ازدواج به سبک وزارت عدلیه!
دیروز سومین عید بعد از نامزدیام بود. مادرم مرتب میگفت: خاک بر سرش. کاش این بار طلا بیاورد. هر دفعه یک چیزی میآورد که آدم رویش نمیشود به کسی نشان بدهد. بعد طوری نگاهم میکرد که یعنی خاک بر سر تو هم! لیاقتات همینقدر است!
پدرم هم حساب و کتاب میکرد که نامزدم چقدر از پول توافقشده را آورده و چقدر مانده است.
بالاخره نامزدم آمد. برخلاف انتظار هیچ تحفهیی نیاورده و رفتارش هم کمی عجیب شده بود. هر دفعه که میآمد، گوشهیی مینشست و با گردنی کج به مادرم نگاه میکرد که با حالتی تحقیرآمیز به هدیههایی که نامزدم آورده بود خیره میشد. اما این بار سرحال بود و سرش را بالا میگرفت. فکر کردم باید خبرهایی باشد!
مادرم با تعجب به من نگاه کرد و سرش را تکان داد. بعد نامزدم از پدرم خواست که به حویلی بروند و با هم تنها صحبت کنند. مدتی بعد صدای پدرم برآمد و من مادرم رفتیم ببینیم چه خبر است.
در حویلی ،پدرم چوبی را دور سرش میچرخاند و غرشکنان دنبال نامزدم میدوید! در فلمها دیده بودم که وقتی میخواهند به نامزدت شلیک کنند تو باید بدوی و خود را جلوی نامزدت بیندازی که او خدای نخواسته آسیب نبیند. اما در مورد چوب و چماق چیزی نگفته بودند.
کمی هم فکر کردم و یادم آمد که اصلن نامزدم، انتخاب من نیست و نظر پدرم بوده است. اگر هم قرار باشد کسی او را نجات بدهد، باید اینطوری باشد که وقتی من میخواهم نامزدم را با چاقو تکه تکه کنم، پدرم خودش را جلوی نامزدم بیندازد. برای همین رفتم یک گوشه نشستم و برای خودم چای ریختم و منتظر ماندم ببینم چه میشود.
آخر معلوم شد که نامزدم در روزنامهها خوانده که وزارت عدلیه گرفتن شیربها و بردن هدیه برای نامزدها را ممنوع کرده است. او هم امروز با دست خالی آمده و به پدرم گفته باید تمام پولهایی که تا امروز به او داده است را پس بدهد.
امروز قرار است برای دیدن نامزدم به شفاخانه برویم تا از او رضایت بگیریم و پدرم آزاد شود. نمیدانم وزارت عدلیه در مورد بردن آبمیوه و میوه و گل برای نامزد، قانونی ثبت کرده است یا نه و اگر مجوز داده است ارزش پولی آن باید چقدر باشد؟
گزنه/ طنز روزنامه راه مدنیت
فرشته حسینی