جمعیت اسلامی دگرگون میشود؟
جمعیت اسلامی یکی از احزاب اسلامگراست که تحت زعامت سیاسی مرحوم استاد برهانالدین ربانی در سالهای حضور ارتش سرخ شوروی سابق در افغانستان به شهرت رسید و در جنگهای سالهای جهاد و پس از آن یکی از طرفهای اصلی درگیر در قضایای کشور بود.
در سالهای جهاد فرماندهانی مانند: احمدشاه مسعود فقید، تورن اسماعیل خان در هرات، بصیر خالد در بدخشان، فرمانده ذبیحالله در ولایت بلخ، عبدالحی در بغلان، ملا نقیبالله در قندهار و خیلی از فرماندهان دیگر که ذکر نامشان در این فضا نمیگنجد، جمعیت اسلامی را با شناسه یک حزب نیرومند جهادی وارد تعاملات سیاسی و نظامی افغانستان کرده بود.
از آنجا که رهبری جمعیت اسلامی تاجیکتبار بود، بیشترینه به مرکز تجمع تاجیکهای اسلامگرا میماند؛ هرچند که در ولایات پشتوننشین نیز فعالیتهای قابل توجهی داشت و فرماندهان پشتونتبار آن نیز قابل توجه بودند.
در سالهای میانی جهاد، رقابت بسیار خونین میان جمعیت و حزب اسلامی در ولایتهای مختلف بهخصوص ولایتهای شمال جریان گرفت که اغلب منجر به درگیریهای خونین میگردید و کشتههای فراوان برجا میگذاشت.
کشته شدن نزدیک به 24 فرمانده جمعیت اسلامی توسط حزب اسلامی در شمال و همین گونه درگیری چندینساله جمعیت و حزب اسلامی در پروان بهخصوص در غوربند، نمونههایی از خصومت خونین میان حزب اسلامی به رهبری حکمتیار و جمعیت اسلامی بود که در سالهای پایانی جهاد این خصومتهای خونین به یک دشمنی تمامعیار تبدیل گردید.
در سالهای پایانی جهاد بهخصوص زمانی که دولت داکتر نجیبالله در آستانه سقوط قرار گرفت، این خصومتها بیشتر دهان گشود و درست آن گاهی که مرحوم استاد ربانی وارد ارگ ریاست جمهوری شد، پس از آن جمعیت اسلامی با امکانات و قدرت دولتی وارد مرحله جدیدی از دوستیها و دشمنیها در سیاست افغانستان گردید.
خصومت میان جمعیت و حزب اسلامی در نهایت به نماد خصومت میان تاجیکها و پشتونها تعبیر گردید. از همین رو اقتدار سیاسی جمعیت بیشتر به معنای حاشیه کشاندن پشتونها از جغرافیای قدرت تلقی میگردید؛ هرچند فرماندهان زیادی از پشتونها با حضور در دولت استاد ربانی به اقتدار سیاسی جمعیت اسلامی به عنوان یک دولت غیرقومی مشروعیت میبخشیدند.
در آن سالهای قدرت جمعیت، دولت استاد ربانی با هزارهها و اوزبیکها نتوانست کنار بیاید.
در سالهای اوایل شکلگیری طالبان، دولت استاد ربانی برای طالبان مساعدت مالی و لوژیستکی کرده و در واقع طالبان را تا دروازههای کابل همراهی کرد. داکتر عبدالله عبدالله که در آن زمان سخنگوی وزارت دفاع بود، همیشه از سیاستها و پیشرفتهای طالبان حمایت میکرد تا اینکه طالبان به دروازههای کابل رسیدند و جز تسلیم بیقیدوشرط دولت استاد ربانی چیزی دیگر نمیخواستند.
دیری نگذشت که تاریخ ورق خورد، کابل به دست طالبان افتاد و دولت استاد ربانی در واقع دولت جمعیت اسلامی آوارۀ بلخ و بدخشان شد و نبرد علیه طالبان وارد مرحله جدید گردید.
جنگهای ویرانگر ادامه یافت اما باز هم دیری نگذشت که فرمانده ارشد جبهه مقاومت توسط دو عرب انتحاری که به معرفی یکی از رهبران بانفوذ جهادی و دوست صمیمی استاد ربانی، وارد جغرافیای جبهه مقاومت گردیده بودند، ترور شد.
در میان یاس و نومیدی که تمام جغرافیای مقاومت را فرا گرفته بود، ناگهان برجهای تجارت جهانی در نیویارک فرو ریختند و بدینسان بخت طالبان برگشت و به زودی از اریکه قدرت بر زمین افتادند.
جمعیت اسلامی به رهبری مرحوم برهانالدین ربانی که رهبری جبهۀ مقاومت را بر عهده داشت، پس از سالها پریشانگردی یک بار دیگر وارد ارگ ریاست جمهوری گردید و برای مدت کوتاهی بر اریکه قدرت نشست.
پس از آنکه آقای کرزی به عنوان رییس دولت موقت معرفی گردید، ستاره اقبال جمعیت اسلامی به سمت افول رفت و به خصوص پس از شهادت استاد ربانی، جمعیت اسلامی که روزگاری در تعاملات سیاسی افغانستان یکی از اطراف اصلی قضایا بود، به جزیرههای کوچک قدرت چهره بدل کرد و هیچ گاهی نتوانست به عنوان یک مرجع سیاسی واحد و نیرومند وارد تعاملات سیاسی کلان گردد.
شاید این یکی از نواقص کلان احزاب سیاسی در افغانستان باشد که فعالیتها و مدیریت تشکیلاتی آنها بر قاعده تشکیلاتی استوار نیست و پس از رفتن رهبر، حزب نیز متلاشی و یا ناکارامد میشود.
اکنون جمعیت اسلامی به پارچههای غیر قابل وصل تبدیل شده است که چهرههایی مانند: امیر اسماعیل خان، صلاحالدین ربانی پسر استاد ربانی، احمدضیا مسعود داماد مرحوم استاد ربانی و برادر شهید احمدشاه مسعود، بسمالله خان؛ وزیر دفاع قبلی و … از چند سو، ادعای زعامت بر جمعیت اسلامی را دارند.
در این روزها که تلاش برای بازسازی جمعیت اسلامی جریان دارد و نشست و برخاستهایی در این راستا صورت میگیرد، با توجه به ماهیت بازیهای سیاسی و استخباراتی که در حول و حوش قضایای افغانستان جریان دارد، تصور نمیرود که جمعیت اسلامی قابل بازسازی باشد و این اشخاص بتوانند پیکره چندپارچه این حزب را به هم متصل کرده و با استفاده از آن، یک مرجعیت کلان سیاسی و متناسب با وضعیت موجود را به وجود بیاورند.
واقعیت این است که زمان تغییر کرده و جمعیت اسلامی به عنوان یک حزب جهادی که داعیه برقراری حکومت اسلامی را داشت، دیگر نمیتواند پاسخگوی نیازهای معاصر باشد.
علاوه بر آن، کسانی که برای بازسازی جمعیت تلاش میکنند، خود نیز در وضعیتی قرار ندارند که بتوانند گشایندۀ گرههای موجود در سیاست جاری کشور باشند.
جمعیت اسلامی که اکنون آدرس و بستر سیاستپردازی تاجیکها تعبیر میشود، نه از نظر ظرفیت فکری میتواند پاسخگوی نیازهای تاجیکها باشد و راه ورود آنها را در بازیهای سیاسی هموار نماید و نه از نظر تشکیلاتی میتواند به یک جریان فراقومی تبدیل شود که خواستههای مدنی و دموکراتیک تمام مردم را پوشش دهد.
از همین رو تاجیکها به یک آدرس جدید سیاسی نیاز دارند که قبل از همه چیز بتواند، زمینهها و شرایط همگرایی و تعامل آنها را با سایر اقوام فراهم نموده و فارغ از عصبیتهای مذهبی در محور خواستهای مدنی و دموکراتیک فعالیت نماید.
تاکید تاجیکها بر ادامۀ روایت دینی، مذهبی و جهادی در بازیهای سیاسی، نه تنها گرهی از مشکلهای آنان باز نخواهد کرد؛ بل زمینههای سربازگیری داعش را از میان جوانان تاجیک برجسته خواهد کرد.
از همین رو، کسانی که برای بازسازی جمعیت اسلامی به عنوان یک آدرس سیاسی تلاش میورزند، به این واقعیت نیز باید دقت نمایند که در شرایط امروزی، این آدرس در فقدان یک زعامت مقتدر، دموکرات، جوانگرا و قابل قبول، بازسازی نخواهد شد. و اگر چنین چیزی تحت شرایط خاصی هم امکانپذیر باشد، به هیچ عنوان نخواهد توانست راه ورود تاجیکها را در بازیهای کلان سیاسی هموار نماید.
خرد سیاسی حکم میکند که تاجیکها جهت بقای سیاسی خود، نیاز به خلق روایت جدید دارند. درست روایتی که بتواند شرایط همکاری، همگرایی و تعامل آنها را با سایر اقوام فراهم نماید.
نویسنده: محمدعمر جباری