مقاله

سکانس‌های بی‌پیرایه

هادی میران

هدی خموش، نامی کمتر شناخته شده در مجالس و محافل شعری و ادبیاتی ما است که تاهنوز کمتر از آن خوانده و یا شنیده‌ایم. هرچند یک دفتر شعر از وی نیز به چاپ رسیده است؛ اما نگارنده تاهنوز نه آن دفتر را به دست آورده است و با هیچ متنی هم در مورد آن برنخورده است.

هدی دختری جوان و در اول دهه سوم زندگی خود است که بخشی از روزگار را در غربت آوارگی در ایران گذرانده؛ اما چند سالی است که در دامنه‌های سالنگ با تقدیر می‌جنگد و در کرانه بیکران رویاهایش، دلتنگی‌ها و دلبستگی‌هایش را می‌سراید.

در گستره شعر زنان این دیار، به ندرت شاعری قامت برافراشته و زبان به سرایش شعر گشوده است که زنانگی و دلبستگی‌های جنسیتی‌اش را فارغ از دلهره و نگرانی در برابر نگاه مخاطب گذاشته باشد.

هرچند که در سال‌های پسین به دلیل ریزش‌های شگرف در ساختار و بافتار مناسبات اجتماعی، دختران جوانی در جغرافیای شعر و ادبیات ما نام و نشانی به یادگار گذاشته‌اند که دیگرگونه اندیشیده و دیگرگونه سروده‌اند، یعنی از حضورشان و از بودن‌شان در شعر، نگاره‌گری کرده‌اند، اما متاسفانه به دلیل فقدان حمایت و بستر سالم نقد و پردازش شعری، این نگاره‌گری‌ها آن‌چنان که باید و شاید راه بالندگی را نپیموده است.

در این میان اما هدی را می‌توان یک استثنا پنداشت که خیال سرکش او تا فراسوی‌های ناپیدا بال و پر می‌زند و آن‌چه را که او در برابر چشم و احساس مخاطب می‌گذارد، از جنس نگاره‌های ناپیدا است که فقط او می‌تواند نگاره‌گر آن‌ها باشد.

شعرشناسان و زبان‌پردازان پس از دقت و تامل به نگاره‌گری‌های بانو هدی درخواهند یافت که رخدادی شگرف در شعر فارسی زنان افغانستان به وقوع پیوسته است. شعرهای هدا هم از استحکام و انسجام زبانی برخوردار است و هم با صمیمیت کم‌مانند مخاطب را تا فراسوهای خیال می‌کشاند.

نگارنده در این جستار، چهار قعطه شعر از میان ده شعر فرستاده شده از سوی خود شاعر، می‌پردازد که هرکدام در شکل و بعد یک نگاره، از انگاره‌های صاحب نگاره سخن می‌گوید و پدیده‌یی از پدیدارهای جهان پیرامونش را به نمایش میگذارد.

1
چنگ که می‌زنی برهنه می‌شوم
داغ‌تر از خورشید
با سرانگشتان هوس بازت

استخاره ندارد
بشکاف
تا آویزان کنم
دکمه‌های پیراهن هوس را
در دستان شب
و عریان شوم
«عریان تر از باران »
روی ملحفه‌های
سرخ شده
از انار

ای غارنشین
عصیانگر!!!
وحشی شو
که به غارت برود
حفره‌های تاریک این تن
و
نقش دوباره‌یی ببندد
پستان‌های افتاده‌ام در پیشانی ماه!

این قطعه را می‌توان یک نگاره آب و رنگ تعبیر کرد که با سرانگشتان نقاش چیره‌دست که بی‌پیرایگی عواطف و بالندگی احساسش را فارغ دغدغه‌های سرنوشت، در دوردست‌های آرامش و خیال برانگیزی، بر ورق جان نقش کرده است تا مخاطب آشنا با ظرافت‌های خیال، ناب‌ترین سکانس‌های یک پرده را به تماشا بنشیند.

همین که حافظ می‌گوید در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست، شاعر که جهان پیرامونش را در یک پرده هوس‌برانگیز هم‌آغوشی دو تن خلاصه کرده است، می‌گوید که بدون استخاره و تامل با من درآویز و در من بیامیز تا همچون قطره‌های باران که هیچ حجابی را بر نمی‌تابد، روی لحاف زندگی که از رنگ انار سرخ شده است، عریان شوم.

در این جا رنگ انار بر روی ملحفه را می‌شود به خون بکارت زندگی تعبیر کرد که از هم‌آغوشی دو روح آغاز می‌گردد. شاعر معشوقش را غارنشین عصیان‌گر خطاب می‌کند، درست مثل کسی که سال‌ها محکوم به زیستن در انزوای تلخ تنهایی و دوری از احساسات و عواطف متقابل بوده است.

 می‌گوید که چونان جنگجویان قبایل، وحشی شو و تمام اندوخته‌هایی را که در جغرافیای تن من و در حفره‌های تاریک آن که همان پوشیده‌های وجود باشد، به غارت ببر تا فصل دیگری از زندگی به جوانه بنشیند.

مراد از پستان می‌تواند نماد تغذیه زندگی باشد که با اولین هماغوشی می‌تواند از افتادگی به بالندگی برسد؛ اما وقتی که پستان در پیشانی ماه نقش می‌بندد، زندگی به عنوان یک فرایند دیالیتیکی به گردش افتاده است. این قعطه در اوج احساس و عواطف تنانگی زنانه سروده شده است که از یک طرف صداقت و صمیمت شاعر را نسبت به خودش در اکران می‌گذارد و از طرف دیگر هنجارهای درهم تنیده‌یی غالب بر مناسبات اجتماعی را که زنان را به سکون و سکوت مجبور می‌سازد، فرو می‌ریزد.

قعطه دوم را می‌خوانیم:

2

نفس نفس می‌زند

 با اشتیاق تب آلود

تن سردی از آن کنج دنج اتاقم

در قلمرو برهنگی نزول مي‌كند

آغوش و آغوش و آغوش

اين آشناي هرشب من است

 اين اشتياق تب‌آلود كه بر می‌خیزد از تن تلخ ناباورم

 و مرا می‌کشاند به سرزمین تنش

به کویر خشککه گل می‌کند تمام خواهشش

با شر شر عرق‌ریز عشق و جنون

به برداشت من این قطعه یکی از ممنوعه‌ترین و در عین حال زیباترین شعری است که در حوزه شعر معاصر زنان افغانستان قابل تشخیص است. یادم می‌آید خالده نیازی مقیم آلمان نیز شعری با همین حال و هوا داشت اما آن شعر در آلمان نوشته شده بود؛ درست مکانی که شرایط و امکانات زندگی در آن دست‌کم یک‌صد و پنجاه‌سال با افغانستان فاصله دارد. در افغانستان و با توجه به سنت‌ها و هنجارهای غالب بر مناسبات اجتماعی، برای زنان شاعر بسیار دشوار است که بتوانند تمایلات و عواطف اروتیک خود را وارد شعر کرده و یا از یک پرده اروتیک در شعر سخن بگویند. هدی اما از مرز هنجارهای غالب عبور کرده است و از توصیف یک پرده اروتیک سخن می‌گوید.

تن سردی که با اشتیاق تب‌آلود از آن کنج دنج اتاق نفس نفس می‌زند و سپس در قلمرو برهنگی یک زن نزول می‌کند و جهان یک‌سره آغوش می‌شود، چیزی نیست، جز هویت تنانگی جنس مخالف که شاعر، آن را آشنای هرشبش می‌خواند. و در نهایت این پرده با شرشر عرق‌ریز عشق و جنون به پایان می‌رسد؛ درست زمانی که دو پیکر در فرآیند لذت هم‌آغوشی لبریز عرق می‌گردند و زندگی از نو آغاز می‌شود. این شعر در واقع یک نگارۀ تمام نمای اروتیک از چشم یک زن است که در شعر معاصر زنان کمتر با آن برمی‌خوریم.

هدی در این شعر خودش است و فارغ از سانسور، زنانگی‌اش را همراه با خواهش‌های تنانگی، نگاره‌آفرینی کرده است. این شعر را می‌توان ظهور زنانگی در فرآیند شعر معاصر زنان افغانستان نام نهاد که در گذشته یکی از تابوهای شکست‌ناپذیر تلقی می‌گردید.

3

اعوذ بالوسواس

در اين جنگ تن به تن

تو فاتح تنم شدي

 تسخير كردي پوشيده‌ترين قسمت سينه‌ام را

 در لحظه‌هاي پر از تلاطم و جدال

 بي‌محابا

تكمه تكمه از پيراهنم عبور كرد لهيب بوسه‌هايت

 هوس از نوك انگشتانت شعله مي‌كشيد

وخلوت‌هاي خواهشم …

نوازش نوازش نوازش …

لحظاتي ديگر لشكري در من عقب‌نشيني كرد

این قعطه نیز یک نگاره زیبای اروتیک است که شاعر اجرای یک پرده دل‌انگیز هم‌آغوشی را با وسواس آغاز می‌کند. هم‌آغوشی دو جنس مخالف در نهایت یک خواهش وسوسه‌برانگیز، به نبرد تن به تن می‌ماند که دو جنگجوی عاشق به قصد تصرف جغرافیای تنانگی همدیگر، درهم می‌آمیزند.

در این پرده اما، تمام هیاهوی زندگی و عشق و نفرت پیرامون آن در یک نقطه خلاصه شده است که همان خلوت لذت‌بخش عاشق و معشوق است و در این خلوت‌سرا زمان توقف کرده و زمین از گردش بازمانده است؛ به قول شاعر در لحظه‌های پر از تلاطم و جدال عاشقانه، شعله‌های سرکش بوسه‌های عاشق دکمه‌های پیراهن معشوق را رها می‌کنند و انگشتانی که روی تن معشوق رها شده اند، شراره‌های هوس را زبانه می‌کشند.

این خلوت‌سرای عاشقانه که فراتر از توصیف است، با نوازش‌های نفس‌بخش گره می‌خورد، تا این‌که لشکر جنگجوی احساس و خواهش‌های تنانگی قدم در بیابان عقب‌نشینی گذاشته و به این نبرد دل‌انگیز نقطه پایان می‌گذارد. شاعر در این پرده‌نگاری، به نقاشی چیره‌دست می‌ماند که یکی از صمیمی‌ترین اتفاق‌های زندگی‌اش با قطار واژه‌ها بر روی ورق خیال نقش می‌آفریند و سپس  صادقانه در برابر چشم مخاطب می‌گذارد.

مخاطبی که وسوسه‌های خیال و تجربه‌اش از این وادی گذر کرده است، با دقت در قطار واژه‌ها، نفس در نفس شاعر به تماشا می‌نشیند و بر هرچه از جنس جنگ و خشونت است از ته دل لعنت می‌فرستد.

4

خوش‌بوتر از یاس
‍ میان هفت معلق، روی شانه‌هایت
در پشت پرده شب
که مرا گم می‌کنی
در تب تند تن
با بوسه‌های داغ
نفس‌های بریده، تند تند
روی بستر
و فریادت بالا می‌شود در نیاز ظهر تابستانی
برای غرق شدن در من
و آبتنی‌های که
متولد می‌کند
شعرهای ممنوعه‌ام را
در جذر مد آغوشت  … !

این تکه نیز یک پرده هوس‌برانگیز اروتیک از دل و چشم یک زن است که فارغ از تمامی دغدغه‌های نفس‌گیر زندگی در افغانستان، به نمایش می‌رود و به زندگی معنی می‌بخشد. در سرزمینی که نام و نشان آن از آغاز تا انجام با خون و خشم و خشونت گره خورده است، در شهری که سنگفرش‌های آن خاطره زمین‌افتادن و تکه تکه شدن انسان‌های بی‌گناه را در خود نقش بسته است و بالاخره در زمان و مکانی که سرنوشت دلدادگی و دلبستگی‌های انسانی با سنگسار و گلوله رقم می‌خورد.

پرداختن به چنین موارد و نگاره‌پردازی از صمیمی‌ترین اتفاقات عاطفی، کار سخت دشوار و پرهزینه است که مبادرت ورزیدن به آن علاوه بر استعداد، شهامت سرشار از خطر می‌خواهد. تاویل و تفسیر این قطعه را به عهده خوانندگان این متن می‌گذارم تا بنا بر فهم هرمنوتیکی، هر علاقه‌مند شعر بتواند به قدر فهم و استطاعتش این قعطه را تاویل و تفسیر کند.

آن‌چه که اما این قلم را در پیرامون این سروده‌ها به حرکت آورد، نه آشنایی با شاعر این شعرهاست بل دلبستگی به شعر، زبان و ادبیات است که بخشی از سرشت و سرنوشت زندگی قرار گرفته است. جنگ ویران‌گر چهل‌ساله بنیاد زندگی در این سرزمین را ویران کرده و زندگی را به سمت فروپاشی سوق داده است.

در چنین وضعیتی شعر که اساس و بنیاد اندیشه‌پردازی خوانده می‌شود، کم‌خریدارترین جنس بازار این زندگی فروپاشیده است. اما در چنین هنگامه تلخ‌ساری‌های بی‌سرانجام، وقتی دخترخانمی جوان مانند هدی از میان انبوه دود و آتش جنگ ، دل به دریا می‌سپارد و صمیمی‌ترین اتفاقات زندگی را شعر می‌نویسد، بی‌محابا شایسته تقدیر و ستایش است.

شعرهای هدی زنجیره‌یی از واژه‌های بی‌احساس در وصف طبیعت و یا گلایه از دردمندی‌های روزگار نیست، بل نگاره‌یی از صمیمی‌ترین اتفاقات زندگی یک خانم جوان است که نیاز به دوست‌داشتن و دوست‌داشته شدن دارد. او زنانگی و تنانگی‌اش را مهم‌ترین حق طبیعی‌اش می‌داند که با پرداختن به آن نخست می‌خواهد که آدم‌های پیرامون وی، این حقش را رسمیت بشناسند و دوم مرزهای سنت‌های فسیل شده و هنجارهای عواطف‌برانداز را درنوردیده و خودش با احساسات چشم‌انداز خودش در میدان شعر و ادبیات‌پردازی جلوه‌آرایی کند. از همین رو اگر بگویم که او  در جغرافیای شعر معاصر زنان ما یک اتفاق نادر است، خطا نگفته‌ام.

برای این شاعر گمنام و قدرت‌مند موفقیت‌های بیشتر آرزو می‌کنم.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا