ترجمه

چرا برخی افغان‌ها از طالبان حمایت می‌کنند؟

منبع: The National Interest

کارشناسان در مورد فروپاشی دولت افغانستان در ماه آگوست سال2021 نظریات مختلفی ارایه می‌کنند. از ناکارآمدی حکومت مرکزی کابل گرفته تا کوتاه‌بینی دولت امریکا. با این حال آنها به اندازه کافی توضیح نمی‌دهند چرا نیروهای امنیتی افغانستان که توسط ایالات متحد امریکا تمویل می‌گردید، در چندین ولایت بدون درگیری با طالبان، قلمروها را یکی پشت دیگری به آنان واگذار می‌‌کردند.

هنگامی که در سال2006 برای اولین بار به افغانستان رفتم، تحقیقاتم مرا در ولایت‌های مختلف به سوالی سوق داد که درک مرا از این کشور مختل می‌نمود: چه چیزی باعث سکوت در میان افغان‌ها، به ویژه پشتون‌های ساکن در مناطق روستایی گردیده تا آنها جنایات انجام‌شده توسط طالبان را نادیده می‌گیرند؟ در طول بیست‌سال جنگ، روزنامه‌نگاران، صاحب‌نظران و سیاست‌گذاران به دنبال توضیح حمایت افغان‌ها از طالبان بوده‌اند، اما سوال اساسی‌تر این‌که چرا میلیون‌ها افغان، کشتار هموطنان خود را توسط طالبان تحمل کردند؟

نظرسنجی‌ها و گزارش‌های سالانه به‌طور معمول نشان می‌دهد که طالبان در افغانستان به شدت منفور شدند. اگر اهداف طالبان مبنی بر از بین بردن مسایلی مانند نیروهای خارجی، سیاستمداران فاسد و نیروهای غارتگر می‌بود، سکوت جمعی در میان افغان‌ها در برابر جنایات طالبان می‌توانست پاسخی قابل قبول تلقی شود. اما خشونت طالبان عمدتا بدون تبعیض بوده است. بیشتر غیرنظامیان را کشتند تا ماموران دولتی. پشتون‌ها و غیر پشتون‌ها را هدف قرار دادند، و از زنان و کودکان هم دریغ نکردند. پس تحمل خشونت آنها در میان افغان‌ها چیست؟ این به این معنی نیست که افغان‌ها نتوانستند در مقابل طالبان بایستند.

در واقع آنها در موارد متعددی مانند قیام‌های دایکندی در سال2010، غزنی، پکتیا و لغمان در سال2012، قندهار، ننگرهار و ارزگان در سال2013، سرپل در سال2015، فاریاب در سال2016 و بدخشان در سال2018 شاهد مقاومت در برابر طالبان بوده است. در حالی که این اعتراض‌ها در ابتدا به نظر می‌رسید نارضایتی گسترده علیه طالبان را منعکس کنند، اما به‌عنوان رویدادهای منزوی باقی ماند که بر اساس بافت روستاهای محلی، دشمنی‌های بین قبیله‌ای، تضادهای درونی جنگجویان و مخالفت با «نوع نادرست طالبان» شکل گرفت. راهپیمایی صلح افغانستان در سال‌های 2018 و 2019 شاید اولین تلاش جسورانه افغان‌ها برای ابراز نارضایتی‌شان باشد. با این حال درخواست‌ها برای آتش‌بس، گفتگوهای صلح و خروج نیروهای خارجی حاکی از خستگی و ناامیدی از جنگ در میان افغان‌های عادی بود، نه اعلامیه‌ای که طالبان را عامل آن معرفی کند.

زمانی که طالبان به جمعی آسیب می‌رساند، بسیاری از افغان‌ها آنان را قربانی «دیگران» می‌دانستند. بنابراین قیام‌های خاص علیه طالبان به مقاومت محلی محدود شد. محکومیت طالبان در داخل افغانستان بدون تعجب در میان نخبگان تحصیل‌کردۀ کابل، نمایندگان قدرتمند دولت افغانستان و بخش‌هایی از اقلیت‌های قومی که با ظلم و ستم توسط طالبان مواجه بوده‌اند و از آن می‌ترسیدند، بارزتر بود. در میان سایر جوامع، محکومیت طالبان خاموش یا ناچیز باقی ماند. تجزیه و تحلیل داده‌های انتخابات ریاست جمهوری افغانستان از سال 2004 تا 2014 نیز الگوی قوی و مکرر رای دادن مردم بر اساس قرابت‌های قومی زبانی خود را نشان می‌دهد.

سکوت جمعی افغان‌ها در قبال کشتار و معلول کردن هموطنان افغان را می‌توان به بهترین نحو با هویت ملی ضعیف افغان‌ها توضیح داد. هویت ملی توسط عوامل داخلی و خارجی تعریف و شکل می‌گیرد. از نظر درونی، می‌توان آن را حول مجموعه‌ای از ویژگی‌های مشترک تصور کرد که یک گروه را به هم متصل می‌کند. این ویژگی‌ها از باور مشترک به اصل و نسب مشترک، وفاداری به قومیت یا قلمرو و خاطرات جمعی در مورد سنت‌ها، ایده‌ها و نمادها متغیر است. اما این عناصر مختلف هویت ملی فقط در رابطه با «دیگری» یا با تعریف کسانی که به جامعه ملی تعلق ندارند در کنار آن‌هایی که متعلق به جامعه ملی هستند برجسته می‌شوند. این فرآیندهای تعاملی ملت‌سازی هرگز در سراسر افغانستان عملی نشد.

افغانستان معاصر یک ساختار استعماری است. بیگانگان مرزهای آن را ترسیم، قلمرو آن را مشخص، مردم آن را نام بردند و اساس وجود سیاسی آن را فراهم کردند. ایدۀ یک ملت افغان متعاقبا در اختیار گروهی از نخبگان کوچک و غیرنماینده در کابل قرار گرفت. ناسیونالیسم افغان با مدرنیزاسیون غربی و نوآوری‌های فرهنگی شهرمحور آنها نتوانست در جامعه افغانستان به طور کلی نفوذ کند. در نتیجه افغانستان از نظر شکل یک ملت است اما نه در ماهیت. استقلال شدید در برابر  تهاجم خارجی نتوانسته است مبنای معناداری برای روایت مشترک در مورد هویت ملی فراهم کند. منطق سیاسی که توسط دولت اولیه افغانستان از اواخر دهه 1800 به راه افتاد، تعریفی پراکنده از «افغانیت» را ایجاد کرد که امروزه توسط سه بخش با اندازه نابرابر از جمعیت مورد مناقشه قرار می‌گیرد. نخست یک گروه از نخبگان کوچک، از نظر سیاسی مرتبط، از نظر اقتصادی خودکفا، انگلیسی‌زبان، تحصیل‌کرده و شهرنشین وجود دارد که اکثر در کابل ساکن هستند. دوم، گروه‌های سست و بزرگی از طبقه متوسط ​​سیاسی وجود دارند که در حاشیه مناطق شهری و روستایی قرار دارند. در نهایت، جوامع روستایی نیمه خودمختار هستند که کمترین تعامل را با نمادها یا مقامات دولتی افغانستان داشته‌اند.

هر یک از این گروه‌ها که از نظر تاریخی نسبت به دیگری مشکوک و دلخور بوده‌اند، مایل نیستند و نمی‌توانند دیدگاه دیگری را درک کنند. آنان تلاش کرده‌اند هویت افغان را به صورت انحصاری تعریف کنند تا خواسته‌های خود را نشان دهند. نخبگان شهری به طور ابزاری دیدگاه مدرنیستی در مورد هویت ملی را با تمرکز بر انعطاف‌پذیری آن و دوری آشکار از سنت پذیرفته‌اند. در حالی که جوامع روستایی از دین و سنت حمایت می‌کنند تا ادعای هویتی داشته باشند که بر افتخارات گذشته تأکید دارد. در این بین، طبقه متوسط ​​سیاسی افغانستان بارها توسط هر دو گروه مورد همدستی، اجبار، ارعاب یا طرد واقع شده است.

در مدت بیست‌سال، ایالات متحد امریکا به درستی با دشمنی جنگید که رویکردی سخت‌گیرانه به سیاست و تقسیم قدرت داشت که برای حساسیت‌های مدرن توهین‌آمیز است. در حین انجام این کار، جامعه بین‌الملل اصطلاحی ساده برای دربرگرفتن تعداد بی‌شماری از سهام‌داران خارجی درگیر در گذار سیاسی افغانستان از جنگ را در دوگانه‌های ساده‌ای از بازیگران «خوب» و «بد» ترسیم کرد که اساس مشروعیت طالبان را در میان پشتون‌ها نادیده می‌گرفت. این فراخوانی برای مشروعیت بخشیدن به طالبان نیست، بل تلاشی برای انتقال درک بهتری از منابع حمایتی آن‌ها در میان افغان‌هاست تا صداهای مترقی را به‌طور موثر قادر به رقابت با مطلق‌گرایی تیوکراتیک طالبان کند.

همان‌طور که ایالات متحد امریکا با طالبان معامله می‌کند، باید قاطعانه بر ارایه کمک‌های بشردوستانه از طریق سازمان ملل متحد و سازمان‌های غیر انتفاعی بین‌المللی تمرکز کند و طالبان را برای کسب امتیازاتی در مورد حقوق زنان و حمایت از اقلیت‌ها متعهد نماید. همچنین باید جوانان را در ولایاتی که از نظر اقتصادی و سیاسی برای آینده افغانستان مهم هستند، از جمله قندهار، ننگرهار، بلخ، هرات، قندوز، هلمند و کابل به طور استراتژیک مشارکت داده و توانمند سازد. آرمان اساسی این استراتژی باید سرمایه‌گذاری در آینده افغانستان و عقب‌نشینی از رویکردهای کهنه‌ای باشد که یا نخبگان شهری را که از واقعیت جدا شده‌اند درگیر یا نهادهای سنتی را احیا می‌کند که به نیازهای جمعیت جوان بی‌ربط هستند. مشارکت و قدرت بخشیدن به یک اپوزیسیون میانه‌رو، متشکل از جوانان افغان که به‌طور قانونی اقشار مختلف مردم افغانستان را نمایندگی می‌کنند، احتمالا برای آینده افغانستان خیلی موثر باشد.

برگردان: رضوانه غفوری
نویسنده: Prakhar Sharma *
*پراخار شرما کاندیدای دکترای علوم سیاسی در مدرسه ماکسول، دانشگاه سیراکیوز است. او در حال نگارش پایان‌نامه خود در مورد ملت‌سازی در افغانستان است.
لینک اصلی:
https://nationalinterest.org/blog/middle-east-watch/whose-country-why-some-afghans-support-taliban-204387

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا