فاصلۀ ما با مردمسالاری
واقعیتهای امروز حکومتداری ما اگرچه بهنام مردمسالاری یاد میشود، اما آیا حکومت ما نمودی از مردمسالاری است؟ اگر ساده به آن پاسخ داده شود، نه. پیشنیاز حکومت مردمسالار، مردم با فهم و با درک از شرایط شان است که این پیشنیاز را متاسفانه جامعۀ ما ندارد. نگرش قدرتمداران از حکومت مردمسالار را، بیشتر زدوبندهای پشت پردۀ سیاست تشکیل میدهد تا رای و نظر مردم. نگارههای مردمسالار در جوامع روبه رشد فاصله زیادی دارد با جامعه ما. ما امروز در جهانی زندگی میکنیم که همه نوع انگارههای حکومتی در آن وجود دارد. دیکتاتوری، آنهم از انواع مختلف که مهمترین آنها دیکتاتوری ایدیولوژیک و دیکتاتوری مذهبی است و ما گرفتار نوع دیگری از این دیکتاتوری هستیم که مختص جامعه ماست و آن تضاد قومی و زبانی است. این انگارهها رنگ و بوی تیرهیی در جامعه ما دارد.
در جوامع مردمسالار امروزی اصل بر اجرای قانون است، اما در جامعۀ ما اجرای قانون هیچ جایگاهی ندارد. هرکس قدرتاش بیشتر باشد قانون را هم او تفسیر و هم اجرا میکند. امیدهای زیادی وجود داشت که بعد از سقوط طالبان حکومت مردمسالار بر این سرزمین حاکم شود. حضور نیروهای خارجی میتوانست ضامن چنین حکومتی باشد اما بعد از گذشت زمان مشخص شد که خود نیروهای خارجی نیز برضد حکومت مردمسالار عمل کردند و عملن با میداندادن به نیروهای خودسر و ضد منافع مردم، حکومتی را به وجود آوردند که هیچ نمودی از مردمسالاری در آن دیده نمیشد.
نگاهها از بیرون به بحران افغانستان نشان میدهد که نیروهای داخلی هستند که عملن قدرت را در دست دارند. با نگاهی ژرف در مییابیم که جایگاه مردم در حکومتداری ما هیچ بوده است، با این وجود که وعده داده شده بود در افغانستان یک حکومت مردمسالار مبتنی بر دموکراسی حاکم خواهد شد.
نیروهای خودسر داخلی با تکیه به حامیان خارجی، عملن در این بحران درگیرند و هرکدام با تکیه به قوم و قبیلۀ خود بر مناطق تحت تسلط خود حکم میرانند. فضای سیاسی و اجتماعی امروز افغانستان آلوده به توهم توطئه است. درواقع این بازتولید حرکتهایی است که در گذشته توسط حامیان خارجی این نیروها دامن زده شده است. قول حکومت مردمسالار در حد همان قول باقی ماند. حکومتی که محصول زد و بند سیاسی و نظامی باشد بههیچ روی نمیتواند آرمانهای مردمسالاری را در این جامعه پیاده کند. همگان این موضوع را میدانند که نیروهای خودسر داخلی آنچنان هم خودسر نیستند؛ بل هرکدام از اینها با تکیه بر پشتوانههای که در خارج دارند به این نوع از حکومت ادامه میدهند.
تمامی انتخابات که در بعد از سقوط طالبان برگزار شده بلااستثنا توأم با تقلب بوده است. در این راه هیچ تلاشی صورت نگرفت تا جلو این همه تقلب گرفته شود؛ بل سیاستی بود که از بالا اعمال میشد. قدرتهای بیرونی خوب میدانند که با این سرزمین و مردم چی میکنند. به ظاهر هرچند نارضایتی شان را اعلام میدارند، اما این فقط ظاهر قضیه است. درواقع آنها هم میخواهند که افغانستان از چنین وضعی برخوردار باشد.
حتا حضور روشنفکرانی از بیرون که وارد معادلات سیاسی شدند، آنها هم جزوی از این پروژه به اصطلاح مردمسالاری بودند. حضور روشنفکران در کنار جنگسالاران نهتنها اوضاع را بهتر نکرد؛ بل دامنۀ این بحران را هم گسترش داد. بحرانی که همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در برگرفته است و تیوریسنهای تحصیلکرده در غرب هم وسیلهیی شدند برای استحکام مواضع جنگسالاران و قدرتمداران دگماندیش امروزی. کسانیکه تا دیروز مجاهد راه خدا بودند، امروزه به رهبران باندهای مافیایی تبدیل شدهاند و هر روزه جایگاهشان در حضور در دایره قدرت مستحکمتر میشود. حضوری که با انتخابات به آن مشروعیت هم بخشیده میشود.
میتوان اینگونه مطرح کرد که حکومتهای چندسال اخیر ما مخلوطی از حکومتهای خودکامه- مردمسالار بوده است. این یعنی اینکه سیاستمدراران دگماندیش و خودمحور به هرقیمتی که شده رای و نظر مردم را با خود همراه دارند اگرچه مردم به آنها رای نداده باشند. این نوع دموکراسی یا مردمسالاری را در کشورهای دیگری هم داریم اما در آن کشورها توأم با ثبات است. در افغانستان بهدلیل اینکه بافتهای قومی، زبانی و نژادی به گونهیی است که اکثریت مطلقی وجود ندارد این حکومت خودکامه هم از ثبات برخوردار نیست و چالشی است برای مردم افغانستان و امتیازی است برای نیروهای بیرونی برای توجیه حضورشان. برای همین ویژگی است که جامعۀ افغانستان نتوانسته بهثبات برسد. تزهای سیاسی حاکم بر جوامع امروزی در افغانستان قابل پیاده شدن نیست.
زمانی میتوان خوشبین بود که در این جامعه حکومتی مردمسالار حاکم گردد که پیششرطهای لازم را داشته باشد. اول فهم و درک مردم از شرایط پیرامونشان بالا برود و دوم، اجرای قانون در جامعه نهادینه شود. تا زمانیکه این پیششرطها برآورده نشود، نمیتوان امیدوار بود که حکومتی مردمسالار داشته باشیم.