میران؛ مشت شعر بر فرق اربابان
سید رضا محمدی
فراگیرم هنوز از شوق پروازت علیالرغمی
که روی بال من حک کردهیی با سنگ نامت را
این بیت جلیل از یک غزل جمیل هادی میران است؛ شاعری که سویدن و باروی گوتن را به نوستالژی وطن رها کرده و حالا هر ثانیهاش شعر است. البته که همه شعرهایش یکدست نیستند، نظم و نزاع و هجو هم فراوان دارد، اما شاعر را با چه میشناسند؟ با کلمات و قدرتش در زبان.
اگر عصر سعدی و حافظ باشد، لردی و شیک میسرود؛ اما اگر عصر زندان سکندر باشد، تنها راه برای شاعر وحشی بافقی و یغمای جندقی شدن است. گاهی واقعا نمیشود.
میران جدا از شاعری و چاپ چندین کتاب که پرطرفدار بودهاند، در بهترین دانشگاههای اروپا درس خوانده و در ادارههای مختلف کار کرده است. طی این طریق را هم با خون جگر به سر رسانده، اما وقتی برمیگردد افغانستان، یک آدم بیلیاقت، وزیر و معاون و رییس میشود، ولی او را به رهبران قومی حواله میدهند. آن هم چه رهبرانی؟! ره را میبرند و میزنند اما به قول قدسی، آنکه به کاروان ما امر سکوت میدهد، مرکب بخت خویش را چپه سوار میشود.
چطور یک نویسنده تحصیلکرده مثل میران و میرانهای دیگر، یک سال و نیم در خانه بیکار میمانند، دست به دامان هر رهبر و رهبرچه و زرمند و زورمندی میشوند و راهی به دهی نمییابد؟!
چند وقت پیشتر برای یکی از همین اربابان سیاست و کیاست، که گلهمند بود از نویسندهها، گفتم: به نظرت چه کنند؟! میدانی چند نویسنده از گرسنگی هلاک شده، سقف خانهشان ریخته و آواره شده؟! شما چه توقعی از نویسنده دارید؟ فکر میکنید باید در غار با روزی یک خرما و ریاضت زندگی کند؟! چرا برای این همه چوپان گله که قوم و خویش شما یا قومندانهاست کار وجود دارد؟ نفر مکتب نخوانده، سر قنسول دبی میشود، معین ایکس میشود، اما نویسنده با این همه دانش و صداقت، باید در غار تقوا پیشه کند؟
هادی میران، نام این وضعیت را فروپاشیدگی مانده که نام درستی است، وضعیتی نامرد و ناهنجار.
به نظر من بقیه نویسندهها هم باید نقاب ادب ساختگی و تواضع بزرگمنشانه را کنار بگذارند. مثل نیکلای گوگل در روسیه، مثل آنجلو پولیس در یونان، نقاب خویشتنداری حقه اربابان است.
از طرفی در شعرهایی مثل بیت بالا، شاعرانگی خود را هم نشان داده. این کار را داکتر حامد هم کرده بود و خوب کرده بود. بالاخره در کتاب گل لالگ، در این شعرهای کوتاه زلال، میشود دل را هم عریان کرد.
این مجموعه شامل 186دوبیتی فولکلوریک هزارگی است و توسط انتشارات مقصودی به چاپ رسید.
غمها، رویاها، رازها، مناسبات اجتماعی و درد و شادیهای تاریخی مردم هزاره با توجه به مناطق مختلف هزارهجات که هر کدام صاحب فرهنگ، لهجه و مناسبات نسبتا متفاوتی است در دوبیتیهای هادی میران چنان تبلور یافته که با خواندن آنها نه تنها خود هزارهها؛ بل هر غیر هزارهیی نیز به سادگی ارتباط برقرار میکند و همزمان با خواندن آنها در درد، رنج و شادی و آوارگی تاریخی این مردم شریک میشود.
دوبیتیهایی سرشار از شور و عاطفه و عشق، آمیخته به طنز و طیبت و ارجاعات بیرونمتنی به وقایع و نامهای آشنای سیاسی از نغمه تا ملا بورجان تا چهل دختران و … مثل اکثر نوشتههای او.
این پنجمین مجموعه شعری استاد میران است:
هوا چومه بیابو تازه موشه/ گل روی شیرینجو تازه موشه/ تاکه کرپک بلی کرپک خو میلوم/ د دل داغ ارزگو تازه موشه.
اگه جنگ سبیل هرچی موشدی/ تاور غم مگم سرچی موشدی/ کجو در گرفته آشوقی مو/ خلاص از کوتوی کوچی موشدی.
برو بور شو پس درگه تو مایوم/ زبون مه بند شده، گنگه تو مایوم/ سید آجی د تازبی پال کده گفت/ نمود خانه و جاگه تو مایوم.
امو پیچه کجک د دل مه شیشته/ مگم د چند نفر ایمیل نوشته/ خدا رسوا کنه ای دخترو ره/ د آشوقی دیگه برکت نیشته.
اما جز عشق که روح دوبیتیست، در شروههای او ظریفانه رازهای غمناک زندگی مردم هم اظهار شده است. مثل اسطوره غمناک شیرین هزاره و داغ ناسور ارزگان که در قلب هر انسان با شرفی فریاد میزند:
تو ماهی، طعمۀ گرگ و خطر من/ تو درد بیکرانی، دربدر من/ هنوزم زخم «شیرین» بر تن تو/ هنوزم در ارزگان شعلهور من.
و بالاخره این نوشته را با یکی از دوبیتیهای مثالی و گزنۀ طنز و تلخی او فعلا تمام میکنم:
گلی سرخ کنار خار نغمه/ هنوزم از غزل سرشار نغمه/ فدای چشمهایت من که هستی/ نمک بر زخم حکمتیار نغمه.