نویسنده: رابرت ام. گیتس، وزیر دفاع حکومت بارک اوباما و رییس پیشین سازمان سیا
ترجمه: محبوبالله افخمی/ منبع: فارن افیرز
تصمیم دونالد ترمپ، رییس جمهور ایالات متحده امریکا مبنی بر اینکه در پاسخ به همهگیری ویروس کرونا بهتنهایی ظاهر شود، آخرین تجلی تضعیف رهبری جهانی ایالات متحده را نشان میدهد؛ حتی پیش از آغاز همهگیری جهانی، توافق گسترده در داخل امریکا وجود داشت که واشنگتن باید با کاهش تعهدات خود در خارج از کشور، به مشکلات در خانه توجه کند.
آمار اقتصادی و اجتماعی همهگیری در ایالات متحده باعث تقویت این موقعیت (توجه به مشکلات داخلی) میشود. بسیاری از امریکاییها – و نهتنها هواداران رییس جمهور ترمپ – بر این باورند که متحدان ایالات متحده برای صدمه زدن به اقتصاد این کشور از آن استفاده کردهاند. آنها فکر میکنند که هزینههای مرتبط با رهبری بینالمللی ایالات متحده در جهان، بسیار زیاد بوده است. این گروه از افراد از جنگهای بیپایان، مداخلات خارجی و لشکرکشی امریکا به دیگر کشورها، صبر و شکیبایی خود را از دست دادهاند.
بااینهمه هنوز ایالات متحده از نظر اقتصادی و نظامی قدرتمندترین کشور جهان است؛ اما با وجود سپری شدن تقریبا سه دهه از پیروزی این کشور در جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این کشور در جبهههای مختلف با چالشهای فراوان روبرو است. چین و روسیه در حال تقویت تاسیسات نظامی و جابهجایی تجهیزات مدرن نظامی خود و به دنبال گسترش نفوذ در سطح جهان هستند. کوریای شمالی تهدیدی هستهیی بهطور فزاینده و پیچیدهیی را در شرق آسیا به وجود آورده و ایران همچنان یک دشمن قطعی ایالات متحده در خاورمیانه است.
پس از ۱۹سال جنگ، هزاران سرباز امریکایی در افغانستان و عراق باقی ماندهاند و دولت اسلامی (داعش) همچنان به حملات تروریستی خود علیه نیروهای ایالات متحده ادامه میدهد. همچنین اتحادیه اروپا بر سر مسایل جهانی اختلافات عمیق و قوی با ایالات متحده دارد و این کشور را در مسایل مهم جهانی چندان همراهی نمیکند؛ اکنون هم تقریبا هر کشوری روی زمین درگیر عواقب ویرانکننده همهگیری کرونا است.
بدون بازگشت ایالات متحده در قافله رهبری نظم جهانی، این چالشها هر روز بیشتر شده و ما را به دنیایی که شبیه دنیای خوردن یک سگ توسط سگ دیگر است، نزدیک میکند. چنین دنیایی نظمی که در آن حل اختلافات در شرایط همکاریهای بینالمللی بهصورت مسالمتآمیز ممکن است و طی سالیان پیوسته حاصل شده است را برهم میزند؛ اما چنین بازگشتی بستگی به این دارد که ابتدا به عیبها و کمبودهای اساسی در سیاست خارجی ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد بپردازیم.
واشنگتن بیشازحد به ابزارهای نظامی وابسته شده است و بهطورجدی از ابزارهای غیرنظامی قدرت – که پژمرده و تضعیف شدهاند – غفلت کرده است و تلاش کرده است بااستفاده از ساختار امنیت ملی و بوروکراسی که برای جنگ سرد طراحی شده بود – و از دهه ۱۹۴۰تاکنون بسیار تغییر کرده است – اما هنوز در سیاست خارجی امریکا کاربرد دارد ]استفاده کند.[
بدون محدودیت بیشتر نظامی و بازسازی و اصلاح ساختارهای تصمیمگیری، سیاستمداران و سیاستگذاران امریکا بهسختی متقاعد میشوند که امریکاییها از نقش رهبری جهانی برای حمایت از امنیت و اقتصاد این کشور حمایت کنند و بدون رهبری امریکا روزهای تاریکی پیشرو خواهد بود.
بازگرداندن سر به تن
یک ارتش قدرتمند، تمام ابزارهای قدرت امریکا را تحتتأثیر میگذارد؛ بنابراین هر رییس جمهور باید اطمینان کند که ارتش امریکا قویترین و از نظر فنآوری پیشرفتهترین در جهان است و قدرت مقابله با تهدیدات بازیگران غیردولتی و قدرتهای بزرگ را همچنان دارد؛ اما انجام این مسوولیت، سختتر میشود؛ زیرا همهگیری کرونا، دولت را به سمت کاهش هزینههای دفاعی سوق میدهد.
به همان اندازه که ایجاد و نگهداری یک ارتش قوی ضروری است، چگونگی استفاده زمانی و مکانی از آن نیز مهم و حتی دشوار است. روسای جمهور هنگام تصمیمگیری درباره استفاده از ارتش، بهتر باید هدف را تعیین کنند؛ انتظار میرود که بدانند با این نیروها چه میکنند و بدانند که آیا برای انجام ماموریتهای مهم جهانی منابع موجودشان کافی است یا خیر؟
اگر این مأموریتها تغییر یابد، ماموریتی که نیروهای ایالات متحده در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون انجام دادند یکی از ماموریتهای چندمنظوره بود که از قحطی گرفته تا صلح و بهبود حکومتداری را دربر میگرفت. همچنین مأموریت نیروهای امریکا در عراق، در دوره ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش از سرنگونی صدامحسین تا اشغال این کشور، نبرد با شورشیان و ایجاد ملت عراق را شامل میشد. آیا تغییر متناسب در منابع اعمالشده به وجود آمده است؟ آیا بین آرمانهای ایالات متحده و تواناییهای آن – همانگونه که اخیرا در افغانستان شاهد هستیم – عدم تطابق دیده میشود؟
یافتن پاسخهای مناسب برای این پرسشها، باتوجه به نقش تصمیمگیری در سیاستهای کلان ایالات متحده، در دهههای اخیر دشوار به نظر میرسد. هدف از هرگونه مداخله نظامی باید واضح و استراتژی و منابع برای تحقق اهداف کافی باشد. روسای جمهور گاهی نسبت به سیاست داخلی حساس و وسوسه میشوند و از نیروی نظامی کافی برای جلوگیری از شکست استفاده میکنند؛ اما این برای رسیدن به موفقیت کافی نیست.
رؤسای جمهور باید ]به علت[ خستگی در ماموریتهای دشوار نظامی محتاط باشند، بهویژه گسترش تدریجی تلاش نظامی برای دستیابی به اهداف جدید و جاهطلبانه که در ابتدا ساده پنداشته میشود و مشکلات آن در نظر گرفته نمیشود و صرفا با محاسبات نظامی سنجیده میشود.
غالبا هنگامی که آنها (نظامیان) به اهداف تعیینشده دست یافتند، رهبران (روسای جمهور) احساس میکنند که به دنبال اهداف گستردهتری از این ماموریتهای نظامی هستند. این اعمال بیشازحد چیزی است که پس از اعزام نیروی نظامی ایالات متحده در سال ۱۹۹۳به سومالیا برای جلوگیری از فاجعه بشری در این کشو و سرنگونی حکومت دیکتاتوری نظامی در هاییتی در سال ۱۹۹۴تحت رهبری بیل کلینتون اتفاق افتاد و این همان اتفاقی است که در سال ۲۰۰۱با سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان و در سال ۲۰۰۳با سرنگونی صدامحسین در زمان ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش، تکرار شد.
روسای جمهور باید نسبت به انجام ماموریتها احتیاط کنند
مداخله برای جلوگیری از قربانی شدن غیرنظامیان بیگناه، یکی از دلایل شایع در استفاده از زور، پس از پایان جنگ سرد در سیاست خارجی الات متحده است؛ اما چنین درگیریها پرسشهای دشواری را به وجود میآورد. پیش از مداخله نظامی، رهبران باید ارزیابی کنند که آیا منافع اصلی ایالات متحده واقعا تهدید میشود، اهداف چقدر واقعبینانه است، تمایل دیگران برای کمک به هزینههای بالقوه انسانی مداخله در چه حدی است و چه چیزی ممکن است در اثر اشتباه نیروهای امریکایی در خاک یک کشور دیگر رخ دهد. اینها پرسشهای دشواری هستند که باید با دید باز و دقیق به آنها توجه کرد.
برخی چپیها متقاعد شدهاند که ایالات متحده باید برای محافظت از غیرنظامیان مانند لیبی، سودان و سوریه مداخله کند. برخی از افراد راست گفتهاند که از زور علیه چین، ایران یا کوریای شمالی باید استفاده شود و تعدادی میخواهند کمکهای نظامی گستردهیی به اوکراین یا مخالفان در سوریه ارایه دهند. رییس جمهور با پذیرش هر یک از این دیدگاهها یک یا بیشتر اردوگاه دیگر را نادیده میگیرد که ممکن است اینها از نظر اخلاقی یک جبهه محسوب شوند و بر چگونگی تصمیمات تاثیرگذار باشند.
عواقب مداخله نظامی برنامهریزینشده میتواند ویرانکننده باشد. برای مثال مداخله ایالات متحده به لیبی در سال ۲۰۱۱را درنظر بگیرید که من با آن حمله در آن زمان بهشدت مخالفت کردم. هنگامی که رییس جمهور باراک اوباما تصمیم گرفت وارد این کشور شود، دولت او دو اشتباه استراتژیک را مرتکب شد: اول موافقت با گسترش مأموریت بشردوستانه اصلی ناتو در برابر محافظت از مردم، در مناطق شرقی لیبی در برابر نیروهای معمر قذافی، رییس جمهور لیبی، برای سرنگونی رژیم او بود. ناتو میتوانست یک خط ضربه را در طرابلس و شهر شرقی بنغازی ترسیم کند و یک منطقه پرواز و حمله به نیروهای زمینی قذافی میتوانست از شورشیان در شرق محافظت کند بدون اینکه دولت قذافی در طرابلس را نابود کند؛ در چنین شرایطی شاید دستیابی بهنوعی مسکن سیاسی در لیبی سهلتر میشد.
همانطور که در آن زمان گفتم، قذافی از برنامه هستهیی خود دست برداشته بود و هیچ تهدیدی برای منافع ایالات متحده ایجاد نمیکرد. شکی نیست که وی یک دیکتاتور سرکش و شرور بود؛ اما سقوط کامل دولت وی باعث شد که بیش از ۲۰هزار موشک زمینبههوا و سلاحهای بیشمار دیگر از زرادخانه وی به سراسر افریقا و خاورمیانه راه یابد.
این مسئله باعث ایجاد جنگ داخلی در سال ۲۰۱۴شد که لیبی را به سالهای آشفتگی فروبرد و دریچه ظهور داعش در این کشور را باز کرد و فرصتی را برای روسیه ایجاد کرد تا بتواند نقشی در تعیین آینده لیبی داشته باشد. این کشور همچنان در تنگنا قرار دارد. همانطور که در سومالی، هاییتی، افغانستان و عراق اتفاق افتاد، گسترش ماموریت نظامی ایالات متحده در لیبی فراتر از هدف اصلی، جز دردسر چیزی دیگری ایجاد نکرد که باعث بهبود اوضاع در این کشورها شود.
دومین اشتباه استراتژیک، عدم موفقیت دولت اوباما برای ایفای نقش بینالمللی در برقراری نظم و دولت کاری پس از قذافی در این کشور بود. (با توجه به انتقادات قبلی اوباما مبنی بر عدم موفقیت برنامه بوش در برنامهریزی صحیح برای عراق پس از صدام که بسیار طعنهآمیز بود) بااستفاده از ابزارهای غیرنظامی، دولت میتوانست اقدامات مفیدی انجام دهد، از جمله ارسال یک ماموریت آموزشی ایالات متحده برای کمک به بازسازی ارتش لیبی، نقش مشاوره ماموریت پشتیبانی سازمان ملل متحد در لیبی را افزایش داده، به طراحی یک سیستم انتخابی بهتر که موجب تشدید اختلافات اجتماعی و منطقهیی نمیشود، کمک میکند و مصر و کشورهای حاشیه خلیجفارس را از مداخلات خود در مسایل داخلی این کشور بازمیدارد.
پس از سقوط قذافی، امریکا کمکهای محدودی به لیبی کرد که بخش عمده آن برای معالجه با قربانیان جنگ و یافتن ذخایر اسلحه حکومت قذافی بود. در گزارش سپتمبر ۲۰۱۲مرکز ویلسون، ۳۰برنامه مختلف غیرنظامی ایالات متحده برای کمک به لیبی، با تمرکز بر مناطق مختلف در این کشور از قبیل تدوین قانون اساسی جدید، ساختن سیستم قضایی شفاف، بهبود حکمرانی مالی، ارتقای رشد اقتصادی و بهبود امنیت و نابودی سلاحهای شیمیایی را دربر میگرفت؛ اما دولت امریکا هیچگاه بودجه کافی برای این اقدامات تدارک ندید، حتی اگر هزینه تخمینی آنها، طبق گفته مرکز ویلسون، برای سه سال بین مداخلات در سال ۲۰۱۱و آغاز جنگ داخلی در سال ۲۰۱۴ – ۲۳۰میلیون دالر بود؛ درحالیکه در مقایسه با این، هزینه عملیات نظامی ایالات متحده در لیبی بین مارچ و اکتوبر ۲۰۱۱حدود یک میلیارد دالر بوده است. همواره بین اهمیت ماموریت غیرنظامی و بودجه موجود اختلافنظر وجود داشته است.
تعدادی از روشهای غیرنظامی وجود داشت که از طریق آنها ایالات متحده و متحدانش میتوانستند نبردها را متوقف و به ثبات لیبی در تابستان و پاییز ۲۰۱۱کمک کنند. واشنگتن در استفاده از ابزارهای غیرنظامی قدرت، مانند دوره پس از جنگ سرد مردد بوده، بودجه ناکافی و اقدامات ضعیف بوده است. ائتلاف ناتو و عرب، لیبی را بمباران کرد و پسازآن فقط به خانههای خود رفتند و لیبیاییها را برای جنگ با ویرانهها تنها رها کردند و بدینترتیب منبع بیثباتی دیگری در منطقه و پایگاه جدیدی برای تروریستها ایجاد کردند. خود اوباما شدیدترین حکم راجع به این مداخله ارایه داد و عدمبرنامهریزی برای لیبی پس از قذافی را بدترین اشتباه ریاست جمهوری خود توصیف کرد.
ذخیره دستنخورده
آنچه درباره دوره پس از جنگ سرد بیشازحد درخور توجه است، دقیقا این است که سیاستگذاران امریکایی نتوانستهاند از هفت دهه گذشته درس بیاموزند. یکی از بزرگترین پیروزیهای ایالات متحده در قرن بیستم نه به قدرت نظامی بلکه به ابزارهای ظریف قدرت نرم متکی بود. جنگ سرد علیه بزرگترین مسابقه تسلیحاتی در تاریخ انجام شد؛ اما با وجود جنگهای نیابتی در کوریا، ویتنام و جاهای دیگر، هرگز درگیری مستقیمی بین این دو ابرقدرت رخ نداد به همین علت بیشتر مورخان محاسبه میکنند که کم از ۲۰۰سرباز امریکایی به علت اقدام مستقیم شوروی جان باختهاند. از آنجا که سلاحهای هستهیی میتوانست هر جنگی بین دو کشور را فاجعهبار کند، رقابت ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بااستفاده از ابزارهای قدرتمند غیرنظامی به انجام رسید.
بسیاری از این ابزارها از زمان پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی پژمرده شده یا از بین رفتهاند؛ اما با توجه به اینکه قدرتهای بزرگ، امروز قدرت نظامی خود را گسترش داده و مدرن میشوند، اگر ایالات متحده هوشمند و خوششانس باشد بهویژه در عرصه غیرنظامی، رقابتی طولانی با چین پیشرو خواهد داشت، باید ابزارهای غیرنظامی را احیا و بهروز کند.
دیپلماسی قوی مانند ابزارهای نظامی برای قدرت ملی ضروری است. اکنون سالهاست که کنگره، منابع کافی برای وزارت امور خارجه (بهجز دورههای کوتاه مانند دوره جورج دبلیو بوش) را دستکم گرفته و کاخ سفید غالبا در پشتیبانی از نیازهای بودجه خود ناکام مانده است. منتقدان وزارت خارجه، از جمله کسانی که در داخل وزارتخانه هستند درست میگویند که این سازمان بیشازحد بوروکراتیک شده و نیاز به اصلاحات گسترده دارد. بااینوجود هرگونه تلاش برای تقویت ابزارهای غیرنظامی ایالات متحده باید یک وزارت خارجه قویتر را در هسته خود قرار دهد.
قدرت اقتصادی ایالات متحده ابزارهای غیرنظامی دیگری را برای در اختیار گذاشتن شرکا و فشار بر رقبا فراهم میکند. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده ریاست ایجاد موسساتی را برای تقویت هماهنگی اقتصادی بینالمللی تا حد زیادی با شرایط داخلی این کشور از جمله صندوق بینالمللی پول و بانک بینالمللی بازسازی و توسعه (بعدا بخشی از بانک جهانی شد) به عهده گرفت. در طول جنگ سرد، ایالات متحده طرفدار اصلی تجارت آزاد و یک سیستم تجارت جهانی آزاد بود.
وزارت امور خارجه بیشازحد بوروکراتیک شده و نیاز به اصلاح دارد
بااینحال نگرشها در اوایل دهه ۱۹۹۰در سیاستهای ایالات متحده تغییر کرد. تصمیم کنگره برای تصویب توافقنامه تجارت آزاد حتی زمانی که با کشورهای دوست مانند کانادا و مکسیکو مذاکره میشد بهطور فزاینده دشوار شد. روسای جمهور امریکا دیدند که قدرت اقتصادی را عمدتا بهعنوان ابزاری برای مجازات و تهدید بعضی کشورها میتوانند استفاده کنند.
از زمان پایان جنگ سرد، واشنگتن تحریمهای اقتصادی- عمدتا در قالب محدودیتهای تجاری هدفمند- علیه دهها کشور در تلاش برای تغییر رفتار آنها اعمال کرده است بهویژه رفتار ترمپ تقریبا با همه سازمانهای چندجانبه خصمانه بوده و قدرت اقتصادی ایالات متحده را مسلح کرده و جنگهای تعرفهیی را با همپیمانان و رقبا آغاز کرده است.
دولت ترمپ همچنین سعی کرده است که کمکهای خارجی را کاهش دهد؛ هرچند مردم امریکا همواره نسبت به خرج کردن پولشان در خارج از کشور و نه در خانه تردید داشته و ناراضی بودهاند به همین دلیل با کمی حمایت مردمی، آژانس/ اداره توسعه بینالمللی ایالات متحده از پایان جنگ سرد کوچک شده است.
هنگامی که من بهعنوان رییس سازمان «سیا» بازنشسته شدم در سال ۱۹۹۳، USAID بیش از ۱۵هزار کارمند داشت که بیشتر آنها حرفهیی بودند و جمع زیادی از آنها نیز در کشورهای درحالتوسعه در محیطهای خطرناک و غیرقابلمهار کار میکردند. هنگامی که من بهعنوان وزیر دفاع به دولت بازگشتم، در سال ۲۰۰۶، تعداد پروسونل USAID به حدود سه هزار کارمند کاهش یافته بود که بیشتر آنها پیمانکاران را اداره میکردند و مستقیم دخیل نبودند.
با کاهش برنامههای USAID ایالات متحده بهطور یکجانبه یکی ابزارهای مهم قدرت خود را در جهان واگذار کرده و کماهمیت نشان داده است. در مقابل، چین بهویژه در استفاده از پروژههای عمرانی خود برای پرورش رهبران خارجی و تأثیرگذاری بر کشورها، مهارت خوبی داشته است. جسورانهترین قمار آن در این جبهه، ابتکار یک کمربند و یک راه بود که در سال ۲۰۱۹شامل ۱۱۵پروژه با هزینه تقریبی یک تریلیون دالر میشود درحالیکه امریکا بهسادگی میدان را برای چین خالی کرده است.
یکی دیگر از دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آژانس اطلاعات امریکا و قابلیتهای ارتباطات راهبردی آن در پیشبرد اهداف ایالات متحده در جهان بود. در طول جنگ سرد،USIA یک شبکه جهانی کتابخانهها و پایگاهها اطلاعاتی ایجاد کرد که در گستره دموکراسی، تاریخ، فرهنگ امریکا و طیف گستردهیی از موضوعات دیگر تشکیل شده بود. صدای امریکا اخبار و سرگرمیهای خود را در سرتاسر جهان پخش میکرد که یک نمای عینی از وقایع جاری و وضعیت عمومی ایالات متحده را به میلیونها نفر در سراسر جهان ارایه میداد و این چیزی بود که شوروی به آن اهمیت نمیداد.
بااینوجود، فعالیتهای USIAD در سال ۱۹۹۹کاملا متوقف شد و تلاشهای باقیمانده آن سازمان به مسوولیتهای وزارت امور خارجه افزوده شد. تا سال ۲۰۰۱، دیپلماسی عمومی ایالات متحده متاثر از وضعیت جنگ سرد بود. برخلاف چین و روسیه، ایالات متحده اکنون فاقد یک استراتژی مؤثر برای انتقال پیام خود و مقابله با مخالفان خود در سطح جهان است.
این طبیعی است که دولتها همیشه سعی میکنند در امور داخلی دیگر کشورها دخالت داشته باشند. آنچه امروزه تازگی دارد، دستیابی به فناوری است که باعث میشود ابزارهای اولیه بسیار ابتدایی به نظر برسند. بهعنوانمثال روسیه کارزارهای پیچیدهیی را برای هک کردن اطلاعات و دخالت در رأیگیری Brexit 2016در انگلستان، انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶در ایالات متحده و انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۷در فرانسه را آغاز کرد تا مسیر اصلی را تغییر دهد. ایالات متحده فنآوریهای مشابهی دارد؛ اما فاقد یک استراتژی برای اعمال آنها است.
جنگ سایبری به یکی از قدرتمندترین سلاحها در زرادخانه کشورها تبدیل شده است و این امکان را به کشورها میدهد تا به زیرساختهای نظامی و مدنی دشمنان، دخالت در روندهای دموکراتیک و تشدید اختلافات داخلی به کشورها نفوذ کنند. روسها با داشتن حملات سایبری علیه استونی، گرجستان، اوکراین و دیگر کشورها در این عرصه مهارت خاصی دارند.
ایالات متحده در حال توسعه توانایی دفاع از خود در برابر حملات سایبری است؛ اما همچنان نیاز دارد هرازگاهی بهخصوص در مقابل مخالفان اصلی خود از این حمله جلوگیری کند.
زمان نوسازی
سیاستگذاران ایالات متحده بسیاری از ابزارهای غیرنظامی را در اختیار دارند؛ اما اگر واشنگتن دستگاههای قدیمی منسوخشده امنیت ملی خود را تعمیر نکند، این ابزارها برای چالشهای پیشرو کافی نخواهد بود. ساختار کنونی که توسط قانون امنیت ملی در سال ۱۹۴۷تأسیس شده است – وزارت دفاع، نیروی هوایی، سازمان سیا و شورای امنیت ملی (NSC)- که در حال حاضر چندان سودمندی ندارند. بهعنوانمثال در چارچوب ساختار فعلی، هیچ یک از مقامات رسمی صلاحیت بررسی آژانسها/ نهادهای سیاستهای اقتصادی بینالمللی را ندارند. روسای جمهور بهطور مرتب از «رویکرد کل دولت» برای مقابله با مشکلات استفاده کردهاند و پیشنهاد میکنند که همه ادارات و نهادهای ذیربط، منابع گسترده خود را برای یک تلاش مشترک به دست آورند؛ اما گذشته از اینکه مسایل نظامی را درگیر کند، این اقدام جمعی عمدتا همانند دود و آیینه است.
وزارت امور خارجه باید یگانه ابزار غیرنظامی اصلی سیاست امنیت ملی ایالات متحده در جهان باشد؛ هرچند وزارت امور خارجه و USAID بهطور سنتی توسط برخی از افراد بااستعداد در دولت کار میکردند؛ اما از نظر سازمانی این دو نهاد کابوسی بیش نیستند. وزارت امور خارجه دارای بوروکراسی سنگینکنندهیی است که بهترین افراد خود را در درون این ساختار ناامید میکند و مانع ابتکار عمل آنان میشود.
کارگزاران سیاست خارجی در نقاط حساس دیپلماتیک مانند برلین، لندن، پاریس، رم، آنقره، بجینگ، قاهره و دهلی اکثرا از افراد راحتطلب برگزیده میشوند که در مسوولیتهای خود فروگذار میکنند. این در حالی است که کشورهای درحالتوسعه، فرهنگ بوروکراتیک را که خلاقیت را خنثی میکند، کنار گذاشته و نخبگان خود را برای مسلک دیپلماسی آموزش میدهند و ورود افراد غیرمتخصص و غیرمسلکی را به این حوزه بسیار محدود کردهاند.
برای دستیابی به قدرت، وزارت امور خارجه باید شیوه جذب و آموزش افراد را اصلاح کند و فرهنگ خود را تغییر دهد تا متفکران مستقل جوان را به خود جلب کند. وزارت امور خارجه به بازسازی چشمگیر بوروکراتیک و تلنگر فرهنگی نیاز دارد و سپس بودجه و کارمندان بیشتری را بهطور چشمگیری باید افزایش دهد.
وزارت امور خارجه تجدید ساختار شده و بهعنوان مرکز مدیریت تمام سخنگویان دولت برای هدایت منابع غیرنظامی و رفع مشکلات امنیت ملی باید عمل کند. مثال خوبی از چگونگی عملکرد وزارت خارجه، پروژه جورج دبلیو بوش برای مبارزه با ایدز در آفریقا است که در آن تعدادی از نهادها نقش کلیدی داشتند؛ اما رییس جمهور به یک افسر واحد در وزارت امور خارجه اختیار داد تا بودجه و هماهنگی را بهطور عموم کنترل کند شاید دلیل موفقیت آن همین هماهنگی یگانه باشد.
برخی استدلال میکنند که همه نهادها در یک کاروزار مؤثر باید توسط شورای امنیت ملی فعالیت کنند. باید بگویم که من با داشتن مشاغل شورای امنیت ملی تحت نظر چهار رییس جمهور مخالفم. حوزه سیاست خارجی باید حرفهییتر و مستقل باشد.
رؤسای جمهور ایالات متحده از ناکارآمدی و ناکامیهای USAID ناامید شدهاند
رؤسای جمهور ایالات متحده از ناکارآمدیها و ناکامیهای USAID ناامید شدهاند. این یکی از دلایلی بود که بوش در نشست چالشهای هزاره در سال ۲۰۰۴ نهاد جداگانهیی را تأسیس کرد تا به کشورهایی که حکومتهایشان به عدالت اجتماعی، سرمایهگذاری و مردم خود را به آزادیهای اقتصادی تشویق میکنند، پاداش دهد و کمک کند؛ حتی اگر MCC تمام تلاشهای ایالات متحده برای کمک به توسعه را انجام نمیداد، برخی محافظهکاران خواستار آن بودند که باید تصمیمات جدیدی در راستای توسعه این پروژههای بزرگ بهطور گسترده روی دست گرفته شود.
اگر دریافتکنندگان کمکهای امریکا تحت آزمایش بیشتر قرار گیرند بهویژه هنگامی که از ارزشها و نگرشهایی که امریکا به دنبال تقویت آنهاست کنگره ممکن است تمایل بیشتری برای حمایت از چنین برنامههایی داشته باشد.
احیا و بازسازی کمکهای توسعهیی ایالات متحده با توجه به برنامه ابتکار یک کمربند- یک راه چین و سایر تلاشهای آن کشور برای ورود کشورهای درحالتوسعه به مدار خود، بسیار ضروری است. نهاد توسعه بینالمللی ایالات متحده، یک آژانس دولتی مستقل است که به تامین مالی سرمایهگذاری بخش خصوصی در پروژههای توسعهیی در سراسر جهان کمک میکند، شروع خوبی برای گسترش تلاشهای ایالات متحده برای تشویق سرمایهگذاریهای خصوصی در کشورهای درحالتوسعه بود. ممکن است چین بتواند میلیاردها دالر به کشورها وام دهد؛ اما ایالات متحده دارای یک بخش خصوصی بسیار قدرتمند است که نهتنها میتواند در آن سرمایهگذاری کند بلکه پروژههای اقتصادی را نیز عملی میکند که واقعا در خدمت منافع بلندمدت کشورهای گیرنده باشد.
ایالات متحده در هنر اعمال تحریمها و مجازات اقتصادی خوب عمل میکند؛ اما برای پیروزی بر سایر کشورها باید هوشمندانهتر عمل کند. در عصر حاضر اما اعمال تحریمها بهتنهایی کارساز نیست.
در رقابت غیرنظامی ایالات متحده با چین و روسیه، نهادها و سازمانهای مهم بینالمللی میتوانند به منافع این کشور کمک کنند و در خدمت اهداف امریکا قرار گیرند، باید یک بازنگری جدی صورت گیرد. بهعنوانمثال درباره ناتو، ایالات متحده باید فشار بیشتری به اعضای دیگر بگذارد تا هزینههای بیشتری برای دفاع از خود را متقبل شود، بلکه به متحدین کمک میکند تا راههایی برای همکاری در نوسازی تواناییهای نظامی خود پیدا کنند.
سرپا نگه داشتن صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی برای ایالات متحده سخت و طاقتفرسا شده است. از سوی دیگر هیچ دلیلی برای ترک این نهادها وجود ندارد؛ اما ایالات متحده باید اطمینان حاصل کند که آنها به منافع ایالات متحده خدمت میکنند و اینکه بهطور مؤثر و عادلانه عمل میکنند.
افزون بر این، اگر ایالات متحده بخواهد بهطور مؤثر با دولتهای استبدادی رقابت کند، مجبور است پیامهای عمومی خود را بازنگری کند. تلاش کنونی امریکا خجالتآور است. بسیاری از نهادها در ارتباطات استراتژیک از جمله کاخ سفید، وزارت امور خارجه، وزارت دفاع، وزارت خزانهداری، سازمان سیا و آژانس ایالات متحده برای رسانههای جهانی دستبهدست هم دادهاند؛ اما در بیشتر موارد هرکدام راه خود را طی میکنند. درنتیجه بسیاری از فرصتهای خوب از دست رفته است. ایالات متحده نتوانسته است در برابر تلاشهای چینیها و روسیها برای دخالت در امور داخلی خود از احساسات ناسیونالیستی مردم اروپا و متحدان خود در جاهای دیگر بهره ببرد.
سیاستگذاران امریکا نیز کار نادرستی انجام دادهاند که از برنامههای این کشور زیر نام کمکهای بشردوستانه به کشورهایی که حکومتهای آنها را دشمنان منافع ایالات متحده رهبری میکنند، نتوانستند استفاده بهموقع کنند. چه کسی مثلا میدانست که در سال ۱۹۹۹، هنگام قحطی کوریای شمالی، ایالات متحده بیش از سایر کشورهای جهان و سه برابر آنچه که چین پیشنهاد کرده بود، کمکهای غذایی بیشتری ارایه میداد؟ ایالات متحده نیاز به کمکهای خارجی خود دارد تا کمتر مانند یک دستور صومعه عمل کند و بیشتر شبیه خیابان مدیسون باشد.
ایالات متحده در حال حاضر به ایجاد یک سازمان جدید مانند USIA ضرورت انکارناپذیر دارد که باید از طریق وزارت خارجه رهبری شود و قدرت و صلاحیت آن را رییس جمهور تعریف کند. این سازمان باید رسانههای اجتماعی، کلیه اظهارات عمومی و سایر اقدامات ارتباطی سایر بخشهای دولت ایالات متحده را در رابطه به سیاست خارجی نظارت کند.
سمفونی قدرت امریکایی
تقویت ابزارهای غیرنظامی سیاست خارجی ایالات متحده، منافع ملی ایالات متحده را پیش میبرد و راههای جدید، مقرون بهصرفهتر و کمخطرتری برای اعمال قدرت و رهبری امریکا در سطح بینالمللی را ایجاد میکند. امریکاییها قویترین ارتش جهان را میخواهند؛ اما آنها میخواهند آن را کموبیش زمانی مورداستفاده قرار دهند که منافع مهم ملی در معرض خطر باشد. در سراسر طیف سیاسی، این اعتقاد وجود دارد که روسای جمهور پس از جنگ سرد اغلب برای حلوفصل چالشهای خارج از کشور به ارتش روی آوردهاند.
ایالات متحده همیشه باید برای دفاع از منافع خود آمادگی لازم را داشته باشد؛ اما برای احیای پشتیبانی داخلی از نقش رهبری جهانی ایالات متحده، رهبران ایالات متحده باید در اعزام بهترین ارتش جهان به جنگ، محدودیت بیشتری اعمال کنند. این نباید ماموریت ارتش ایالات متحده برای تلاش به شکل دادن آینده سایر کشورها باشد. هر خشم، هر عملی از پرخاشگری، هر ظلم و ستم یا هر بحرانی نباید پاسخ نظامی ایالات متحده را ایجاد و ایجاب کند.
سرانجام اکثر امریکاییها میخواهند کشورشان برای چیزی فراتر از قدرت نظامی و موفقیت اقتصادی بایستد. آنها میخواهند این مورد تحسینبرانگیز توسط دیگران بهعنوان قویترین مدافع جهان برای آزادی به وجود آید. در تدوین سیاست خارجی که مردم امریکا از آن حمایت خواهند کرد، رهبران امریکا باید این واقعیت را بشناسند که استفاده از هر ابزار غیرنظامی قدرت، ممکن است برای تشویق دوستان و رقبا برای پذیرش آزادی و اصلاحات مهم باشد؛ زیرا این اهداف در خدمت منافع ملی امریکاست.
با تجدید ساختار و منابع بیشتر، ابزارهای غیرنظامی واشنگتن میتوانند به سمفونی قابلتوجه قدرت کمک کنند. این ابزارها ضروری خواهند بود زیرا ایالات متحده با چشمانداز رقابت طولانی و چندجانبه با چین روبرو است؛ اما حتی اگر مقامات امریکایی همه ابزارهای صحیح نظامی و غیرنظامی را به کار گیرند بازهم رهبران، قانونگذاران و عموم مردم امریکا متوجه این موضوع خواهند شد که درک منافع طولانیمدت ایالات متحده، مسوولیت رهبری جهانی را به دنبال دارد.
لینک اصلی را میتوانید اینجا بخوانید: