مقاله

مؤلفه‌های اساسی تحققِ صلح

صلح یکی از ارزش‌های انسانی است که همیشه دل‏مشغولی بشریت بوده و تحقق آن آرزوی دیرینه انسان است. اما هر روزی که از تاریخ زندگی بشر می‌گذرد خشونت و جنگ بیشتر می‌شود. ما در سرزمینی زندگی می کنیم که طولانی‌ترین جنگ را در دو قرن ۲۰ و ۲۱ متحمل شده‌است. جنگی که حتا اگر امروزهم ختم شود، آثارِ فجایع آن ده‌ها سال دیگر خواهد ماند. ما شاهدان عینی نسل کشی‌ها، جنایات‌ جنگی علیه بشریت، کوچ‌های اجباری، تجاوز جمعی، قتل عام‌ها و ده‌ها جنایتِ دیگر بوده‌ایم. خاطره‌های مردم ما پُر است از زخم‌های ناسور، خشم، خشونت و ماتم.

در این مدت هرچند تلاش‌های برای صلح صورت گرفته و نهادهای ایجاد شده‌است، ولی در کاهش جنگ و خشونت تاثیر کمی گذاشته اند. تلاش آنها به منظور ختم جنگ بوده‌است، «نه تحقق صلح پایداری که در آن وفاق، توافق و تفاهم بر سر ارزش‌های که موضوع حق و تکلیف قرار می‌گیرد» باشد.

 صلح در گذشته به معنای عدم جنگ و عدم برخورد نظامی و خشونتِ آشکار بود. به همین دلیل «امنیت» در گذشته صرفاً در قالب امنیت نظامی مطرح بود که از آن به «صلح منفی» نیز تعبیر شده و هنوز هم این برداشت در میان مردم غالب‌تر جلوه می‌کند.

اما اغلبِ اهل نظر، امروزی براین باورند که صلح واقعی و صلح پایدار تنها از طریق تلاش برای خاموش ساختن شعله‌های جنگ و آتش‏بس میسر نخواهد بود؛ زیرا تنها شکل خشونت، خشونت مستقیم نیست، بلکه گونه‌های دیگری نیز از خشونت وجود دارد که صلح و امنیت جامعه را به خطر می اندازد. مثل خشونت ساختاری و خشونت فرهنگی که هرکدام تهدیدی برای صلح و امنیت اند.

پس صلح مثبت، گذار از حداقلِ شرایط صلح به سمت حداکثر سازی وضعیتی‌است که در آن امنیت زندگی پایدار بشر در همه عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، محیط زیستی، فرهنگی، تمدنی و جغرافیایی میسر شود.

امنیت در عرصه «نظامی به اثرات متقابل توانایی‌های تهاجمی و دفاعی مسلحانه دولت و نیز برداشت آنها از مقاصد یک دیگر مربوط می‌شود؛ امنیت سیاسی بر ثبات سازماندهی دولت‌ها، سیستم‌های حکومتی و ایدیولوژی‌هایی ناظر است که به آنها مشروعیت می‌بخشد؛ امنیت اقتصادی یعنی دسترسی به منابع، مالیه و بازار‌های لازم برای حفظ سطوح قابل قبولی از رفاه و قدرت دولت؛ امنیت اجتماعی به قابلیت لازم برای حفظ الگوهای سنتی زبان، فرهنگ، مذهب، هویت و عرف ملی؛ و امنیت زیست محیطی نیز بر حفظ محیط زیست بشری به عنوان سیستم پشتیبانی ضروری که تمامی حیات بشری بدان متکی است، ناظر می‌باشد.[۱]»

صلحِ مثبت به این مفهوم که برای مقابله مؤثر با جنگ و برای رسیدن به صلح پایدار باید به ریشه‌ها و پیش زمینه‌های جنگ و خشونت نیز اندیشید. بر اساس این دیدگاه مبارزه با جنگ، مبارزه با نتیجه است و مبارزه با نتیجه، مؤثر نیست. مبارزه با جنگ زمانی کارساز خواهد بود که زمینه‌های قبلی بروز جنگ و خشونت شناسایی و مهار شوند. پس لازمۀ صلح مثبت، تغییر اساسی در “وضع موجود” است و هرگز صلح پایدار در ادامه شرایط کنونی میسر نیست و شرایط موجود مانع صلح است.

در نتیجه، صلح منفی پیش زمینه‌ای است برای رسیدن به صلح مثبت، اگر صلح منفی منتهی به صلح مثبت نشود به شکست خواهد انجامید.

برخی اندیشمندان مؤلفه‌های زیر را برای رسیدن به صلح مثبت و پایدار مطرح کرده اند:

اعتقاد به پایان مسالمت آمیز جنگ:  اهل تحقیق به این باور اند که اندیشۀ جنگ قبل از جنگ وجود دارد. همین طور باید پیشاپیش، اندیشۀ صلح قبل از صلح در طرف‌های درگیر ایجاد شود و حاضر به ختم  نزاع و جنگ از طریق مسالمت آمیز باشند. اگر یکی از طرف‌ها به ادامه جنگ اصرار کند، تلاش‌های طرفِ دیگر بی‌نتیجه خواهد ماند.

به باور فلاسفه، آغاز کردن جنگ آسان؛ ولی پایان دادن به آن بسیار دشوار و خسارات ناشی از آن غیر قابل جبران است. حتا برای رسیدن به آتش‌بس هم تا جنگنده‌گان درک نکنند که هرچه بیشتر ادامه دهند، هزینه و تاوان آن برای هر دو طرف بیشتر خواهد بود و یا باید همه یا یکی از طرف های جنگ نابود شود یا به جنگ پایان دهند. آنها به این نتیجه برسند که جز گفتگو، مذاکره و تلاش برای به توافق رسیدن بر سرنظام قانون مدار عاری از تبعیض، خشونت، انتقام و مشارکتی ای که اساس آن بر عدالت بنا شده باشد، راه دیگری برای پایان یافتن جنگ نیست.

از میان برداشتن فقر: لازمۀ هر صلحی تأمین نیازهای اساسی بشری، از میان برداشتن فقر وگرسنگی و نابرابری‌های اجتماعی است. مطالعات واقع‌گرایانه نشان می‌دهد بخش مهمِ علل وقوع جنگ نامساعد بودن شرایط زندگی انسان‌ها و عدم توزیع عادلانه فرصت‌ها و امکانات و دست‌رسی به آنها است که موجب گسست شرایط طبیعی و گذار به خشونت می‌شود.

صلح و عدالت: «هیچ صلحی بدون عدالت و هیچ عدالتی بدون صلح قابل تحقق نیست.» به عبارت دیگر اجرای صلح پایدار نیازمند اجرای عدالت است. در غیر آن ممکن است برای مدتی صلح برقرار شود، اما قطعا شکننده خواهد بود.

 نیم قرن جنگ چرخۀ بی‌امانی از خشونت و ویرانی در افغانستان به راه انداخته است. در این مدت مردم به وسیله حملات کور، بمب گذاری وکشتار، موشک‌باران، اعدام و قتل عام کشته شدند و یا شکنجه را متحمل شده‌اند. خانه، زمین و اموال‌شان به طور سیستماتیک تخریب و غارت شده است. مردم باید بدانند علت آن چه بوده‌است. عامل آن کیست. کدام ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی داخلی و خارجی محرک این چرخه بود است؟ و چگونه این خسارات جبران می‌شود؟ این کمک می‌کند تا فرهنگ معافیت پایان یابد و به عنوان درس عبرت در حافظه جمعی مردم باقی بماند تا از وقوع دوباره جنایات اجتناب شود. حتا عدم اجرای عدالت می‌تواند منجر به ارتکاب جنایات شدیدتری شود، فقط شرایط عینی آن باید فراهم شود.

توانمند سازی زنان: زنان هم قربانی جنگ هستند و هم قربانی صلح. در جنگ زنان به استثنای آنچه پیشتر اشاره شد متحمل تجاوز و سایر خشونت‌های جنسیتی قرار می‌گیرند و یا ناگزیر به محافظت از زخمی‌ها و اموال می‌شوند. چون مردان یا  برای جنگیدن یا اجتناب از دستگیری و اعدام، خانه‌های خود را ترک می‌کنند. اما این امکان برای زنان میسر نیست یا محدود است. پس صلح باید دارای میکانیزمی باشد که بتواند حقوق از دست رفتۀ زنان را اعاده کند و زمینه‌های توانمندسازی زنان را فراهم سازد.

گفتگو: گفتگو جزءِ ذات انسان و مهم‌ترین وجه مدنیت او است. گفتگو فقط به معنای رد و بدل کردن افکار و احساسات و اطلاعات نیست. بلکه ذهن‌ها و شعورها را باهم وصل می‌کند و انسان‌ها را با خاطرات مشترک شان آشنا می‌سازد. از طریق گفتگو می‌توان به ریشه‌های خشونت، سوءِتفاهم‌ها و پیش‌داوری‌های که عامل خشونت بوده اند آشنا شد.

تضمین حقوق اقلیت‌ها: به خصوص اقلیت‌های که به دلیل تعلقات قومی و مذهبی در زمان جنگ مورد تجاوز، کشتار جمعی و نسل کشی، واقع شده اند، یا مورد تبعیض قرار گرفتند، اگر به صورت مناسب و شایسته به رسمیت شناخته نشود و اعاده نگردد، امکان دست یابی به صلح دشوار خواهد بود. چون یکی از محرک‌های اصلی جنگ تعارضات قومی، مذهبی و زبانی است.

کثرت‌گرایی: “هیچ صلحی پایدار نیست، مگر این که گثرت‌گرایی اجتماعی، به رسمیت شناخته شود”. باید چندگانگی فرهنگی، نژادی و مذهبی به عنوان یک واقعیت عینی پذیرفته شود؛ نباید انسان‌ها به جهت چنین تعلقات موردِ  بی‌عدالتی قرار گیرند.

می‌خواهم با این نکته بحث را پایان دهم که، کمتر شهروندی در کشور هست که قربانی جنگ و خشونت نشده باشد. صلح آرزوی دیرینۀ همۀ ما است. ولی صلحی که مقدمۀ جنگ دیگر باشد برای هیچ کسی قابل پذیرش نیست. اگر صلح نتواند ریشه‌های جنگ را بشناسد و بخشکاند صلح نیست. صلحی که بر مبنای منفعت عمومی، التیام بخش زخم‌های میلیون‌ها قربانی، گذار به نظامی که مولفه‌های مذکور را حمل کند، نباشد هرگز صلح واقعی نخواهد بود بلکه معاملۀ “اربابان خون وفاجعه” خواهد بود که جز خشونت و فاجعه، توقع دیگری از آن نمی‌توان داشت.

نویسنده: جواد محمدی دروازیان

منابع:

  1. شبستری، محمد مجتهد “۱۰ اصل برای صلح” مجله بازتاب اندیشه، شماره۱۰۶، سال ۱۳۸۷
  2. نمایان، پیمان، سهراب بیگ، محمد، “مبارزه با تروریسم؛ راهبرد موثر در تحقق صلح عادلانه جهانی” www.sid.ir
  3. بیگ زاده، ابراهیم “در تکاپوی صلح پایدار” مجله تخصصی الهایات و حقوق” تابستان ۱۳۸۷ شماره۲۸
  4. “گفتمان مردم پیرامون صلح” یوناما، دسامبر ۲۰۱۱

[۱] .

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا