وصلتهای بی سرانجام
بدون پرسیدن از من؛ برایم بریدند و دوختند
تصادفی او را در یکی از شرکتهای خصوصی که برای صفاکاری مراجعه کرده بود ملاقات کردم.
چین و چروک صورتش او را بیشتر از سن و سال واقعیاش نشان میداد.
او که از اثر بی سرپناهی و له شدن در دست این و آن بیشتر درصدد پناه بردن به خانه امن بود، از بدبختیهایش اینگونه روایت میکند:
«دقیق یادم اس، هنوز خیلی خورد بودم، دخترای هم سن و سالم مکتب میرفتن؛ اما مه اجازه مکتب رفتنه نداشتم، فقط یک ساعت در روز با دگه دخترا و بچا، پیش خاله راضیه پنج سوره میخواندم و همی که از سبق خواندن پس میامدم، مادرم برم دوختودوز یاد میداد و با تاسف برم میگفت، دختر مال مردم اس، هر چه زودتر شوی کنه برش بهتره.
مادرم همیشه برم دعا میکرد و از خدا میخواست که بخت باز داشته باشم.»
بعد از تمام کردن پنج سوره قرار بود صدیقه (نام مستعار) قرآن شریف را به صورت درست نزد خاله راضیه بیاموزد اما پدرش او را از سبق خواندن منع کرد و دیری نگذشت که با پاشیدن نُقل و نبات، زندگیاش به دستان مردی بیگانه رقم خورد.
صدیقه که هنوز کودکی بیش نبود، مجبور شد تن به ازدواج با مردی بدهد که ۲۲سال از او بزرگتر بود و دقیقا بدبختیاش زمانی شروع شد که شوهرش او را با خودش به کویته پاکستان برد.
او بعد از ازدواج از همه کس و همه چیز میترسید. تمام مسوولیت خانه به دوشش افتاده و در معرض خشونت خانوادگی نیز قرار گرفت.
شوهرش از او توقع زیادی داشت، صدیقه اما از خانهداری و زناشویی هیچچیزی نمیدانست. بارها و بارها بهخاطر این موضوعات، مورد لتوکوب قرار میگرفت. با تحمل کردن چند سال بدبختی، از این زندگی مشترک چنان به تنگ میآید که یک روز در نبود شوهرش، تمام وسایل خانه را به فروش رسانده، راهی کابل میشود.
صدیقه با بیتفاوتی میگوید:
«وقتی شویمه ایلا کده آمدم کابل، باردار بودم؛ مه نمیخواستم فرار کنم، در اصل مه میخواستم خودکشی کنم؛ ولی بهخاطر طفلم ای کاره نتانستم.»
خانواده صدیقه در یک روستای دورافتاده زندگی میکند. صدیقه آنها را مقصر بدبختیهایش دانسته، زندگی تنهایی را ترجیح میدهد و در کابل با چند تن از دختران دیگر با پذیرفتن هزاران مشکل، خانهیی را به کرایه میگیرند.
او تا به دنیا آمدن طفلش با حقوق خیلی کم در خانههای مردم مشغول به کار میشود، در ماههای آخر بارداریاش در وضعیت بدی به سر برده، در هنگام زایمان به کمک هماتاقیاش به شفاخانه انتقال داده میشود.
صدیقه میگوید:
«همی که فامیدم خانه مه دختر پیدا شده ده شفاخانه ایلایش داده فرار کدم، چون مه ده وضعیت نبودم که بتانم بزرگش کنم.»
صدیقه به کمک هم اتاقیاش در یک موسسه مشغول به صفاکاری میشود. در آنجا با مردی که به قول خودش با زنش شدیداً مشکل دارد و قرار است زنش را طلاق بدهد، آشنا میشود.
او فکر میکند میتواند زندگی مشترک را بدون لتوکوب در آرامش کنار او آغاز کند با همین خیالات بدون شناخت کامل، به زودترین فرصت تن به ازدواج دومی میدهد.
همسرش بعد از ازدواج در حاشیه شهر، خانهیی را به کرایه میگیرد. ظاهراً زندگی مشترکی خوبی را آغاز میکنند، اما روزهای خوشی این زندگی فقط چند ماه دوام مییابد و سرنوشتش دوباره به تلخی میگراید.
صدیقه میگوید:
«مه هیچ خبر نداشتم که شوهرم درگیر اعتیاد هست.»
شوهر دومی صدیقه بعد از سپری شدن چند ماه، تمام مال و اموالی را که خریداری کرده بود دوباره به فروش رسانده با پولش کار خرید و فروش مواد مخدر را شروع میکند. اعتیاد او هر روز بدتر و بیشتر میشود. بازهم صدیقه در حد جنون مورد لتوکوب او قرار میگیرد.
صدیقه مجبور میشود از شوهر دومش نیز جدا شده برای امرار معاش، دوباره به صفاکاری مشغول شود.
صدیقه که از طریق کارهای شاقه فقط میتواند نان بخورونمیری را دریافت کند، از شدت کار و خستگی کاملا به ستوه میآید و همین که با پیشنهاد نامشروع صاحب ساختمان، مقابل میشود؛ با پذیرفتن پیشنهاد او به اندازه سه برابر حقوق هر روزش پول بهدست میآورد.
صاحب ساختمان که از مجبوریت و بی سرپناهی صدیقه سو استفاده میکند، برای خوشگذرانی دوستانش نیز از او میخواهد که همیشه در اختیارشان باشد.
صدیقه که از این راه پول بهتری گیرش میآید و مجبور نمیشود، برای دوصد افغانی، یک ساختمان سه طبقهیی کامل را پاک کاری کند، وارد این روابط خطرناک میشود.
صدیقه میگوید:
«فعلا احساس ناتوانی داروم، حوصله صفاکاری هم نیست؛ ولی مجبور هستم، غیر همیکار، کاری دگه هم که از دستم نمیایه، چون نه سواد دارم و نه شناخت.»
در حال حاضر ظاهرا ازدواجهای زیر سن نسبت به گذشته کمتر اتفاق میافتد، اما آمار وجود دارد، که در ولایات و روستاهای دوردست، تا هنوز این رسم پابرجا است و خانوادههای نا آگاه دخترانشان را در سن خیلی کم مجبور به ازدواج میکنند.
آرزو رضایی؛ فعال حقوق زن در ارتباط به ازدواجهای زیر سن میگوید:
«ازدواجهای زیر سن و اجباری، برعلاوه استمرار خشونت علیه زنان باعث برهم خوردن آرامشهای فردی، خانوادگی، ایجاد نزاعهای اجتماعی، خودکشی، ارتکاب قتل، جرایم جنایی، فرار از منزل، کاهش سلامت اجتماعی و ارتکاب ناهنجاریهای اخلاقی میشود. اخیراً در این زمینه کارهای خوبی صورت گرفت و با کمک رسانهها در سطح مرکز و ولایات اطلاعرسانی گردید که دختران تا تکمیل کردن سن قانونی، نباید مجبور به ازدواجهای اجباری شوند؛ اما موارد هم در این زمینه وجود داشت که بعضی ولایات دور افتاده، تا هنوز به تکنالوژی دسترسی نداشتند و تیم کاری ما در این ارتباط مکلف شدند که برای برطرف کردن این معضل اجتماعی با برگزاری ورکشابهای پیدرپی، از عواقب ناگواری این نوع ازدواجها اطلاعرسانی کرده و آنها را متیقن بسازند که این عمل از نظر قانونی جرم سنگینی پنداشته میشود و در مسأله ازدواج، سنی قانونی و رضایت دختران حتمی است.»
شمیم فروتن