کاربرد استراتژی در افغانستان از تیوری تا عمل
بشر امروز که با پدیدههای چون مدرنیزم، جهانی شدن، ایدیالوژی کاپیتالیزم، رسانههای جمعی، شرکتهای چندملیتی حمایت و یا مبارزه با تروریزم بینالمللی و کاردینالهای مواد مخدر روبروست، همه در خدمت دولتهای قدرتمند برای هژمونی بینالمللی قرار میگیرند. این دولتها استند که برای رسیدن به اهداف خود دست به ارایۀ استراتژیهای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت میزنند که بالای شهروندان و دولتها تأثیرگذار میباشد. دولتهای مدرن اگر استراتژییی برای آینده خود نداشته باشد، به زودترین فرصت راه را برای دشمنانش هموار میسازند. در عصر مدرن دولتها، شرکتهای فراملیتی و سازمانهای انتفاعی و غیر انتفاعی همه اینها به طرحهای استراتژیک، منابع و تفکر استراتژیست نیاز دارد.
دانشمندی میگوید: «اداره کشور وظیفه رهبران و سردمداران نیست، بل وظیفه استراتژیهاست. رییسان جمهور، وزرا و سیاستمداران نباید پرکارترین مردم کشور باشد؛ اگر آنها کار زیاد میکنند، نشانه ضعف یا فقدان استراتژی است. کار آنها محدود است به تعیین و تبلیغ استراتژیها. تنها استراتژی است که میتواند کشورها را اداره کنند. اگر کشوری خوب اداره شود، استراتژی خوب انتخاب شده است نه آنکه مدیران خوب دارد. اگر کشوری بد اداره میشود پس استراتژی بد و ناکارآمد را دنبال می کند».
مثال خوب در این زمینه میتواند کشور همسایه افغانستان، پاکستان را گفت. در پاکستان چه نظامیان قدرت را به دست بگیرند و چه سیاستمداران غیر نظامی، بقای پاکستان و منافع ملی آن را استراتژیهایی تضمین میکن که از سوی سازمان استخبارات آن (آی.اس.آی) طرح و اجرا میشود.
مدت کاربرد استراتژیها در هر کشور نظر به میزان فکر و اهدافشان اطلاق میشود؛ مثلا: در کشورهای امپریالیستی مانند امریکا استراتژی بلندمدتشان از هشتاد تا صد سال یا یک قرن است. در کشورهای مثل چین و جاپان استراتژی بلندمدتشان از پنجاه تا هفتاد سال است. روسیه و کشورهای اروپایی استراتژی بلندمدتشان از چهل الی شصد ساله است. اما کشورهای جهان سوم، شاید استراتژی بلندمدتشان از ده الی سیسال باشد؛ اما اکثرشان فاقد استراتژیاند. افغانستان که خود یکی از کشورهای جهان سوم است؛ نه تنها قربانی استراتژی دولتها و سازمانهای ذیدخل و ذینفع شده است، بل کشورهای مثل پاکستان، افغانستان را عمق استراتژی خود میدانند.
استراتژی چیست؟
استراتژی در زبان پارسی-دری راهبرد معنا شده است. استراتژی یا راهبرد قبل از اینکه واژۀ سیاسی تلقی شود، ابتدا کاربرد نظامی داشت. به مرور زمان این واژه وارد ادبیات سیاسی شد. در عصر فعلی دولتها در پهلوی استراتژی نظامی، از استراتژی ملی، استراتژی اقتصادی، استراتژی سیاسی و حتی استراتژی فرهنگی نیز سخن میگویند.
در دوران قبل از میلاد، بهترین استراتژیستها مانند توسیدید و اسکندر مقدونی در یونان، کوروش کبیر در ایران، سون تزو در چین، نیکولاس ماکیاولی در ایتالیا بودند. آقای سون تزو در این عرصه کتابی تحت عنوان «هنر جنگ» نیز به رشتۀ تحریر در آورده است. همچنان آقای توسیدید کتاب استراتژیکی دیگر به نام «جنگهای پلوپنزی» نوشته است.
تعریف استراتژی در بین دانشمندان سیاسی و نظامی هم اتفاق نظری هم وجود ندارد. مفهوم استراتژی هم ریشه در دوران یونان باستان دارد، که استراتوس تلفظ میشد، و معنای آن هم هدایت ارتش اطلاق میشد و هم به جنرالهای نظامی بیزانس گفته میشد،که ارتش را آرایش بخشیده و برای پیروزی در جنگ، توانایی خود را به کار میانداختند.
– آقای رابرت آزگود استراتژی را چنین تعریف کرده: «طرح کلی برای استفاده از توان قهر مسلحانه، با پوشش ابزارهای اقتصادی، دیپلماتیکی، سیاسی و روانی برای رسیدن به اهداف تعیینشده.»
– آقای فون مولتکه: «استراتژی عبارت از سازگار کردن وسایل تحت اختیار در جهت دستیابی به هدف مورد نظر.»
– آقای جان. ام کالینز: «استراتژی یعنی به کارگیری قدرت ملی به منظور برآوردن مقاصد امنیت ملی.»
انجمن مطالعات عالی نظامی، وابسته به پنتاگون امریکا در سال ۱۹۶۳م، تعریف بهجا از استراتژی ارایه کرد: «استراتژی علم و فن توسعه و کاربرد قدرتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ملت به هنگام صلح و جنگ به منظور تأمین حداکثر پشتیبانی از سیاستهای ملی و افزایش احتمال پیروزی و تقلیل احتمال شکست است.»
در امور سیاسی هم استراتژی به تعیین خطمشی کلی یک کشور و یا سازمان و یا حزب، که برنامههای بلندمدت آن را مشخص میکند، اطلاق میشود.
همچنان استراتژی از سه عنصر تشکیل شده که عبارت است از اهداف، راهها و ابزارها. مقصود از اهداف در بُعد نظامی پیروزی در میدان نبرد است و در بُعد سیاسی برای کسب قدرت، حفظ قدرت و گسترش قدرت است. مراد از راهها، روشهای به کارگیری نیروی نظامی و یا استفاده از منابع قدرت نرم برای اهداف سیاسی-نظامی طرح میگردد. منظور از ابزارها، استفاده از منابع نظامی، نیروی انسانی، قدرت اقتصادی و قدرت ایدیالوژیکی برای انجام مأموریت و میل رسیدن به اهداف است.
اهداف سیاسی و نظامی اگرچه از همدیگر جدا نیستند اما از یکدیگر متمایزند و در نهایت هر دو برای منافع ملی و سیاست ملی به کار گرفته میشود. در عین حال باید نظامیان تحت حاکمیت سیاست باشد. در پهلوی عناصر تشکیلدهنده، در علوم نظامی دو مفهوم دیگر هم جود دارد که معنای آن برای بعضیها گنگ و یا تعریف ناقص است. این مفهوم عبارت از تاکتیک و لوجستیک است. بعضی این دو مفهوم را با استراتژی هم مترادف میدانند.
استراتژی تعیین میکند که با چه نیرو و چه موقع باید جنگید، اما تاکتیک اجرای جنگ را تعیین میکند. به عبارت دیگر تاکتیک میگوید که چگونه باید جنگید. بهترین تفاوت بین استراتژی و تاکتیک این است که استراتژی علم تحرکات خارج از دید دشمن است و تاکتیک علم تحرکات در برابر چشم دشمن است، مانند: تاختوتاز نیرو، نمایش قدرت برای تضعیف روحیه دشمن و… اطلاق میشود.
بهعبارت جامعتر، استراتژی از بالا طرحریزی میشود و تاکتیک از پایان به اجرا درمیآید. اما لوجستیک که سومین شاخۀ علوم نظامی به شمار میرود، اساسا در خدمت استراتژی است.
آقای بوفر در تعریف لوجستیک چنین میگوید: لوجستیک علمی است که دربارۀ تدارکات، حرکات و مهماترسانی و آرایش پشتیبانی از ارتش بحث میکند. انقلاب صنعتی در علوم نظامی هم تحولهای گستردهیی بهوجود آورد، از جمله اسلحههای جدید و نیروی هوایی و دریایی و سایر مهمات جنگی باعث شد که لوجستیک از اهمیت بالایی برخوردار شود.
استراتژیست کیست و استراتژیستها چی ویژگی دارند؟
استراتژیست کسی است که اهداف خود را طبقهبندی میکند و برای رسیدن به آن از ابزارها و راههای عقلانی استفاده میکنند. بهعبارت جامعتر، استراتژیستها همواره با طرح و برنامه پیش میروند و یا تیوری آقای ماکیاولی را در پیش میگیرند.
ماکیاولی به این باور بود که شهریار در اریکه قدرت از خاصیت دو حیوان باید استفاده کند، یعنی مانند شیر اعمال قدرت کند و مانند روباه حیلهگری. در جمله معروف دیگر، ماکیاولی به این باور بود که «هدف وسیله را توجیه میکند.»
استراتژیستها به صورت کلی، یا طبیعیتا تفکر استراتژیکی دارند و یا غیر طبیعی. تفکرات استراتژیکی طبیعی بیشتر در وجود جنگجویان چریکی و انقلابیون بیشتر دیده شده است.
استراتژیستهایی مانند چگوارا و فیدل کاسترو در کوبا، ناپلیون در فرانسه، نیکولاس ماکیاولی در ایتالیا و… بودند که جنگهای سیاسی و نظامی را به صورت استراتژیکی آن رهبری میکردند.
استراتژیست واقعی کسی است که ویژگیهای ذیل را داشته باشند:
۱- قدرت تجزیه و تحلیل اطلاعات را داشته باشد.
۲- تفکر آیندهنگر و قدرت برنامهریزی را داشته باشد.
۳- بحرانها را مدیریت کرده و برای رفع چالشها، قدرت تصمیمگیری را داشته باشد.
۴- برای رسیدن به اهداف خویش توان استفاده از ابزارها، منابع و روشها را داشته باشد.
۵- وضعیت را پیشبینی بتواند و توان فکری و فیزیکی برای ایجاد هماهنگی برای منافع مشترک را داشته باشد.
۶- قدرت یادگیری از شکستها و پیروزیهای خود و تاریخ گذشتگان را داشته باشد.
۷- و توانایی پیشبینی، دوراندیشی و تفاوت میان تبلیغات و اطلاعات درست و نادرست را داشته باشد.
امثال اینها مواردیاند که میتواند استراتژیست را کمک کند تا به اهداف خود یک قدم پیش از رقیب خود باشد. حالا اگر تفکر استراتژیکی و استراتژیستی در دولت جایگاه نداشته باشد، مطمینا یک دولت ورشکسته و هرج و مرج در آن حاکم خواهد شد.
استراتژی و تفکر آن، چی جایگاه در دولت افغانستان دارد؟ آیا سیاستمداران و استراتژیستهای امنیتی-نظامی و سیاسی توانسته تفکر استراتژیکی برای رسیدن به اهداف و منافع ملی تولید کند؟
طبیعتا شهروندان از دولت متبوع خود انتظار دارند که پنج ارزش اساسی را برایشان تضمین کنند. این ارزشهای اساسی عبارتاند از: امنیت، آزادی، عدالت، نظم و رفاه. ماهیتا این ارزشهای اساسی ضرورت به یک استراتژی بلندمدت دارد، وگرنه دستخطی روی کاغذ خواهد بود.
اهداف ملی و منافع ملی با یکدیگر تضاد ندارند، اما از همدیگر متمایز هستند. منافع ملی در بطن اهداف ملی نهفته است. اهداف دورنمای منافع را تضمین میکند و منافع بقا و حیات دولت را تضمین مینماید. منافع و اهداف در برخی موارد دولت و ملت را شاید از هم جدا بسازد؛ مثلا: اهداف شهروندان، صلح با مخالفان و تضمین امنیت و نظم باشد، اما منافع دولت شاید در ادامه جنگ باشد. چگونگی کسب امنیت را باید در استراتژیهای کلان تعریف کرد و اینکه چه اصولی برای رسیدن به این امنیت مطلوب هستند را در قالب دکترین باید یافت.
اما در افغانستان دولت نمیتواند یک استراتژی برای صلح داشته باشد؛ چون از یک طرف یک دولت ضعیف و ناتوان به حساب میآید و از طرف دیگر اهداف ملی و منافع ملی خود را در داخل و خارج تعریف نتوانسته است. حتی دشمنان داخلی که شهروندان را هر روز به خاک و خون میکشانند، از یکسو رهبران آنها را «مخالفان سیاسی» خطاب میکنند یا «برادران ناراضی.» در این صورت اهداف و منافع ملی دولت چیست؟
دولت اگر استراتژی برای صلح و امنیت داشته باشد، در قدم نخست اهداف ملی، منافع ملی و دوست و دشمن ملی خود را تعریف میکند. بعد برای صلح و امنیت دست به «استراتژی تشکیل اجماعها» خواهد زد.
این اجماعها عبارتاند از:
– اجماع داخلی برای کسب صلح، در راستای رسیدن به صلح دولت باید استراتژیها و برنامههای برونرفت از بحران و همدیگرپذیری و اتحاد بین اقوام و نهادهای سیاسی و غیر سیاسی را داشته باشند.
– اجماع منطقهیی برای گسترش صلح، برای اینکه ما صلح را گسترش دهیم، ضرورت به روابط دوستانه در همه زمینهها با کشورهای همسایه و منطقه داشته باشیم که تدوین استراتژیها و دکترین در این عرصه به دوش رهبران و نهادهای ذیربط است و اجرای آن به دوش دستگاههای دیپلماسی و سایر نهادهای سیاست خارجی.
– اجماع بینالمللی برای حفظ صلح، نیاز به برقراری روابط بهتر با دولتهای دیگر بهخصوص با قدرتهایی مانند ایالت متحده امریکا، روسیه، چین، هند و… داریم تا صلح و امنیت حفظ شود.
این نکته را بگویم که چگونگی کارکرد و کاربرد استراتژی در افغانستان برای آینده بهتر و رسیدن به آرمانهای ملی شهروندان بهصورت دقیق وجود ندارد، چرا؟ چون از یک جهت دولت از بُعد تیوریکی در عرصه تدوین استراتژی رنج میبرد و از سوی دیگر رهبران، احزاب سیاسی، سیاستمداران و سایر شخصیتها و نهادهای تأثیرگذار بر سیاست داخلی و خارجی، منافع شخصی و گروهی را ترجیح میدهند نسبت به اهداف ملی، منافع ملی، ارزشهای ملی، یکپارچگی ملی و سایر ارزشهای مادی و معنوی جامعه.
از جهت سوم، دولت نه تنها فاقد استراتژیهای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت است، بل ناتوان بوده است در اینکه تهدیدهای داخلی و خارجی را تبدیل به فرصتها کند. حتی در خیلی موارد قربانی استراتژیهای سیاست خارجی دولتهای ذینفع و ذیدخل شده است.
برای اولین بار ایالت متحده امریکا استراتژی خود را در رقابت با اتحاد شوروی در افغانستان در سالهای ۱۹۸۰م، تدوین کرد، یعنی استراتژی سد نفوذ کمونیزم بود که دولت افغانستان بین دو ابرقدرت بهعنوان دولت حایل شناخته شده بود. دولت پاکستان هم عمق استراتژی خود را در افغانستان دنبال میکند.
بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱م، باز هم امریکا استراتژی دیگری را جاگزین سد نفوذ کرد تحت نام «استراتژی مبارزه با تروریزم» که تا حالا ادامه دارد.
هند و ایران را هم نباید دستکم گرفت. هند در رقابتهای استراتژیکی خود در افغانستان با پاکستان منافع خود را تعریف میکند. پاکستان هم عین کار را انجام میدهد. ایران استراتژی خود را در رقابتهای سیاسی با عربستان سعودی و مبارزه با ایدیالوژی وهابیزم در افغانستان تمثیل میکند.
اینها در افغانستان منافع خود را دنبال میکنند و آن هم در چارچوب یک استراتژی کوتاهمدت یا بلندمدت. آیا دولت ما در مقابل اینها کدام استراتژی دارد که تهدیدها را تبدیل به فرصتها کند و یا خود را حداقل از چالشهای آنان برهاند؟
نویسنده: شمشادعزیز کاظمی
منابع
۱– آقابخشی، علی، ۱۳۸۶، فرهنگ علوم سیاسی، ص ۶۶۰-۶۶۱.
۲- ازغدی، دکتر علیرضا، ۱۳۹۲، مسائل نظامی و استراتژیک معاصر، ص ۱-۱۶.
۳- روشنگر، اسماعیل، ۱۳۹۶، استراتژی نظامی امریکا در افغانستان پساطالبان، ص ۱۵-۲۹.
۴- دهشیار، دکتور حسین، ۱۳۹۱، سیاست خارجی امریکا در تیوری و عمل، ص ۷۲-۷۳
۵- جکسون، رابرت، ترجمه، ذاکریان، داکتر مهدی، ۱۳۹۳، در آمدی بر روابط بینالملل، ص ۱۵-۱۰۰.
البته به نظر بنده بیشترین استراتژی ها در افغانستان رنگ بوی قومی می دهد به همین خاطر جایگاه منافع ملی در این کشور کایلاً گنگ است.