مدیریت جنگ؛ سیاسی یا مسلکی؟
60 سرباز پولیس سرحدی در ولایت بادغیس به طالبان تسلیم شدند. این خبر در حالی منتشر میشود که دامنه جنگ در کندز نیز به ظاهر وسعت یافته است. گزارشها از ولایت بادغیس میرسانند که ۶۰سرباز پولیس سرحدی پس از آن به طالبان تسلیم شدند که در پی یک درگیری شدید هیچ کمکی به آنان نرسید و مهماتشان ختم شده بود.
عبدالله افضلی؛ معاون شورای ولایتی بادغیس گفته است که نبود مهمات برای دفاع و ادامه جنگ، سربازان گیرمانده در محاصره طالبان را مجبور کرد که به طالبان تسلیم شوند.
در این مورد گزارشهای ضد و نقیص وجود دارند. برخی از گزارشها تعداد افراد تسلیمشده را ۴۷ تن و برخی دیگر۸۰ تن گزارش کردهاند. ولی قدر مسلم این است که منطقهیی بهنام قلعه موریچاق در ولسوالی بالامرغاب بادغیس بهدست طالبان سقوط کرده و دهها پولیس سرحدی از روی ناچاری به طالبان پیوستهاند.
گروه طالبان نیز این خبر را تایید کرده تعداد سربازان تسلیمشده را ۸۰ تن عنوان کرده است.
این درحالی است که سه ماه قبل نیز حدود ۴۷ سرباز دیگر پولیس در هلمند پس از محاصره شدید به طالبان پیوسته بودند.
دلایل متعددی در مورد تسلیم شدن نیروهای پولیس به طالبان تراشیده میشوند. اما مهمترین عامل، بیتوجهی و عدم درک درست مسوولان امور در برخی از حالات اپراتیفی جنگ است. مدیریت ناسالم جنگ موجب شده است که سربازان در خطوط مقدم نبرد به فکر روزمرگی و گذراندن وقت خود باشند. وظیفه یک سرباز فقط شلیک کردن است و بس. اما اینکه کی شلیک کند، به کی شلیک کند و چگونه شلیک کند؟ کاری است که باید مدیران جنگ از مرکز و حوزههای تصمیمگیری مشخص کنند. وقتی گلههای سرباز بدون فرمانده و بدون برنامههای تکتیکی جنگی ماهها بهحال خود رها میشوند و حتا غذا و مرمی کافی در اختیار آنها قرار داده نمیشود، نمیتوان بیش از این توقع داشت.
در اکثر موارد، سربازان قوای مسلح کشور بهدلیل نرسیدن مهمات به موقع مجبور شدهاند با تفنگهای خالی جانشان را نجات بخشند. حوادث از این دست در چندین مورد از بدخشان تا بغلان، هلمند و بادغیس تکرار شدهاند. حادثه بادغیس بدون تردید آخرین مورد هم نخواهد بود.
اگر هر بحثی در افغانستان ظرفیت قومی شدن را داشته باشد، مدیریت جنگ و مدیریت قوای مسلح در کشور به هیچ وجه ظرفیت قومی ندارد و باید به این سکتور بهطور کامل با نگاه مسلکی برخورد گردد.
درحالی که جنگ در کشور در حال گسترش است، مدیریت جنگ دچار پراکندگی و بیبرنامگی است. روزانه دهها سرباز کشور فقط بهدلیل بیبرنامگی و عدم مدیریت جنگ قربانی میشوند، بدون آنکه از خون این سربازان هیچ منفعتی به امنیت و رفاه مردم برسد.
توطیههای خارجی و داخلی علیه امنیت و رفاه مردم افغانستان بدون تردید با تمام قدرت ممکنه جریان دارند و بیم این میرود که دامنه جنگ بیشتر از این پهنتر گردد. بنابراین سلامت در مدیریت و برنامههای دفاعی نیروهای مسلح کشور متناسب است با سلامت سربازان در حال نبرد و موفقیتهای جنگ علیه تروریزم و مداخلهگران خارجی و داخلی.
جنگ و صلح دو پدیده کاملن متضاد هم استند. باید هر دو جداگانه و مستقل از هم تعریف شوند. در افغانستان این دو پدیده ۱۵ سال است که بههم خلط داده شده و مشخص نیست که در چه شرایطی، با کی صلح میکنیم و در برابر چه دشمنی با چه ابزارهایی قرار داریم؟
از جهت دیگر، بیتوجهی یا عدم اهلیت مدیران سکتوری قوای مسلح کشور، به تروریزم و مخالفان دهشتافگن فرصت داده است که پیروزیهای بیشتر در تناسب با توان جنگی و دهشتافگنیشان در برابر نیروهای مسلح کشور داشته باشند.
حکومت وحدت ملی، مجبور و مکلف است جنگ و صلح را جدا از هم تعریف کند و هر کدام را در جای خودش بهطور درست بهکار گیرد. شاید رهبری حکومت در حوادث امنیتی که بهدلیل سهلانگاری و بیتوجهی رخ میدهند مقصر نباشند، ولی در مدت ۱۳ سال حکومت پیشین، در بدنۀ نهادهای امنیتی کسانی جاسازی شدهاند که بحث صلح و جنگ را از عینک قومی میبینند و در سیاست و دولتمداری جز تبار و قبیله به هیچ چیز دیگر باورمند نیستند.
نبود استراتیژی جنگی و تعریف واحد از جنگ از یکسو، از طرف دیگر سهلانگاری چه از روی عمد و چه از روی عدم صلاحیتهای مسلکی، یک مشت انسانهای جانی را به یک گروه چریکی فعال تبدیل کرده و نبردی ناچیز را جهنمی برای مردم بیدفاع ساخته است.
از جانبی دیگر حکومت بیش از حد در برابر نیروهای مسلحی که در برابر دولت و مردم میجنگند با تسامح برخورد میکند، در حالی که این تسامح نه که سهلانگاری است.
همین امر موجب شده حالا چه آنانی که در صف شورشیان علیه مردم و دولت اسلحه برداشته و از مردم ما همهروزه قربانی میگیرند و چه آنانی که در عقب جبهه به نحوی با شورشیان احساس وابستگی دارند و دست به تبلیغات علیه مردم میزنند، بااعتماد به نفس عجیبی به کارشان ادامه میدهند.
حکومت باید به شورشیان دو آدرس مشخص بدهد. آدرس جنگ مشخص است و همه کسانی که علیه مردم ما اسلحه برداشته و به کشتوخون ادامه میدهند همه تروریستاند و باید با آنها یکسان برخورد گردد. و آدرس صلح و مدارا نیز متناسب با برخوردهایی باشد که طالبان و همکاران طالبان مسوول آن هستند.
بحث صلح و جنگ باید از هم جدا تعریف شوند. سکتورهای امنیتی برای رسیدن به اهداف امنیتی از بحث و سهمبندیهای قومی بیرون گردند. اساس کار مدیران این سکتورها مهارتهای نظامی و مسلکی قرار داده شود. در غیر این، وضعیت به شدت در حال بیرون شدن از «تحت مدیریت» خواهد بود و همین مدیریت ناسالم و قومی امنیت، جنگ را فرسایشی ساخته به تدریج توان و روحیه جنگی قوای مسلح ما را در اشکال مختلف به تحلیل میبرد.