چرا کودکان هزاره را هدف قرار میدهند؟
چند سالی است که گروههای تروریستی مانند داعش مکاتب/مدارس و آموزشگاههای مردم هزاره و اهل تشیع را مورد حمله قرار داده و اغلب قربانیان خود را از میان کودکانشان برمیگزینند.
در زمینۀ اینکه چرا هزارهها هدف قرار میگیرند، نویسندگان بسیاری در این چند سال مطلب نوشتهاند، اما آنچه باعث حیرت و سردرگمی تحلیلگران گردیده این پرسش است که چرا تروریستان اغلب میکوشند قربانیان خود را از میان کودکان هزاره انتخاب کنند؟
رد پای این حیرت و سردرگمی را شما میتوانید در اعلامیههای چهرههای سیاسی، نویسندگان و فرهنگیان کشور نیز دریابید؛ به ویژه آنگاه که در تقبیح این حملات تکرار میکنند که «کودککُشی در هیچ دین و آیینی مجاز نیست.»
از آنجا که پرداختن به این پرسش و گرهگشایی از این معما میتواند شناخت ما را از آسیبپذیری کودکان از ناحیه تروریسم افزایش بخشد، میخواهم در این نوشته به همین موضوع بپردازم.
در گام نخست بسیار ضروری است این را بدانیم که تروریستان به خاطر ایجاد رعب و وحشت در یک جامعه و بزرگنمایی از تواناییهای تخریبی خود کوشش میکنند اهدافی را انتخاب کنند که در رسانههای بینالمللی بیشتر بازتاب یابد.
آنچه بسیار خوب میتواند این هدف را برآورده کند، حمله بر کودکان است؛ زیرا تجربه ثابت ساخته یکی از مواردی را که رسانههای بینالمللی بسیار با بوق و کرنا بازتاب میدهند، درد و رنج کودکان است.
تمایل رسانههای بینالمللی به موضوعات کودکان شاید برای ما افغانهایی که هنوز از خانوادههای مصلحتی به خانوادههای مبتنی بر عشق گذار نکردهایم غیر قابل فهم باشد، اما آنهایی که با غرب آشنایند میدانند که گزارشهای مرتبط با قتل و کشتار کودکان چه اندازه میتواند در اروپا و امریکا پربیننده باشد و تاثیرات عاطفی و احساسی بگذارد.
یک نمونهاش، بازتاب رسانهای غرقشدن آیلان، کودک سوری، در دریای مدیترانه است که چگونه روی سیاستهای مهاجرت در غرب تاثیر گذاشت و باعث شد که کشورهای اروپایی در سال2015 ، بهرغم مخالفتهای جناحهای متعلق به راست افراطی، درهای خود را به روی مهاجران گشوده و از آنها با دستههای گل استقبال کنند.
لویی آلتوسر، دربارۀ اروپا تعبیر جالبی به کار میبرد: «قاره کودکی». قاره کودکی یعنی جایی که در آن به کودکان بیش از اندازه بها داده میشود و رد پای کودکدوستی را در همه عرصهها میتوان سراغ گرفت؛ از خانواده شروع تا سپهر سیاست، آموزش و پرورش و هنرها.
من چندی کتابی میخواندم از وزیر پیشین آموزش و پرورش فرانسه آقای لوک فری. این کتاب به نام «دربارۀ عشق: فلسفهای برای قرن بیست و یکم» به فارسی ترجمه گردیده است. آقای لوکفری در این کتاب بسیار به صورت مفصل تاثیر پدیدۀ کودکدوستی در همه حوزهها در اروپا را شرح میکند.
مثلا بر بنیاد گفتههای او امروزه ما در خانوادههایی اروپایی با حاکمیت «کودک در مقام پادشاه» مواجهیم. همچنان در حوزه سیاست، کودکدوستی مساله جدیدی را بهنام «مساله نسلهای آینده» مطرح کرده که در قالب ظهور جنبشهای زیست محیطی تبلور یافته است. در حوزه آموزش و پرورش در اروپا نظریه «آموزش شاگردمحور» برخاسته از همین پدیده کودکدوستی است و تقریبا نهایت کار به جایی رسیده که کودکان خود مسوول تنظیم قواعد برای مدرسههای خود شدهاند.
اینکه ستایش افراطی کودکان و جوانان چه پیامدهای مثبت و منفی داشته است مبحثی جداگانهای است، اما این اتفاق در اروپا افتاده. و از هنگامی اتفاق افتاده که آنها از ازدواجهای مصلحتی به ازدواجهای عاشقانه گذار کردند.
واقعیت این است که در قرون وسطی فلسفه فرزندآوری انتقال وراثت و انگیزههای اقتصادی مانند فراهم کردن نیروی کار برای مدیریت مزرعه بود. نظام کار دستمزدی وجود نداشت و خانوادهها فرزندان بسیاری میآوردند تا از نیروی کار آنها برای مدیریت مزرعههایشان استفاده کنند. در آن زمان مردم کمتر فرزندانشان را دوست داشتند و حتا از مردن یک نوزاد به اندازۀ مردن یک اسپ متاثر نمیشدند. و مورخانی مانند بوزول معتقدند که حتا در آغاز قرن نزدهم نیز در اروپا حدود سی درصد کودکان سر راه گذاشته میشدند.
اما با ظهور خانوادۀ مدرن مبتنی بر ازدواجهای عاشقانه، پدیده فرزنددوستی و کودکدوستی شکل گرفت و فرزندان و کودکان به چنان جایگاه عظیمی دست یافتند که در تاریخ بیپیشینه بود.
شکلگیری عشق به کودک و ورود این عنصر به نهاد خانواده پیامدهایی برای تمام حوزههای زندگی داشت و در واقع معنای جدیدی برای آنها فراهم کرد.
یک چیزی را که بارها شاهد بودهایم این است که تروریستان در تبلیغات خیلی موفقاند. آنها میدانند که چه ابژههایی را هدف قرار بدهند که بازتاب رسانهای بیشتر داشته باشد و تاثیرات عاطفی و احساسی زیادتر روی روان مردم بگذارد. آنها اهمیت کودک را در دنیای مدرن بیشتر از ما میدانند و به همین خاطر در این چند سال اخیر قربانیان خود را از میان کودکان انتخاب میکنند و در مدارس و آموزشگاهها دست به انتحار و انفجار میزنند.
متاسفانه امروزه افغانستان بار دیگر به مرکز بازیهای بزرگ و به جغرافیایی تجارت با تروریسم تبدیل گردیده است. تا جایی که شواهد و قراین نشان میدهد کانونهای توطیه این بار تلاش دارند افغانستان را به قلمرو داعش و سایر گروههای تکفیری تبدیل و از این سرزمین امنیت منطقه را مختل کنند.
اگر بازی همین باشد، به شدت نیاز است که بیشتر از هر قشر دیگری به امنیت کودکان و مکاتب توجه صورت گیرد، اما چه کسی به چنین چیزی توجه کند؟ حکومت طالبان؟ آنها خود کارنامه بسیار زشت و فجیعی در کودککُشی دارند.
نویسنده: عبدالشهید ثاقب؛ آقای ثاقب متولد سال۱۳۶۵ در افغانستان و دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد علوم سیاسی است. نزدیک به ۱۰سال در رسانههای افغانستان بهعنوان روزنامهنگار فعالیت کرده و از او دو اثر زیر نام «تقدیس تنوع: شورش علیه اسطوره وحدت ملی» و «استعفای عقل در افغانستان» منتشر گردیده است. آقای ثاقب پس از سقوط نظام جمهوریت از کشور آواره گردیده و اکنون در کشور ایران به سر میبرد.