در گفتگوی دو دکتور: زبان زور و رشد زورگویی از فرهنگ آسیبدیده و بیمار بهوجود میآید
چه کسی میگوید انقلاب معارف، دستآورد حکومت است؟ انقلاب معارف حرکت خودجوش مردمی بود که دل پری از نابسامانیها و فقر معنوی دوره طالبانی داشت. کوچههای خلوت شهر -کابل و هرات نداشت- همه سرزمین، با بیرون ریختن دختران و پسران از خانهها، یکباره رنگ دیگری گرفت. خوب یادم هست ننه جانم به دختران شالسفید مکتبی شهر، کبوتر میگفت.
دخترهای مکتبرو، کوچههای شهر را کبوترانه نما دادند، روح زندگی به تن مرده شهر دمید؛ زیرا -دیو چو بیرون رود، فرشته در آید.
دکتور *رشادت به این گفتمان خوش آمدید. نمیدانم آن روزهای ناگهان زیبا، شما کجا بودید. اگر در افغانستان نبودید، پس صحنههای قشنگی را از دست دادهاید. کبوتران آزادی دیگر یک نماد و سمبل نبود، همین دختران فرشتههایی هستند که دانشجویان من و شما شدند.
هیچ حال و هوایی برای من زیباتر از امیدهای نوشگفته آن روزها نیست. باور کردم که روزهای بد تمام شده است. شهر با دخترانش دوباره آشتی کرد و مردان آن عبا و قبای طالبانی را کنار گذاشتند، از حجم ریشهایشان کاستند و سرمه چشمانشان را به آب دادند؛ هرچند طول کشید و میکشد تا زهر طالبانی از افکارشان رخت بربندد.
میخواهم با من همقلم بعد از آن روزها شوید. میدانید مرمت عواقب جنگ خصوصا در عرصه اجتماعی و فرهنگی گاه تا قرنی طول میکشد. به نظر من بحران فرهنگی- اجتماعی بدترین نوع بحران پساجنگ شمرده میشود، زیرا کمتر به پول، بیشتر به زمان، برنامهریزی دقیق و درست، رهبران خردمند و سالم نیاز دارد. البته جنگ با مفهوم دود و باروت هنوز هم خوره پایههای نظام و جامعه است.
یقینا دانشگاهها و مدارس بازوی اصلی ساختوساز پس از جنگ است؛ چرا که اماکن آموزشی مهندسان ساختمانی و مهندسان انسانی را تربیت میکنند. به حتم مانند من میپذیرید که ایجاد دانشگاهها و مدارس خصوصی کمک بزرگی به سیستم ضعیف و آشفته آن سالهای آغازین بود. بدون شک، حکومت هرگز بدون کمک نهادهای آموزشی خصوصی نمیتوانست جوابگوی جریان علمخواهی دختران و پسرانی شود که آیندهشان را از زیر طوق طالبانی نجات دادهشده، میدیدند. مکاتب دولتی، خیمههای اینجا و آنجا بودند. کلاسهای هم بیدر و پنجره در شهرها. کتابهای بیجلد و پر از اغلاط املایی هم بین دانشآموزان دست به دست میشد. شیوه آموزش هم بود: ت، تفنگ. شما سالهای زیادی است که جزو مدرسان دانشگاه خصوصی غرجستان هستید، با این وصف و جایگاه به عنوان یک استاد علوم انسانی تاثیر نهادهای خصوصی را برای پشت سر گذاشتن دوره پساجنگ در افغانستان چطور میبینید؟ آیا واقعا نهادها و موسسات تحصیلی نقش خودشان را جدای از بحث تجارت، از نظر علمی خوب پیش میبرند؟
خانم دکتور قادری بهخاطر فراهمسازی این گفتگو از شما صمیمانه سپاسگزاری میکنم. در رابطه با تأثیرگذاری و عدم تأثیرگذاری نهادهای تحصیلات عالی در کشور، نخست باید عرض کنم که نهادهای خصوصی در حوزه تحصیلات عالی بر بنیاد یک نیاز اجتماعی شکل گرفتند، نیازی که دولت به تنهایی، توانایی پاسخگویی آن را نداشت. تعداد زیادی از دانشجویان و فارغان صنوف دوازده علاقمند و مشتاق تحصیلات عالی در کشور بودند که در مقیاس آن، دولت امکانات کافی و لازم برای پذیرش آنان در اختیار نداشت و بر اساس همین نیاز، نهادهای تحصیلات عالی خصوصی شکل گرفت و تعداد زیادی از دانشجویان و علاقمندان به تحصیلات عالی، جذب موسسات و دانشگاههای خصوصی شدند و به صورت موقت مشکل آموزش عالی تاحدودی حل شد.
پس از آن نهادهای آموزش عالی خصوصی به لحاظ کمی و در مدتزمان کوتاه، رشد سریع و قابل توجهی کرد. اما به لحاظ کیفی و میزان تأثیرگذاری این دانشگاهها یکسان، برابر و همطراز رشد نکردهاند و نمیتوان همه دانشگاههای خصوصی را در یک ردیف قرارداد و نسخه واحدی برای آن پیچید.
بنابراین، چه به لحاظ معیارهای وزارت تحصیلات عالی و چه به لحاظ واقعیتهای عینی، دانشگاهها و موسسات تحصیلات عالی وضعیت متفاوتی دارند. بهصورت کل میتوان گفت، دانشگاههای خصوصی در علوم انسانی بیشتر مصرفکننده و یا در صورت خوشبینانه توزیعکننده دانش و معرفت هستند نه تولیدکننده دانش و معرفت. در دانشگاههای ما اعم از دولتی و خصوصی نظریه تولید نمیشود، تحقیق و پژوهشهای اجتماعی جدی صورت نمیگیرد. این نکته قابل ذکر است که در حوزه علمی، دانشگاههای خصوصی بهمراتب بهتر از دانشگاههای دولتی درخشیدهاند و میزان تأثیرگذاری آنها هم بیشتر بوده است. هرچند دانشگاههای خصوصی عمر کمتری نسبت به دانشگاههای دولتی دارند و هنوز به مرحله بلوغ و پختگی کافی نرسیدهاند؛ اما اگر دولت محدودیتهای برای سکتور تحصیلات عالی خصوصی خلق نکند و بگذارد که در فضای رقابتی این دانشگاهها، فعالیت خود را استمرار بخشند، قطعا تعدادی از دانشگاهها مسیر خود را پیدا خواهند کرد و به نیازهای اساسی علمی و آموزشی جامعه پاسخ خواهند گفت.
علاوه بر موارد فوق، باتوجه به گستردگی تحصیلات عالی خصوصی، مشکلات و آسیبهای جدی هم در این حوزه وجود دارد که تأثیر و تأثر را کمرنگ کرده است. دانشجویانی که وارد دانشگاههای خصوصی میشوند، اکثر کسانی هستند که از ورود به دانشگاههای دولتی بازماندهاند، این دانشجویان عموما از ظرفیت علمی کمتری برخوردارند و فرایند آموزش را با کندی مواجه میکنند.
بنابراین دانشگاهها در صورتی میتوانند تأثیرگذار باشند که زمینه تأثیرپذیری هم وجود داشته باشد و این زمینه را باید نهاد تعلیمی معارف آماده کند. زمانی که دانشجویان، دورههای ابتداییه و متوسطه را به درستی سپری نکنند، فرایند آموزش در دانشگاه با مشکل جدی مواجه میشود و سیستم آموزشی دانشگاه نمیتواند معیارهای ارتقابخش خود را اعمال کند. مخصوصا اگر دانشگاه نگاه تجاری و اقتصادی به آموزش داشته باشد، مشکل مضاعف و دوچندان خواهد میشود.
علاوه بر مورد ضعف و کاستی که در نظام تعلیمی ذکر شد، مشکل جدیتری هم در بخش وزارت تحصیلات عالی و در کل دولت وجود دارد، وزارت تحصیلات عالی که مجری و ناظر پروگرامهای تحصیلات عالی است، فاقد یک دیدگاه استراتژیک و نگاه پارادایمیک به مساله آموزش و تحصیلات عالی است. در واقع دولت، نگاه بنیادی و اساسی برای تحصیلات عالی و مخصوصا آموزش ندارد. نیازهای جامعه مورد سنجش قرار نمیگیرد. چشماندازهای دقیق و متناسب با بافت فرهنگی و اجتماعی کشور برای نهادهای تعلیمی و تحصیلی تنظیم و ترتیب نیافته است، معلمان به صورت استندرد و معیاری آموزش داده نمیشوند و مخصوصا اینکه در پایان تحصیل و تعلیم چه انسانی و با چه ویژگیهای تحویل جامعه داده شود، هنوز مشخص نیست. بنابراین دانشگاههای خصوصی ضمن آن که با مشکلات عدیدهیی مواجه هست، اما تأثیرات آن قابل انکار نیست. من فکر میکنم، اگر اندکی تغییرات در جامعه مشاهده میشود، قطعا ثمره آموزشی است که از ناحیه دانشگاهها و موسسات آموزش عالی انجام گرفته است.
بیکاری بیداد میکند. وقتی من از دانشجویان میپرسم شاغلند یا بیکار، معمولا درصد بالایی کاملا بیکارند. من مدتی در وزارت کار و امور اجتماعی مشاور بودم. یعنی تجربه شخصی دارم. بخش کار، مدام در حال تعویض معینش بود. یکبار یادم هست بخش معینیت برای هشت ماه خالی بود، زیرا معین جدید به خاطر زد و بندهای داخلی معرفی نمیشد. معینهایی هم که آمدند هیچ کدام بر اساس تخصص قدمرنجه نکرده بودند، میدانید در این سرزمین روابط حرف اول را میزند. بنابراین هیچکدام از افرادی که به حیث معین پست اشغال کردند، برنامه مشخصی برای اشتغالزایی نداشتند. میبینید که سال به سال به آمار بیکاری افزوده شد. با این حال چقدر شوق روزهای گذشته در یادگیری بین دانشجویان میبینید؟ زیرا علم که فقط بحث آموزشی نیست، باید درآمدی هم بهبار بیاورد. دانشجویان چه اندازه امیدوار آینده کاریشان هستند و آیا این سردرگمی یادگیری را برای دانشجو بیارزش جلوه میدهد؟
پرسش بسیار دقیق را طرح نمودید و به معضل جدی در جامعه اشاره کردید خانم دکتور! بحث بیکاری ممکن است عوامل متعددی داشته باشد؛ اما واقعیت این است که بیکاری بدون شک ارتباط مستقیم با دانشگاهها و نظامهای آموزشی نیز دارد. در کشور ما از یکسو، دانشجویان زیادی از دانشگاههای خصوصی و دولتی فارغالتحصیل میشوند و از سوی دیگر بازار کار برای جلب و جذب آنان به دلایل مختلفی فراهم نیست و این خود، در آینده نزدیک تبدیل به یک بحران اجتماعی خواهد شد. به صورت سنتی، تمامی دانشگاهها دارای یک مأموریت و رسالت در جامعه هستند که در پلان استراتژیک دانشگاه به صورت یک تابلوی راهنما بیان میگردد و جامعه، محصلان، استادان و کارمندان، نیز از این مأموریت باید آگاهی پیدا کنند. بهصورت معمول و مرسوم، دانشگاهها، مأموریت خود را در دو حوزه آموزش و پژوهش تعریف میکنند؛ دانشگاههای کشور ما نیز دقیقا مأموریت خود را توسعه آموزش و پژوهش میدانند. اما واقعیت این است که بخش پژوهش و تحقیق در دانشگاههای ما اعم از دولتی و خصوصی تعطیل است. اما نکته مهمتر این است که آموزش و پژوهش به عنوان مأموریت و رسالت، در دانشگاههای پیشرفته جهان باتوجه به نیازها و تغییرات پیرامونی، مورد بازخوانی و بازنگری قرار گرفته است و انتظارات دیگری هم بر کارکردهای دانشگاه افزوده شده است. خوب است در این زمینه، طبقهبندی که آقای کلارک و تعدادی دیگر از محققان انجام دادند، مورد مطالعه قرار گیرد. از نظر آنان، دانشگاههای مدرن در جهان از بدو پیدایش تاکنون، سه نسل مختلف را تجربه و پشت سر گذاشتهاند. نسل اول از دانشگاهها، عموما آموزشمحور بودهاند و بیشتر بر فعالیتهای تحصیلی و آموزشی تأکید میکردند. دانشگاههای نسل دوم، اکثر پژوهش را هم در کنار آموزش ضمیمه کرده و بر فعالیتهای تحقیقی نیز تمرکز داشتهاند. اما در دانشگاههای نسل سوم جهان، محور و مأموریت کانونی نظام دانشگاهی بر خلاقیت و کارآفرینی بنا شده است.
کلارک معتقد است برای اینکه دانشگاهها به مثابه عاملان تغییر و نوآوری، چراغ هدایت توسعه جامعه را به پیش ببرند، باید کارآفرینانه عمل کنند. با این توضیح که فرایند آموزش و دانش سرانجام منجر به کار و مهارتهای شود که شخص در پایان بتواند در بازار کار فعالیت کند و مشکلی در خصوص درآمد نداشته باشد. باتوجه به این طبقهبندی، دانشگاههای کشور ما در مرحله نخست سیر میکنند و جزء دانشگاههای نسل اول است و بیشتر روی حوزه آموزش تمرکز دارند و دانشجویان به صورت عملی و کاربردی کمتر مهارتی را در دانشگاه های موجود کسب میکنند. بنابراین اگر روندهای آموزشی اصلاح نشود و فعالیتهای کارآفرینانه در محور توجهات دانشگاهها قرار نگیرد، معضل بیکاری همچنان سیر صعودی پیدا خواهد کرد که نتیجه آن سرخوردگی، بیمعنایی و از خودبیگانگی اجتماعی خواهد بود.
آقای دکتور، سازمان یونسکو، کمال سواد را سواد عاطفی میداند. سواد حفظ ارزشها و روابط انسانی. در دانشگاههای ما چقدر روی سواد عاطفی تاکید میشود؟ یا باشد کمی کلیتر بپرسم. در دانشگاههای امروز افغانستان مفهوم سواد چیست؟ نوشتن یک متن بدون غلط املایی؟ آیا سواد به حدی رسیده است که بین دانشجویان همدیگرپذیری دیده شود؟ دانشجویان چقدر توانستهاند از نگاههای جنسیتزده فاصله بگیرند؟ آیا باورهای قومی بین نسل جدید همچنان موجود است؟ دانشجویان مذهبی افراطی آیا با دیگران کنار میآیند؟ وقتی در دانشگاه کابل پسرهای شرعیات دختری از بخش کمپیوتر ساینس را به خاطر پوشش بیاحترامی میکنند، نشانه چیست؟ وقتی دانشجویان بر سر دانشگاهی میایستند و بر سر قومیت هم سنگ پرتاب میکنند، فکر نمیکنید افرادی برنامهریز و تصمیمگیر برای نهادهای آموزشی دولتی و خصوصی نتوانستهاند سواد را برای فرزندان ما درست معنا کنند؟ نقش دانشگاهها در بازخوانی مفاهیم سواد امروزی چیست؟ چطور یقین پیدا کنیم نگاه آموزگار و دانشجو به سواد تغییر پیدا کرده است؟ آیا فکر نمیکنید با سواد حقیقی نیمی از خشونتهای رایج در جامعه حل میشود؟
در رابطه به این پرسش که سواد چیست و حد کمال و اعلای سواد کجاست؟ پاسخ روشن و قطعی در این خصوص وجود ندارد. مطابق گزارشهای موجود، سازمان بینالمللی یونسکو دستکم تاکنون چهار تعریف از سواد ارایه داده است. ابتداییترین تعریف از سواد، توانایی خواندن و نوشتن است، برحسب این تعریف باسواد کسی است که توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری خود را داشته باشد. در اواخر قرن بیستم، سازمان یونسکو تعریف دومی از سواد را ارایه کرد، در این تعریف جدید، علاوه بر توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری، توانایی استفاده از کمپیوتر و تسلط بر یک زبان خارجی را هم اضافه کرد. در تعریف سوم، معیار با سوادی متفاوتتر از گذشته اعلام گردید و برخی از تواناییها و مهارتها در تعریف سواد اضافه شد، این تواناییها و مهارتها، عبارتند از، توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده و دوستان (سواد عاطفی)؛ توانایی برقراری ارتباط موثر و مناسب با دیگران (سواد ارتباطی)؛ توانایی مدیریت مالی خانواده و مهارت توازن دخل و خرج (سواد مالی)؛ توانایی و مهارت فهم اعتبار و عدم اعتبار رسانهها (سواد رسانهیی)؛ توانایی تربیت فرزندان به گونه شایسته و پذیرفتهشده (سواد تربیتی)؛ دانستن مهارتهای استفاده از ابزار کمپیوتری، دانستن اطلاعات مهم درباره تغذیه، سلامتی و کنترول بیماریها و… اما جدیدترین تعریفی که از سوی یونسکو برای سواد انجام گرفته است، توانایی ایجاد تغییر در خود است. یعنی فردی باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از داشتهها، مهارتها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
باتوجه به تعاریف فوق، سواد در کشور ما هنوز در تعریف نخست خود کاربرد دارد و با سواد به فردی گفته میشود که توانایی خواندن و نوشتن داشته باشد، این در حالی است که تعدادی از دانشجویان بعد از فراغت دوازده، بازهم مهارت خواندن و نوشتن را درست فرا نگرفتهاند و شدیدا مشکل دارند. ضمن آنکه وجود فضای آموزشی متفاوت در کشور خوشبختانه همدیگرپذیری را در میان دانشجویان افزایش داده است و از این منظر دانشگاهها کارکردی قابل توجهی داشتهاند.
بگذارید چشمانداز این روزهایم را از محیط درسی بگویم. میدانید که من بعد از چهار سال دوباره به افغانستان برگشتهام و وقت به من اجازه داده تنها در یک دانشگاه تدریس بگیرم. چند روز پیش امتحان بیست فیصد بود، سر جلسه امتحان تا صورتم برای پاسخ به سوالی به سمت چپ میگردید، دانشجویان سمت راستی شروع به نقل میکردند، و اگر به سمت راست میچرخیدم، دانشجویان سمت چپ نقل میکردند. از خودم میپرسم به نوعی اگر این صنف نمایی از جامعه باشد، اوضاع خیلی خرابتر شده است. آیا همه متقلب شدهایم؟ کمی گیچ شدهام آیا جامعه روی محیط درسی تاثیر گذاشته است؟ افغانستان در دنیا به عنوان کشوری مملو از فساد اداری و مالی یاد میشود. البته که نقل جزو خصلتهای دانشآموزی و دانشجویی است اما به این شدت؟ نمیشود که روی برگه اعمال همه خط سرخ کشید. به نظر شما پایههای تفکری و تربیتی کجا لغزیده است؟ چرا مفهوم آموزش و علاقه به فراگیری سمت تقلب را میپیماید؟ آیا دانشجویان به علم و یادگیری باور ندارند؟ یا این حال یک صنف را میگذارید پای شیطنتهای دانشجویان و میگذرید؟
من هم مشاهده شما را تأیید میکنم و متأسفانه پدیده نقل و تقلب در میان دانشجویان به صورت یک فرهنگ در آمده و به تدریج قباحت خود را از دست داده است. من فکر میکنم دانشجویان در آغاز، تقلب و انواع نقل را از مکاتب یاد میگیرند و سپس این رفتار انحرافی را با خود در دانشگاه میآورند. رفتارهای متقلبانه در ذات و سرشت دانشجویان نیست، بل این رفتارها از طریق یادگیری منتقل میشود. ضمن آنکه دانشجویان اعتماد به حافظه و یادگیری خود ندارند و احساس میکنند اگر نقل نکنند و یا نقل نگیرند، آسیبی به نمرهشان وارد میشود. نمرهگرایی و مدرکمحوری باعث نقل و تقلب در امتحان میشود. دانشگاهها باید تقلب را به عنوان یک مشکل و مساله اجتماعی فرهنگی در نظر بگیرند و روشهای حل آن را جستجو کنند. تقلب در انتخابات و تقلب در امتحانات ارتباطی نزدیکی با هم دارند و همدیگر را توجیه میکنند.
۵. میخواهم به پرسشم سمتوسوی جنسیتی بدهم. به عنوان یک استاد، یقینا با دانشجویان دختر فراوانی در دانشگاه حرف میزنید. آیا هنوز دختران در صنفها ردیف آخر مینشینند و صدرنشینی را مخصوص پسران میدانند؟ آیا دخترها آرزوهای بزرگ دارند؟ آیا توانستهاند بر نگاه غالب خودشان به عنوان جنس دوم فایق آیند؟ آیا دختران میخواهند جزو تصمیمگیران اصلی این جامعه باشند؟ آیا برای جواب دادن به سوال دستشان آزادانه بالا میرود؟
متأسفانه باید گفت، مشکل نابرابری، تبعیض و تفکیک جنسیتی در کشور آنچنان عمیق و ریشهدار است که به این زودی و سادگی رهایی از آن ممکن نیست و زمان زیادی نیاز دارد تا بر نگاه غالب جنس دوم فایق آیند. تبعیض جنسیتی ریشه در ساختارهای اجتماعی دارد. ساختارها و نهادهای اجتماعی در کشور مردمحور و زنستیز است. این ساختارها از ایدیالوژی مردسالاری حمایت میکند و به صورت مداوم و مستمر از طریق همین نهادها و ساختارها این ایدیالوژی بازتولید میشود. احساس جنس دوم در اجتماعی شدن دختران نهفته است. دختران در یک محیط خانوادگی پدرسالار با برتری جنسیتی بزرگ میشوند و فرایند جامعهپذیری خود را در یک فضای کاملا مردسالار سپری میکنند. بعدها وارد مکتب هم که میشوند، با پدیده تبعیض و تفاوت جنسیتی مواجهاند. مضامین و موضوعات معارف و مکاتب هم با روحیات و منویات مردانه نوشته شده است. بنابراین، به نظر میرسد تا زمانی که فرهنگ تبعیض در خانوادهها اصلاح و تلطیف نشود و جلو نابرابری جنسیتی در خانوادهها گرفته نشود و سپس در مکاتب فرهنگسازی صورت نگیرد، این مشکل همچنان استمرار خواهد داشت و احساس جنس دوم در وجود دختران کماکان باقی خواهد ماند. در عین حال آموزش و دانایی برای دختران کارکرد خود را دارد و در مقایسه با گذشته، دختران با اعتماد به نفس بیشتر در صنفها و گفتگوها سهم میگیرند. برای رهایی از تبعیض جنسیتی، آموزش و دانایی مهمترین راه حل است.
ما جامعهیی به شدت رنجدیده هستیم. زبان غالب در این سرزمین نه زبان پشتو است و نه زبان فارسی. زبان تفنگ آوایش رساتر و فراگیرترست. من بدین باورم که دانشگاههای ما نقش مهمی در بهتر کردن حال و هوای جوانان دارند. دانشگاهها باید زبان زیبای همهپذیری خلق کنند که زندگی بدهد و تهماندههای خوشی و لبخند را به جوانان ما برگرداند. باید زبان تفنگ متروک شود. دانشجویان چقدر در دانشگاهها فرصت دارند از خودشان و روزگارشان حرف بزنند؟ استادان ما چقدر گوش شنوا و زبان گویای امید هستند؟ آیا برنامههای جدای از درسهای طوطیوار در سیستمهای آموزشی موجود است تا دانشجو فرصتی برای خودشناسی بیابد و دانشگاه را محل خوشی و تحولش بداند؟ آیا اصلا به این مهم توجه شده که ما فقط وقتی میتوانیم از هم یاد بگیریم که همدیگر را دوست بداریم و به هم اعتماد کنیم؟ منظور همان سواد عاطفی است.
سی سال بحران و فقدان امنیت، روح و روان مردم ما را بهشدت آزرده و خسته کرده و فرهنگ عمومی و ارتباطی ما شدیدا دچار آسیب شده است. به همین جهت، زبان اصلی در کشور ما به قول شما نه فارسی است و نه پشتو؛ بل زبان زور است. زورگویی مهمترین خصیصه جامعه امروز و دیروز ماست. زورگویی از سطح خانواده شروع میشود، تا بازار و سیاست و حکومت استمرار مییابد. زبان زور و رشد زورگویی از یک فرهنگ آسیبدیده و بیمار به وجود میآید. بدترین و خطرناکترین نوع بیماری، بیماری فرهنگی یا فرهنگ بیمار است. مشکل این نوع بیماری این است که بیمار به دنبال معالجهاش نیست و خود را سالم و صحتمند احساس میکند و از سوی دیگر این نوع بیماری سرایتپذیر و واگیر است و از یک نسل به نسل دیگر انتقال مییابد.
افغانستان اکنون، شدیدا با بیماری فرهنگی دست و پنجه نرم میکند. دانشجویان نیز از این فرهنگ بیمار تأثیر میپذیرند و در یک سیستم و ساختار بیمار گونه رشد و نمو میکنند. هرچند دانشگاهها به ظاهر تلاش میکنند تا دانشجویان را فراتر از آنچه در فرهنگ عمومی جریان دارد، بکشانند و ذهن و ضمیر آنان را از آسیبهای اجتماعی موجود در فرایند آموزش دور نگه دارند؛ اما فرهنگ عمومی در عین حال تأثیرات خود را بر دانشجویان میگذارند. در دانشگاهی که من و همکارانم خدمت میکنیم، سخن گفتن از قوم خاص، مذهب خاص، جنس خاص و گرایشات افراطی از خطوط قرمز شناخته شده و به اساتید و دانشجویان مکررا اعلام شده است که وارد این حوزهها نشوند و مسیر دانایی و آموزش خود را جدی بگیرند که در این خصوص این دانشگاه موفق بوده است.
واکاویدن حال و هوای جامعه نیاز به قلمی صادق، روحی مهربان و دلسوز دارد. وقت گذاشتن برای مردم دور از فریفتن آنها، یعنی دوست داشتن آنها. یعنی باسواد بودن. سپاسگزار همقلمی و همقلبیتان هستم.
پینوشت:
*محمد امین رشادت دکتورای جامعهشناسی تغییرات اجتماعی دارد. وی در دانشگاه غرجستان تدریس میکند و معاون علمی این دانشگاه است.