خبر

گریه مادران در قبرستان روشنایی‌خواهان هنوز جریان دارد

راه مدنیت: باد می‌وزد، بیرق‌‌ها تکان می‌خورند، سکوت قبرستان می‌شکند؛ اما فریاد «عدالت» در گلوی افراد خفته در قبرستان، پنج‌ سال است خشکیده.

شیون زنان از گوشه‌های «قبرستان شهدای جنبش روشنایی» به‌گوش می‌رسد. ساعت 3 بعدازظهر است و آفتاب سوزان. بر فراز یکی از تپه‌ها،‌ موسوم به «تپه جنبش شهدای روشنایی» در غرب کابل استم. در سایه‌ای پناه می‌گیرم. نگاهم به‌قبرهایی است که بر آن‌ها یک قطعه عکس کلان از کسی که در قبر دفن شده و یک بیرق سه‌رنگ کشور نصب است. فکرم اما به یاد پنج‌سال قبل می‌افتد؛ روزی که افراد خفته در این قبرستان، بخشی از یک تجمع ملیونی برای عدالت‌خواهی بودند.

هر فرد خفته در این تپه ممکن است، تا لحظه‌ از دست دادن جان‌شان، صدها بار عدالت گفته و فریاد زده باشد؛ اما دیگر همه در زیر خروارها خاک خاموش و ساکت استند.

زنان اولین کسانی‌اند که از نشیبی‌های تپه بالا می‌آیند؛ تا دمی با عزیزان‌شان بگذرانند. چندین زن میان‌سال را می‌بینم که با رسیدن بر فراز تپه، نزدیک قبرهای جداگانه‌ای می‌نشینند، به عکس‌های نصب‌شده‌ روی قبرها خیره می‌شوند و شیون پرسوزشان به گوشم می‌رسد.

در میان آن‌ها، دخترکی دست زنی را گرفته که بعد فهمیدم مادرکلانش است که او را مستقیم نزد قبری می‌برد. قبری که در آن پدرش خوابیده. صحنه غمگینی است و جرات نمی‌کنم سر صحبت را با آن‌ها باز کنم.

این طرف‌تر، مردی چهل‌ساله به‌نام حسین را پیدا می‌کنم که خود را از اقارب نزدیک آن دختر معرفی می‌کند. او می‌گوید، نام دخترک رحیمه است. زمانی که رحیمه پدر خود را از دست داده سه سال سن داشته. کودکی که اقبال پدر داشتن را از دست داده، دل کوچکش هنوز به یاد پدرش می‌تپد. او هر هفته، دست مادرکلانش را می‌گیرد و از مادر کلان خود می‌خواهد، با او به بلندای‌ تپه‌ای بیاید که پدرش با تعداد زیادی از افراد دیگر که در یک روز جان‌های‌شان را از دست داده‌اند، آرام گرفته‌اند.

حسن با نگاهی به رحیمه و مادرکلانش، با تاسف سرش را تکان داده پس از کشیدن آه سنگینی می‌گوید: «فقط یک بازویشه کتی تذکره‌‌اش یافتیم. دیگه چیزی ازش پیدا نشد.» او به‌عنوان اقارب یکی از کسانی که در حمله دوم اسد سال1395 بر جنبش روشنایی، جانش را از دست داده، با ناراحتی تمام از حکومت و کسانی که در رأس جنبش روشنایی قرار داشتند، شکایت کرده می‌گوید: «دولت مقصره، امنیت مردم باید گرفته می‌شد. از طرف دیگه دل آدم درد داره که راه شهدا ادامه نیافت. با شهید شدن اینا، صدای جنبش هم خاموش شد. وقتی صدای‌شان خاموش شوه دیگه به چه معناست؟!»

چند قدم آن‌طرف‌تر، خواهری دست بر سنگ قبری برادرش می‌کشد و اشک از گونه‌هایش بر سنگی که روی قبر مانده شده می‌چکد. با نزدیک شدن به‌او، نگاهم به عکسی که بر آن قبر نصب شده،‌ جذب می‌شود. پاین عکس نوشته شده «سرور حسینی». با آن‌که بغض و اشک، مانع سخن ‌گفتن خواهر سرور می‌شود؛ اما با مکث‌های مداوم در سخنانش می‌گوید: «ساعت دوازده زنگ زد که مه نمی‌آیم. دیگه هرچه زنگ زدیم رخ نشد. دو روز بعد از شفاخانه پیدا کدیم.» خواهری که پس از پنج‌سال سوگ از دست‌دادن برادر بیست‌ساله‌اش را می‌کشد، تنها یک خواست، از همه طرف‌ها دارد دارد که می‌گوید: «از همه می‌خواهم، صلح کنند.»

قبرستان شهدای جنبش روشنایی/ راه مدنیت

با آن‌که بیش‌تر کسانی که از به این قبرستان می‌آیند، کسانی هستند که اقارب و نزدیکان‌شان در آن‌جا دفن‌اند؛ اما کسان دیگر بدون آن‌که کسی از اقارب‌شان در آن قبرستان باشد هم می‌آیند.

پیرزنی از راه می‌رسد. با قدم‌های آهسته، در میان تمام قبرها می‌گردد و در برابر هرکدام می‌ایستد و به عکس‌ها خیره می‌شود. پیرزن پس از بررسی تمام عکس‌ها، در گوشه‌ای می‌نشیند.

او می‌گوید، چهل دقیقه راه را پیاده آمده تا خود را آن‌جا رسانده. وقتی می‌پرسم، کسی از دوستان و یا آشنایانش آن‌جا دفن است؟ می‌گوید: «نه، ولی دلم بری کُل‌شان می‌سوزه. شهیدای ما خیلی زیاد شده. او تپه دیگه، کل‌شان شاگردای مکتب است.» دیگر توان حرف زدن در او نمی‌ماند و با گوشه‌ چادر خود، اشک‌هایش را پاک می‌کند. سوال بیش‌تری از او نمی‌پرسم.

هنوز در گوشه‌ای از قبرستان هستم که متوجه مردی می‌شوم که در ضلع شمال‌غربی قبرستان قرار می‌گیرد و با حسرتی در نگاهش، قبرستان را زیر نظر می‌گیرد.

خودش را داکتر محمد معرفی می‌کند. محمد از کسانی است که تنها نیم ساعت با انفجار دوم اسد در دهمزنگ فاصله زمانی داشته. وقتی او از انفجار خبر می‌شود، به‌طرف محل حادثه می‌شتابد تا به دوستانش که در صحنه انفجار بوده‌اند، کمک کند. وقتی او دهمزنگ می‌رسد، همه‌چیز را وحشت‌ناک می‌بیند. حکومت با گذاشتن کانتنر برای مسدود کردن راه مظاهره‌کنندگان جنبش روشنایی، مسیر رفت‌وآمد به طرف پول ‌باغ عمومی و ارگ (شهر) را بسته است. تمام زخمی‌ها و جسد‌ها باید به شفاخانه‌های مسیر دارالامان و یا جایی دیگر برده شود.

محمد به شفاخانه استقلال،‌ واقع در سرک دارالامان می‌رود. او می‌گوید، وقتی به این قبرستان می‌آید، اولین چیز رنجش‌آوری که در ذهن او خطور می‌کند، جوی خونی است که پس از حادثه، از چهارراهی دهمزنگ طرف شفاخانه استقلال راه افتاده بوده.

محمد مانند تمام کسانی که با آن‌ها وارد گفتگو می‌شوم،‌ می‌گوید که پس از حادثه دوم اسد، دیگر به این باور رسیده که عدالت‌طلبی از راه‌های مدنی در افغانستان نتیجه‌بخش نیست.

زینب فرهمند که خود خبرنگار است، می‌گوید اولین بار است، به تپه شهدای جنبش روشنایی آمده. خانم فرهمند می‌گوید، دیدن این قبرستان، عکس‌ها و این پرچم‌ها، او را به‌یاد بزرگترین تجمع عدالت‌خواهی‌ می‌اندازد که او می‌خواسته برای پوشش خبری‌ به آن‌ جمع بپیوندد. این خبرنگار می‌گوید، تجمع آن‌ روز ملیونی و کاملاً مسالمت‌آمیز بود. تظاهرات‌کنندگان با خود پرچم افغانستان را حمل می‌کردند و گل آورده بودند.

حمله بر مظاهره‌کنندگان جنبش روشنایی زمانی صورت گرفت که برای دومین بار، آن‌ها به تاریخ دوم اسد سال 1395 در اعتراض به تغییردادن مسیر لین برق وارداتی ترکمنستان (توتاپ) از مسیر میدان وردک-بامیان، به سالنگ دست به اعتراض زدند. در این حمله دست‌کم 86 تن از اعضای جنبش جان‌های‌شان را از دست داده و 231تن دیگر زخمی شدند. اکثریت مطلق 86 تن در تپه شهدای جنبش روشنایی دفن شده‌‌اند.

ساعت پنج‌ونیم بعدازظهر است؛ در حالی‌که افراد بیش‌تری‌ گروه گروه به قبرستان شهدای جنبش روشنایی می‌آیند، من آن‌جا را ترک می‌کنم.

طاهر احمدی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا