روایت

رنگین‌کمان اوزبیک‌ها بر زمین لندن

جشنوارهٔ فرهنگی غذا و عنعنات اوزبیکی از سوی اوزبیکستانی‌های مقیم انگلستان در مرکز شهر لندن برای دو روز برگزار شد. این جشن فرهنگی در محلی برگزار شد که از یک‌سو نمایی تاریخی ۱۸۳ساله، عظیم و آسمانی تاوربریج و از سوی دیگر ساختمان‌های آسمان‌خراش تجارتی مدرن، میزبانی این جشن فرهنگی را می‌کردند. وقتی از ایستگاه لندن‌بریج پیاده می‌شدی، لازم نبود که آدرس را در نقشهٔ موبایل‌ات نگاه کنی. عطر و بوی خوش منتو، کباب ‌و از همه دلپذیرتر پلو‌ اوزبیکی، دست به دست هم داده رسیده بودند در نزدیکی ایستگاه برای بدرقه و‌ راهنمایی‌ات دست به سینه ترا ببرد تا دروازهٔ‌ ورودی مراسم.
با آنکه ابرها هم خواسته بودند از تماشای موسیقی و رقص‌های فولکلوریک اوزبیکی که اشعار نوایی در آن ناله می‌کرد بی‌بهره نمانند، داشتند به آفتاب حسودی می‌‌کردند تا جلو چشمانش را بگیرد. آفتاب هم گاهی از یک گوشهٔ ابرها و یا گوشهٔ دیگر تلاش می‌کرد سهم خود را برای گرم کردن فستیوال ادا کند.
همین که داخل محوطه جشنواره می‌شدی، ستیژ اجراها اولین تصویری بود که توجه‌ات را به خود جلب می‌کرد.
کمی پیشتر که از میان انبوه مردم می‌گذشتی در داخل محوطهٔ جشن، چشم‌ات به معماری‌های نمایشی سمرقند و‌ بخارا می‌افتاد که با سنگ‌های کاشی لاجوردی و طلایی دوران تیموریان طراحی شده بودند و با نوشتهٔ اوزبیکستان در بالای معماری نمایشی از تو پذیرایی می‌کرد. لحظه‌ای حس می‌کردی که آمده باشی در یک سفر تفریحی به اوزبیکستان و‌ یا رفته باشی چند قرن عقب درست به زمان امپراتوری تیموریان و قدم می‌زنی در جادهٔ راجستان، در شهر باستانی سمرقند که توسط موزاییک‌های پیچیده و طاق‌های بلند احاطه شده است.
میدان راجستان که در فارسی به «مکان شنی» ترجمه می‌شود، قرن‌ها مرکز فعالیت‌های سیاسی، فرهنگی و تجاری بوده است. در ابتدا یک بازار شلوغ بود، اما بعدتر به یک میدان عمومی برجسته تبدیل شد و در زمان سلطنت امیر تیمور صاحب‌قران در قرن‌های 14 و 15، زمانی که به مرکز تشریفات شهر و مرکز آموزشی تبدیل شد، شهرت یافت و امروزها محل جشنوارهٔ جهانی موسیقی است.


نمایش کاشی‌کاری‌های پیچیده و لاجوردی روی نماهای مدارس تو را از درون فرا می‌خواند و به زمانی وصل می‌کرد که آن ساختمان‌ها مراکز آموزشی علم، فرهنگ و ‌مدنیت بودند. تصاویر نماهایی باشکوه و حکاکی‌های چشم‌نواز با کاشی‌کاری‌های آبی و فیروزه‌ای، نشان‌دهندهٔ درخشانی هنر معماری تیموریان است. قلمروی که زمانی بستر تمدن، علم، فرهنگ و مدنیت بود و در دامانش نخبگانی چون علی‌شیر نوایی، ابن سینا، خوارزمی، اولوغ‌بیک، بیرونی، بابر و امیر تیمور جهان‌گشا را پرورانده بود که در میانه قرن هشتم و ششم رنسانس شرق و پایتخت چندفرهنگی خراسان را به وجود آورد.
در سوی دیگر‌ خیمه‌های نمایشی بودند برای فروش لباس سنتی ابریشمی مشهور به لباس اطلس اوزبیکی که با رنگ‌های مختلف و ‌نقش‌های پیچیده که مشخصهٔ طرح‌های آسیای میانه است تزیین شده بودند. این لباس‌ها که از ابریشم جور شده، عمیقا تحت تاثیر ارتباط تاریخی منطقه با راه ابریشم و نمایانگر تمدن جهان‌شمولی است که در آن منطقه رشد کرده بود. در‌ گوشهٔ دیگر چهارپایه‌های چوبی که اطراف آن با تشک‌ها، بالشت‌ها و سرمیزی‌های خوش‌نقش‌ونگار گل‌های انار و بادام تزیین و آراسته شده بودند، آنجا نوازندگان با لباس و کلاه‌های اوزبیکی، چپن‌های ابریشمی و با رباب آهنگ‌های فلکوریک اوزبیکی آمیخته به فارسی را اجرا می‌کردند تا مردمانی که از هر گوشه کنار انگلستان اشتراک کرده بودند با شنیدن غزل‌های اوزبیکی و صدای تار رباب لذت ببرند که در فضای با طعم و طراوت نان اوزبیکی منتشر می‌شد.
اکثر مردم، اوزبیکستانی‌ها بودند، ولی در میان آن‌ها شمار زیادی از اوزبیک‌های افغانستان هم آمده بودند تا به گم‌شده‌های خود وصل شوند.
مولانا نیز از هشت‌قرن گذشته آمده بود تا از این روز با شکوه به گوش هم‌وطنان فارسی‌زبان و ترک‌زبانش زمزمهٔ عشق و یگانگی را تکرار کند. با دیدن اوزبیک‌های افغانستان این زمزمه مولانا به گوشم رسید: «هر کسی که دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.»
امپریالیسم، جنگ و استعمار یکی از دلایل از هم‌گسستن آن اصل‌ها و وصل‌های اقوام، زبان‌ها و فرهنگ اساطیری ترکان جغتایی و فرهنگ متکثرشان شده است،  نه‌تنها به زبان و‌ فرهنگ اوزبیک‌ها در افغانستان بیشتر آسیب زده، بل اوزبیک‌های اوزبیکستان هم‌چنان با استعمار شوروی تحت تاثیر زبان روسی قرار گرفتند که حتی زبان نوشتاری اصیل اوزبیکی تبدیل به الفبای روسی و بعد لاتین شد. این پراکندگی یک مرز را میان اوزبیک‌های افغانستان و اوزبیکستانی‌ها ایجاد کرد تا جایی‌که آثار آن‌سوی دریا در این‌سو، قابل خواندن نبود و میراث این‌سوی دریا، در ورای آمو بیگانه شد.
بنابراین، اوزبیک‌های افغانستان سال‌ها تبعیض زبانی، فرهنگی و رشد اجتماعی را تحمل کردند و از هم‌سخنان اوزبیکستانی‌شان یکی دو قدم عقب‌تر ماندند. به‌خصوص در قسمت تقویت زبان و حفظ میراث فرهنگی، ولی در جریان بیست‌سال اخیر، در حکومت قبلی با وجود ناهنجاری‌های متداوم و عدم امکانات و دست‌رسی‌ها، اندکی هم که باشد تلاش‌های قابل ملاحظه برای رسمی‌شدن زبان اوزبیکی و فعالیت‌‌های فرهنگی شکل پیدا کرد که متاسفانه عمری کوتاه داشت.
در حال حاضر هم اوزبیک‌های افغانستان بعد از سقوط، تحت شرایط وخیمی از نگاه نداشتن حق آزادی انتشارات و فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی با رکود دیگری مواجه شده‌اند که به گمان اغلب، تاثیرات‌اش نسل‌های بعدی را آسیب خواهد زد.
با آنکه رنگ‌وبوی طعم غذاهای اوزبیکی و شور و نوای فرهنگی در فضا، چون شعر نوایی و ساز دایره در آسمان لندن در اطراف تاور بریج می‌رقصیدند، ولی وقتی به مردم نزدیک‌تر می‌شدی، آثار دوری‌ و مهجوری‌های بسیاری را می‌توانستی مشاهده کنی. مثل این بود که در میان انبوه مردمی که آمده بودند، روح و‌ سایهٔ لشکرها هم بودند با سپرها و شمشیرهای جنگی در دست تا سر از گردن یک‌دیگر جدا کنند و همه‌جا سرخ می‌زد از خون و بیرق دادگری کاوهٔ آهنگر، درفش غزنویان و علم سلجوق و خوارزم‌شاه در باد بی‌پناه مانده بودند.


رنگ سرخ پیراهن دختری که با لباس خوارزمی و کلاه مهره‌دار طلایی و با پر سفید بر ستیژ رقص خوارزمی می‌کرد، چشمان را از تماشای سایه‌های اشباح جنگ بیرون می‌کرد تا از چرخ زدن رقاص خوارزمی لذت ببریم.
در کنارم زنان و مردان در حالی که با آهنگ خوارزمی میده میده پا بر زمین می‌کوبیدند ولی با هم با زبان روسی صحبت داشتند که من یک کلمه هم سر در نمی‌آوردم. من هم زانویم را شور می‌دادم و اطرافم را نگاه می‌کردم تا چشمم آشنایی پیدا کند.
در چند قدمی‌ام که تصاویری از شاعران و نویسندگان ترک به نمایش گذاشته شده بود مرا متوجه ساخت. کمی که نزدیک‌تر شدم صدای علی‌شیر نوایی را شنیدم که از تصویر رسامی‌شده‌اش زمزمه می‌کرد. شاعری که شهرت‌اش نه‌تنها در  میان ترکان و اوزبیک‌ها؛ بل برای تمام مردمان جهان در کنار ادیبان کلاسیک جهان مانند هومر و دانته، مولانا، فردوسی، رودکی، شکسپیر و پوشکین در‌ جایگاهی خاص قرار دارد. صدایش مرا نزدیک‌تر برد که زمزمه می‌کرد:
ﻏﺮﺑﺘﺪﺍ ﻏﺮﯾﺐ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻮﻟﻤَﺲﺍﯾﻤﯿﺶ
ﺍﯾﻞ ﺍﻭﻧﮕﺎ ﺷﻔﯿﻖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﻟﻤَﺲﺍﯾﻤﯿﺶ
ﺁﻟﺘﯿﻦ ﻗﻔﺲﺍﯾﭽﺮﻩ ﮔﺮ ﻗﯿﺰﯾﻞﮔﺆﻝ ﺑﻮﻟﺴﻪ
ﺑﻮﻟﺒﻮﻝﻏﻪ ﺗﯿﮑَﻦﺩَﮎ ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺑﻮﻟﻤَﺲﺍﯾﻤﯿﺶ
ترجمه:
ﻏﺮﯾﺐ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺷﺎﺩ ﻧﻤﯽﮔﺮﺩﺩ. ﻣﺮﺩﻡ ‏(ﺁﻧﺠﺎ‏) ﺑﺎ ﻭﯼ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺴﯽ ﺯﺭﯾﻦ ﻧﮕﻪ دارند، باز هم برای بلبل آشیانی چون خار نخواهد شد.


نزدیک‌تر رفتم، نوایی از پنج قرن گذشته آمده بود و با یک نفر غربی که می‌خواست درباره نوایی بداند هم‌صحبت شده‌ بود. نوایی درباره عشق به زندگی، کرامت انسانی، دوستی بین انسان‌ها، آزادی و صلح سخن می‌زد. وقتی نوبت من رسید تا با نوایی صحبت کنم، قبل از آنکه دوباره به پنج قرن قبل برگردد، با عجله درباره مسایل تربیتی در آثار منظوم و منثورش پرسیدم. نوایی که از چهارچوب تصویر رسامی‌شده‌اش به سخن آمده ‌بود گفت: «شکل‌گیری تربیت فرزندان در خانه بسیار مهم است. اطفال از سنین پایین باید تربیت شوند و به آموزش آغاز کنند. او هم‌چنان از عشق به زبان مادری گفت که چقدر برای رشد ذهنی و فرهنگ الزامی است.» او برایم کتاب‌های اطفال به زبان اوزبیکی را نشان داد تا از آن‌ها خریداری کنم برای رشد زبان مادری بچه‌ها که در غربت چون گلی در گلدان مهاجرت پژمرده می‌شوند. نوایی مشغول شعرخوانی برای دیگر مردم شد. من هم رفتم به دیدن نان‌های گرد اوزبیکی. در فضایی پر از  نوا و موسیقی، صدای شعرخوانی نوایی هنوز از دور‌ به گوشم طنین می‌زد:
ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺭ ﺍﻭ
ﮐﺰ ﺟﻔﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻏﻢ ﺩﺭ ﺍﻭ
ﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺷﮏ ﺍﺳﯿﺮﺍﻧﺶ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺳﯿﻞ ﻗﺘﻞ
ﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺯ ﺁﻩ ﻏﺮﯾﺒﺎﻥ ﮐﺴﻮﺕ ﻣﺎﺗﻢ ﺩﺭ ﺍﻭ


در میان انبوه مردم، چشمانم به انگلیس‌ها و دیگر مردم جهان هم می‌خورد که آمده بودند بدانند اوزبیکستان چگونه کشوری است. خوب هدف اصلی برگزاری چنین برنامه‌ای پرمصرف و مجلل هم قابل توجه گردشگر‌ها بود تا ارتباطات تجارتی مستحکم‌تری با کشورهای غربی برقرار کنند. حتی اجراها هم بیشتر شکل مدرن و مخلوط با آهنگ‌های انگلیسی و غربی بود برای جلب توجه نسل جوان اوزبیک‌ و غربی‌ها که اشتراک کرده بودند. از سویی هم، متوجه می‌شدی که دیگر مرزی بین فرهنگ‌ها وجود ندارد و جهانی‌شدن، ما را در جهانی قرار داده است که دیگر همه داریم یکی می‌شویم.

نویسنده: عارفه امینی، لندن

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا