تحلیل

در لندن خیر و خیریت است!

تجارت سیاه و سیاه‌کاری در فراه

جمع قلندران ما به‌خاطر ماه رمضان کمتر می‌بینند. سابق که بود در جوانی ما، ماه رمضان محل دیدار بیشتر بود. شب‌ها را اکثر تا صبح با گروه دوستان اهل فرهنگ می‌نشستیم و هر کس نقل سرگذشت شخصی خود را می‌کرد و بعد ادبیات کلاسیک را ورق می‌زدیم. عصرها هم قبل افطار برای فوتبال بازی جمع می‌شدیم.

بعد از دو ساعت فوتبال، منتظر صدای شجریان می‌ماندیم که شعر مولانا را بخواند:

این دهان بستی دهانی باز شد

کان خورنده لقمه‌های راز شد …

حالا اما نه شعر مولاناست، نه فوتبال و سرگذشت و نه آن شور جوانی بی‌غم. فضای مجاز و حقیقت پر از مبارک‌باد خالی است، اما کدام مبارکی؟ وقتی اندوه و مرگ سایه‌اش را بر خانه‌ها و دل‌های عزادار مردم گسترده است.

آقای الف که بعد از قصه فراه، دل و دماغ هیچ حرفی ندارد به زمین و زمان دشنام می‌دهد. از این‌که رییس‌جمهور در عین روز خانواده‌های طالب قندز را در آغوش می‌گیرد و عکس انداخته بسیار عصبانی است. می‌گوید حالا کدام سرباز دل جنگ دارد؟

آقای ح می‌گوید این هیچ. وقتی حکومت پیشنهاد صلح بی‌شرط به طالبان می‌دهد، حکومت محلی و افسران در این فکر می‌شوند که فردا همین دشمن‌ها در حکومت صاحب قدرت و چوکی می‌شوند، بعد سخت‌گیری امروز ما را بلای جان ما می‌سازند.

آقای قاف می‌گوید ظاهرن حکومت تقصیرها را به گردن ایران انداخته و به صحبت‌های وزیر خارجه ایران اشاره می‌کند که گفته بود سخت می‌گیرند.

میم می‌گوید نه قصه فراه فراتر از این چیزهاست. سال‌هاست همه می‌دانند که طالبان روح شهر به دست‌شان است. با والی‌های قبلی ساخت و باخت می‌کردند، اما این والی سالنگی سر ساخت و باخت ناساز شده است.

من یادم از گزارشی می‌آید که همکاران من پارسال از فراه تهیه کرده بودند. از این‌که فراه منطقه سیاه تجارتی شده بود و از والی تا دیگر زورمندان فراهی در حکومت هر کدام سهمی از این تجارت سیاه داشتند. پول گمرک و قاچاق و دلالی‌های قطر و ایران بین‌شان توزیع می‌شد. به‌طور مثال قطری‌ها سی‌وپنج میلیون داده بودند و یک کوه را در مرز ایران ظاهرن برای شکار گرفته بودند. بعد ایرانی‌ها ده‌میلیون دالر به والی داده بودند تا این قرارداد نشود. قطری‌ها یک کوه دیگر را پول داده گرفتند. باز این دور تسلسل ادامه داشت. من این گزارش را به مسوولان حکومت دادم و هیچ اثری نداشت.

آقای سین به کتاب داکتر اسپنتا ارجاع می‌دهد که برادر سفیر افغانستان در قطر والی فراه شده بود تا تسهیلات برای قطری‌ها آسان شود و قطری‌ها به بهانه شکار قرار بود دو هزار آپارتمان در فراه بسازند.

آقای الف می‌گوید فکر کنید برخی مقامات حکومتی و برادران فراهی همه فراهی‌اند و همه در این تجارت سیاه شریک‌اند.

میم می‌گوید پس به‌همین خاطر برای آقای فراهی وزارت مخصوص توریزم ساخته‌اند تا توریزم سیاه عرب‌ها را فراهم کند.

الف می‌گوید کدام توریزم؟ حکومت به‌خاطر چار روپه که از عربستان و امارات گرفته و می‌گیرد سرنوشت مردم را در مرز ایران فروخته، هیچ کدام از این پول‌ها قانونی به دولت داده نشده، سیاه داده شده تا سیاه‌کاری شود.

جیم می‌گوید گم‌اش کن همین فوتبال آرسنال چی شد؟

ح می‌گوید هیچی بعد از آرسن ونگر این علی‌شیر عثمان‌اوف، سرمایه‌دار سمرقندی که سهام آرسنال را خریده می‌خواهد امریکایی‌ها را پس بزند. یک جنگ پنهان بین روس و امریکاست.

میم می‌گوید همین مافیای پولدار ما به جای خانه خریدن در دبی چرا نمی‌آیند اینجا یک تیم فوتبال بخرند، هم کلاس دارد و هم سرمایه‌گذاری مطمین است.

الف می‌گوید این قدر عقل در کجا بود؟ بزرگ‌ترین رویای این‌ها و حد فکرشان جور کردن سالون عروسی است. با پول همین سالون‌های رنگین بی‌سویه می‌شود حتی منچستر یونایتد را خرید. منتها عقل این‌ها از سالون بالا نمی‌رود وگرنه می‌شد با ورزش افغانستان را هم از جنگ و تعصب قومی دور کرد و هم تجارت پر سود کرد.

میم می‌گوید مثلن همین الکوزی در کریکت مصرف کرده و فایده هم می‌کند.

الف می‌گوید کاش صد تا الکوزی می‌داشتیم. من یادم می‌آید که یک طرح سی صفحه‌یی برای امنیت از طریق ورزش نوشته بودم و به مقامات دادم که مثل دیگر طرح‌ها هنوز خاک می‌خورد.

الف می‌گوید بگذریم از این حرف‌ها بیایید کمی سعدی شیرازی  بخوانیم:

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم …

سید رضا محمدی (5)

نوشته‌های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا