید: «با شناخت این مفهوم، نه‌تنها کیفیت زندگی‌تان ارتقا می‌یابد، بل شانس موفقیت و خوشبختی در زندگی نیز بیشتر می‌شود.» پیترز توضیح می‌دهد که مدیریت احساسات مانند تربیت یک شامپانزه است. او می‌گوید که باید با احساسات درونی کنار آمد، نه آن‌ها را سرکوب کرد، نه زندانی و نه کاملا آزاد گذاشت. برای مدیریت این احساسات، باید گاهی به حرف‌شان گوش داد و در زمان مناسب به آن‌ها “غذا” داد تا آرام بگیرند و بتوانند به آرامی روی یک چوکی بنشینند.
وقتی کتاب «پارادوکس شامپانزه» را خواندم، به‌شدت با شامپانزه‌های درونی‌ام آشنا شدم. کم‌کم شخصیت‌های آن‌ها برایم شکل‌های متفاوتی پیدا کردند که بتوانم آن‌ها را مدیریت کنم تا به اهداف روزمره، کارها و برنامه‌های آینده‌ام برسم. بارها برایم اتفاق افتاده است که اضطراب و خودقضاوتی مرا به آتش کشیده و در نهایت ناخوشی به سراغم آمده؛ بغضم را گرفته و برای رهایی از اضطراب و افکار منفی دست به گریبان شده‌ام. اما در همین میان، راهی به سوی لذت و خوشی باز شده که به کمکم آمده است؛ گویا مرا از زیر بار سنگینی بیرون کشیده‌اند، به جلو آینه برده‌اند، صورتم را شسته، آرایشم کرده و به من گفته‌اند: «تو یک انسان بسیار خوبی هستی، به خودت باور داشته باش.»
فلم «درون و بیرون» به همین شکل به فعالیت‌های احساسات در مرکز ذهن یک دختر می‌پردازد. با فعالیت بیش از حد اضطراب، دخترک اعتماد به نفس‌اش را از دست می‌دهد. او برای خوشحال کردن دیگران، از خود واقعی‌اش فاصله می‌گیرد و خود را در بحرانی می‌یابد که اعتماد به نفسش را به شدت تضعیف می‌کند.
این فیلم برای مخاطبان در تمام سنین جذاب و آموزنده است و به‌ویژه برای کودکان و نوجوانان می‌تواند به فهم بهتر احساسات و چگونگی مدیریت آن‌ها کمک کند. بنابراین این فیلم را باید چندین بار با کودکان، نوجوانان و حتا در هر رابطه‌ای که انسان حضور دارد، تماشا کرد. شناخت احساسات‌مان کمک زیادی به ما می‌کند تا به آرامش ذهنی و درونی برسیم.
وقتی به شخصیت‌های این فیلم دقت کردم، تمام خاطرات کودکی و نوجوانی‌ام در ذهنم تداعی شد و به این فکر افتادم که شاید نویسنده این داستان می‌توانست چند شخصیت دیگر را نیز اضافه کند؛ مثل حس پشیمانی، ترومه‌های ناشی از خشونت‌ها و جنگ‌ها که زخمی در گوشه‌های ذهن ما نشسته‌اند. و از همه مهم‌تر، حس خودکم‌بینی. این‌ها احساساتی هستند که گاهی می‌آیند و تمام احساسات دیگر را زیر سوال می‌برند و در ذهن ما حکم‌رانی می‌کنند، که نتیجه آن ایجاد شخصیتی غیرواقعی درون ماست؛ شخصیتی که با خود واقعی‌مان فاصله دارد.

عارفه امینی، لندن

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا