پسر يا گوسفند؟ مساله اين است!
«عيد گذشته بر همه شما مبارك»، اما بر پسران عزيز مباركتر! چون احتمالا اين روز میتوانست طور ديگری هم تمام شود! میدانيد كه منظورم چيست؟
***
روز عيد قربان كه از خانه بيرون آمده بودم تقريبا از هر كوچه که گذشتم گوسفند بيچارهیی را ديدم كه با نگاه مظلومانه و دستوپای لرزان برای قربانی شدن میبردند. دنبالشان هم تعدادی پسران نوجوان كه در حال دويدن دنبال گوسفند بودند يا سعی میكردند به زور مقداری برگ درخت يا علف را در دهان گوسفند بختبرگشته فرو كنند.
از همه جا بانگ بع بع هراسان گوسفندها به گوش میرسيد، ولی آدمها، بدون توجه به اين مسايل با لباسهای نو عيد و صورتهای سرخ و سفيدشان در حالیكه نيشهای از بناگوش در رفتهشان دندانهایشان را بيرون انداخته و خيلی شبيه كلۀ پختۀ گوسفند در كله پاچهپزی كرده بود (بی آنكه خودشان بويی از اين قضيه ببرند) در خيابانها همديگر را ماچ میكردند و عيد را به هم تبريك میگفتند.
همانطور كه میرفتم به اين فكر كردم روزی كه ابراهيم فرزندش را برد سر كوه و خواست فرمان خدا را اجرا كند اگر آن گوسفند تالابی از آسمان نمیافتاد و جای پسر بيچاره را نمیگرفت لابد حالا همين پسران به جای گوسفندها در حال گريه و احيانا فرار از دست قصاب بودند! وقتي هم ما همديگر را میخواستيم برای قربانی دعوت كنيم، میگفتيم بياييد كه میخواهيم مثلا سميعالله را سر ببريم. بعد هم، به هم تبريك میگفتيم و آرزوی قبولی قربانی، برای هم میكرديم.
حالا واقعا چی شد كه خدا تصميم گرفت جای پسر و گوسفند را با هم عوض كند؟ يك حدس من اين است كه خدا وقتی پيش خودش دو دوتا چهارتا كرده و به اين نتيجه رسيده كه خوب، احتمالا پسرها بهتر از گوسفندها هستند و وقتي پای مقايسه به ميان بيايد پسر انتخاب بهتري است .
حدس دومم اين است كه خدا آن وقتها خيلی اهل شوخی و خنده بوده و میخواسته با ابراهيم شوخی كند، اما چون ابراهيم از يكطرف خيلی متين، سنگين و رنگين بود و از طرف ديگر اصلا توقع چنين شوخی را از طرف خداوند نداشت اين حرف را جدی گرفت. طوری كه خدا برای اينكه ثابت كند شوخی كرده، مجبور شد يك گوسفند خرج كند، اما ابراهيم آنقدر جدی بود كه حتا تا امروز گوسفندها تاوان اين شوخي را پس میدهند!
حدس سومم هم اين است كه خدا وقتی ديد ابراهيم اسماعيل را خوابانده و كارد را كشيده و نزديك است كار را يكسره كند به اين فكر افتاد كه اين راه خوبی براي انقراض اين گونه نيست و بهتر است بگذارد خودشان راهی برای اينكار پيدا كنند.
به هر حال هر حساب و كتابی هم كه در كار بوده، شما پسرهای عزيز برنده اين ماجرا بودهايد و من دوباره اين عيد بزرگ را به شما تبريك میگويم.
گزنه/ طنز راه مدنیت
نویسنده: فرشته حسینی