اسلایدشودیاسپورا

مهاجرت و بحث «زبان و تفکر»

اسدالله پژمان

در یک تعریف کلیشه‌ای، زبان همان وسیلۀ افهام و تفهیم است، اما در مناسبات و عملکرد بشر گاهی زبان فراتر از این تعریف رفته و به یک میکانیزم و بحث پیچیده تبدیل می‌شود. یکی از مباحثی که در حوزۀ زبان همواره برجسته بوده، بحث «زبان و تفکر» است. اینکه زبان زیربنای تفکر است یا تفکر بر زبان مقدم است، هرکدام  همواره ذهن پژوهشگران زبان را به خود مشغول داشته است.

یکی از تعریف‌های مشهور این است که «زبان زیربنای اندیشه است.» هرچند مخالفان این تعریف با اتکا به استدلال «انشتین» که گفته است «در تفکر از زبان استفاده نمی‌کنم» تلاش دارند تا نقش زبان در تفکر را کمرنگ جلوه دهند، اما در مجموع این نظر مشترک وجود دارد که زبان در تفکر نقش برجسته دارد.

آنچه می‌خواهم اینجا مطرح کنم این است که انتظار ما از زبان چیست؟ وقتی یک زبان جدید را یاد می‌گیریم در قدم اول از رابطه خود با آن زبان تعریف واضح داشته باشیم که ما از آن زبان در چه سطح انتظار داریم. قبل از واردشدن به مبحث اصلی، یکی از پرسش‌های اساسی که در این زمینه مطرح می‌شود رابطه سن و زبان است. ما اگر در سن نسبتا بلند قرار داریم و قرار است که یک زبان کاملا جدید را بیاموزیم، تا چه حد به آن موفق هستیم و دستآورد ما با استفاده از آن زبان چه خواهد بود؟

فکر می‌کنم که دو برخورد کاملا متفاوت در قبال زبان وجود دارد. یک نگاه ابزاری یا تجاری و دیگری هم نگاه عاطفی و مفهومی با زبان است. این دو نگاه متفاوت به زبان، اهداف جداگانه را دنبال می‌کند.

یک وقت است که انسان با یک زبان رابطه عاطفی و دوستانه دارد. این رابطه زمانی شکل می‌گیرد که فرد به زبان مسلط باشد و واژه‌ها و مفاهم جز خاطرات زندگی‌اش شده باشد. زمانی‌که واژه‌ها را استفاده می‌کند، همان بوی کاغذ کتاب را احساس می‌کند که در مکتب و دانشگاه یا در خلوت خود مطالعه کرده و با آن رابطه بر قرار کرده است.

به دوست خود به آن زبان نامۀ عاشقانه نوشته و به آن زبان شعر و رمان خوانده است. وقتی دلتنگ شده، واژه‌ها قادر بوده حرف دلش را به صورت مکتوب یا شفاهی بیان کند. به آن زبان سخنوری و سخنرانی کرده است. این زبان یا همان زبان مادری است که یک عمر با آن زندگی کرده و یا زبان محیط آموزشی و اجتماعی است که فرد از کودکی یا نوجوانی با آن سر و کار داشته است. در این صورت همان مفهومِ «زبان به‌عنوان زیربنای تفکر» معنی پیدا می‌کند و انسان به همان زبان که فکر می‌کند قادر به تولید اندیشه خواهد بود.

نوع دوم نگاه به زبان همان نگاه ابزاری یا تجاری است. در این‌جا همان گفتۀ مشهور عامیانه که اگر یک زبان بلدی یک نفر هستی و اگر دو زبان بلد باشی دو نفر حساب می‌شوی، کاملا صدق می‌کند. در این نوع نگاه انتظار فرد از زبان کاهش می‌یابد و زبان در حد همان افهام و تفهیم روزمره تقلیل داده می‌شود که بتواند ارتباطات جدید اجتماعی و شغلی انسان را شکل بدهد.

این امر زمانی اتفاق می‌افتد که فرد در سن میان‌سالی در یک جامعۀ جدید، زبان جدید را تجربه کند. آن زبان نه زبان محیط اکادمیک و دانشگاهی باشد و نه زبان مکتب و کودکستان فرد، بل به صورت خواسته یا ناخواسته در یک شرایط قرار گرفته که باید زبان جدید یاد بگیرد.

مهاجرت یا تجارت پای فرد را در اینجا کشانده است. در این صورت به زبان به عنوان مهارت نگریسته می‌شود که این مهارت می‌تواند در رونق دادن تجارت، یافتن شغل، تقویت اقتصاد یا حل مشکلات روزمره زندگی در اجتماع کمک کند.

در این حالت، فرد می‌تواند زبان یاد بگیرد و در جامعه ادغام شود، اما قادر نخواهد شد که از صحبت زبان و خواندن متن لذت واقعی ببرد و با عمق مفاهم آن رابطه برقرار کند، کتاب بنویسد، فکر کرده و ایده خلق کند. دقیقا شبیه یک ازدواج اجباری می‌باشد که ممکن است دوام کند اما نتیجه مطلوب ندارد.

آدم می‌تواند به لحاظ دستوری یک متن درست بنویسد، اما بعید است که با آن زبان اندیشه تولید کند. بحثِ رابطه زبان و تفکر زمانی قابل درک است که انسان عملا در محیط زبان جدید قرار گرفته باشد. مهاجرت بیش از همه این تجربه غریب را در پی دارد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا