خیلی وقت پیش با نام داکتر غنی آشنا بودم
من محمد اشرفغنی را از زمانهای دور میشناختم و از اینکه او یک دانشمند انسانشناس است و موقعیت برجسته در بانک جهانی دارد، موجب مباهات بود، اما زمانی که او برای رسمیت یافتن گروه طالبان در واشنگتن لابیگری را شروع کرد و با این لابیگریها- به هر دلیلی- بهنفع یک گروه افراطی، سختاندیش، متحجر و مورد حمایت پاکستان بهنحوی از جریان مقاومت و مجاهدان ناراحتی و مخالفت خود را نشان داد، نظرم کمی تغییر کرد. زمانی که طالبان سقوط کردند و او با جمع زیاد دیگر به کابل آمدند، من در کشور شاهی هالند پناهنده بودم، در آنجا جمعی از شخصیتهای اقوام مختلف نگرانی خود را از حضور شخصیتهایی مانند داکتر غنی در ساختار قدرت افغانستان -که از لحاظ ساخت فکر و دید نامساعد نسبت به اقوام دیگر، تفاوت چندانی با طالبان ندارند-، ابراز نگرانی کردند.
موقیعت محمد اشرفغنی به عنوان وزیر مالیه و برخوردهای مشاجرهآمیز او با مجاهدین و درگیری لفظیاش با مرحوم مارشال محمدقسیم فهیم و راندن محمد محقق از وزارت پلان و بسیار موارد دیگر نشان داد که او با دیدگاه خاص خود واقعیتهای سرسخت اجتماعی افغانستان را یا عمیقاً درک نمیکند یا علیه واقعیتهای موجود سر ستیز دارد و در اندیشه دگرگونی عمیق این ساختارهاست. از این جهت به نظر میآمد که چنین نحوۀ فکر و رویه ممکن است یک معضل بزرگ بر سر راه وحدت ملی، همپذیری اجتماعی و یک مانع عمدۀ ملتسازی مبتنی بر تکثر فرهنگی و اجتماعی در کشور به شمار رود.
تجربۀ حضور وی در دانشگاه کابل و و شیوۀ رفتارش با استادان دانشگاه نیز حکایت از نارضایتی، عدم وفق وضع موجود در نهاد علمی کشور و دانش و سلوک استادان با الگوهای ذهنی و ارزشی ایشان میکرد. او به حیث یک شخصیت اکادمیک و تربیتیافته در غرب و آشنا با سازوکارهای تخنیکی، به نحوی فاصلهگیری از متن مردم و امتناع از درآمیزی اجتماعی خویگر شده و به همین سبب از پایگاه مردمی زیادی هم برخوردار نبود و هماره در لاک افکار و اندیشهها و ایدهآلهای تجریدی خود فرو خزیده و موقعیتها را به یمن طرحها و ابتکارات خود و بعضاً به حمایت خارجیها شکار میکرد.
رای او در دور اول انتخابات سال-2009- نشان داد که به اندازۀ بشردوست هم پایگاه مردمی ندارد. انتخاب داکتر غنی بهحیث مسوول پروسۀ انتقال امنیتی از قوای خارجی به نیروهای افغان، از دیدۀ مخالفان و رقیباناش، پلانی باهدف مطرح شدن وی در چهار سمت افغانستان و نوعی تبلیغ وی به شمار میرفت. او با استفاده از این موقف به چهار گوشۀ کشور سفر و پروسۀ انتقال را مدیریت کرد.
در انتخابات 2014 در دور اول انتخابات، او رأی بسیار پایینی داشت، اما در دور دوم بهزعم گروه رقیباش و اطلاعاتی که بعداً همگانی شد، به یمن ابتکارات ضیاءالحق امرخیل و مدیریت هدایتشدۀ یوسف نورستانی رأی او به گونۀ سرسامآوری بالا رفت. در روز رایگیری در حالی که هنوز خیلی از مراکز رایدهی بسته نشده بود، آقای یوسف نورستانی شتابزده اعلان کرد که هفتمیلیون نفر در انتخابات شرکت کردهاند! دو روز بعد اعلان کرد که تعداد اشتراککنندگان در انتخابات به هشت میلیون رسیده است!
در یکی از همان شبها سفارت انگلیس محفل ضیافتی گرفته بود که تعداد زیادی شخصیتها در آن شرکت کرده بودند، از جمله آقای نورستانی و تیم انتخاباتیاش. در این محفل من به آقای نورستانی گفتم:« چطور شد که دفعتاً یک میلیون رای را به هفت میلیون اضافه کردید؟» او جواب داد:«اگر شما بیشتر مخالفت کنید و نتیجه را نپذیرید، فردا یکمیلیون دیگر هم اضافه میکنم!» یعنی پر رویی و جانبداری تا این حد بود و این به دلایل قابل تامل، به پشتگرمی و حمایت ایالات متحده و چراغ سبز شرکایش در افغانستان صورت میگرفت که تقلب و تخطی در انتخابات چنان گسترده و فراگیر و آشکار بود که هیچکس نمیتوانست آن را انکار کند. بعدها مقامات امنیتی افغانستان مانند داکتر سپنتا، رحمت الله نبیل و عمر داوودزی و کسانی دیگر که از قدرت رانده شده بودند، به آن اعتراف کردند.
در جریان کمپاینها سخنگویان تیم «تحول و تداوم» پشت صحنه به ما میگفتند که ناحق زحمت میکشید، داکتر اشرفغنی پیشاپیش انتخاب شده است. او طبق فیصلۀ جامعۀ جهانی رییسجمهور میشود. در نوار صوتیی ثبت شده توسط محمد کریم خلیلی؛ رهبر حزب وحدت که به وسیلۀ تیم ثبات علنی شد، آقای خلیلی در یک نشست خصوصی به هواداران و اعضای حزب خود گفته بود که اشرفغنی یقیناً رییسجمهور است، چه مردم رای بدهند و چه رای ندهند!
جامعۀ بینالمللی هم روی تمام واقعیتهای عریان انتخابات خاک انداخت و نه برای تفتیش و بازشماری آرا همکاری کرد و نه برای شفافیت کاری انجام داد و تمام تلاش سازمان ملل و سفارت و نمایندههای خاص امریکا و اتحادیۀ اروپا این بود که نتیجۀ انتخابات پذیرفته شود و داکتر عبدالله در «گوشۀ حکومت» شریک گردد. یادم میآید شبی در منزل داکتر عبدالله، جانکری، وزیر خارجۀ امریکا از طریق تلفن که جمع زیادی از اعضای تیم ثبات حضور داشتند، به داکتر و اعضای تیماش توصیه میکرد که شرایط افغانستان حساس است و دست از مخالفت بردارید و به خاطر وطنتان و به خاطر مردمتان انعطاف نشان دهید.
کری میگفت:«در یک انتخابات امریکا من برنده شده بودم، اما اختلاف پیش آمد و دادگاه به نفع رقیب من حکم داد، من پذیرفتم در حالی که میدانستم حق با من است و من برندۀ انتخابات هستم، اما به خاطر وطن و ثبات کشورم از حق خود گذشتم. دنیا دراز است و شما میتوانید در آینده باز هم خود را کاندیدا کنید و برنده شوید!»
تمام تلاش کری این بود که داکتر عبدالله از حق خود بگذرد و پیروزی ناحق غنی را بپذیرد! چنین بود که اظهارات سخنگویان تیم غنی مبنی بر حتمی بودن پیروزیشان و اطمینان کریم خلیلی از پیروزی قطعی وی معنا پیدا میکرد و مشخص میشد که جامعۀ آزاد و مدافع دموکراسی، پیشاپیش برندۀ انتخابات افغانستان را مشخص کردهاند! صرف نظر از اینکه مردم رای داده باشند، یا نه.
در چنین وضعی مایۀ سردرگمی بود که آیا داکتر غنی یک رییسجمهور قانونی و مشروع و ممثل آرای مردم هست، یا خیر؟ اما هرچه بود به خاطر جلوگیری از بحران و حفظ ثبات نسبی کشور فارمول حکومت وحدت ملی توسط هر دو گروه رقیب پذیرفته شد و پس از انجام مراسم تحلیف، اولین بار بود که داکتر عبدالله در یک محفل با اعضای تیم ثبات از داکترغنی به عنوان «رییسجمهور» نام گرفت و عملاً ریاست او را پذیرفت. داکترعبدالله بنا به روحیۀ منعطف و مصلحتاندیشانهاش به اصرار و پافشاری برخی از اعضای تیم ثبات مبنی بر اعلام حکومت و عدم پذیرش ریاست داکترغنی جواب رد داد و با پذیرش ریاست داکتر غنی، تا حدودی جایگاه، شهرت و موقعیت خود را در میان بخشی از جغرافیای نفوذ خود از دست داد و مورد ملامت و سرزنش نزدیکترین یاراناش قرار گرفت که بعدها تیم تحول و تداوم از این نارضایتیها و شکافهای پدیدآمده در میان جمع هواداران داکترعبدالله استفاده کرد و با هدف تضعیف هرچه بیشتر او دست به یارگیری زد.
البته باید اعتراف کنم که اشرف غنی سخنرانیهایش حاوی طرح و دیدگاه و برنامه بود و قدرت جذب و اقناع مخاطب عام در کلاماش دیده میشد، برعکس داکترعبدالله که روی بیانیهها و سخنرانیهایش زحمت زیادی نمیکشید. او تنها از طریق شخصیت جذاب و سوابق مبارزاتیاش و تماس و آشنایی نزدیکترش با متن مردم توانسته بود به جذب مخاطبان و ایجاد شور و حرارت درمیان هوادارانش جایگاه یابد. اما صحبتهایش از دیدگاه و طرح روشن و قناعتبخشی حکایت نمیکرد. اشرفغنی یکبار به من گفت که: شبانهروز میخواند، هر فایل و کتابی که به دستاش برسد از نظر دور نمیدارد و بسیار میخواند، چنانچه طرح فرهنگی که من برایش فرستادم تا آخر خوانده بود و آقای صیقل یک طرح داشت تحت عنوان «طرح استراتیژی امنیت منطقهای» که آن را بار بار به داکتر صاحب عبدالله داده بود که بخوانند، اما داکتر صاحب هیچگاه فرصت نکردند که آن را دقیق بخوانند، اما وقتی آن را به اشرف غنی داد چند روز بعد به آقای صیقل گفته بود:«طرح شما را خواندم و بعد برخی نکات را گفته بود که در فلان پاراگرافها اگر اضافه شود، خوب است.» با این همه، وی در بیانیهها و سخنرانیهایش مبالغهآمیز سخن میزد و آمارهای ساختگی و غیر دقیق میداد و وعدههایی به مردم میداد که غیر عملی به نظر میرسیدند؛ مانند: ایجاد یک میلیون شغل در یک سال!
ادامه دارد …