مقاله

سواران و سینماتیک تصویری و دینامیزم معانی

گل احمد یما؛ پژوهشگر

سینماتیک در فزیک علم حرکت جسم مادی است و دینامیک علم حرکت جسم مادی با عامل نیرو. داستان‌وارۀ سواران نجیب‌الله توروایانا، از آغاز تا انجام با تمرکز بر سواران، سینماتیک آن‌ها را مورد بررسی قرار داده و با طرح معانی کلی و جزیی، دینامیزمی را در حرکت آدمیان این داستان‌واره، موجب شده است. معانی جزیی و کلی در حقیقت عامل نیرو به دینامیک سواران است. سینماتیک و دینامیک اساس زیبایی‌شناسی سواران را می‌سازد و سایر موارد بر آن محور حرکت می‌کنند.

سینماتیک تصویری و دینامیزم معانی، ترکیبی است که زیبایی‌های سواران را در صورت و محتوا تحقق می‌دهد تا نقشی از حماسه، روی صفحه با قلم ترسیم شود. سواران تجسم یک حرکت است. فلمی است تصویرشده با قلم؛ از یک حرکت دلاورانه از جمع دلیران که ریشه در تربیت ملی دارد؛ در میان ملتی که به آزادگی و شجاعت نامور است. ملتی که گاهی هستی خود را برباد داده؛ اما از آزادی و آزادگی خود گذشت نکرده است. ملتی که در دوستی و محبت بی‌حد نرم و انعطاف‌پذیر است و در میدان‌های نبرد، سرسخت و باقوت و پایدار.

هر دورۀ تاریخ ملی، بخشی را به حیات حماسی اختصاص داده که در برگیرندۀ مقاومت در برابر تجاوز و اشغال است. ایستادگی در برابر تجاوز و مبارزه با اشغال در ادبیات ملی جایگاه ویژه‌یی دارد که با دقیقی و فردوسی آغاز شده است. در ادبیات معاصر، مبارزات روشنیان و بعد از اشغال نظامی کشور توسط انگلیس‌ها دورۀ جنگ‌نامه‌سرایی را رقم زده است و در تاریخ امروز با روس‌ها این روحیه را ادامه داده و ….

سواران، ترسیم سینماتیک قهرمانانی است که از مقر خود حرکت کرده تا در میدان جنگ با تجاوزگران اشتراک ورزند. تصویر حرکت سینمایتک با دینامیزم معانی کلی و جزیی همگام می‌شود تا خواننده روح آزادگی را از قهرمانان بگیرد و به خود انتقال دهد.

سواران از شش بند تشکیل شده است:

بند اول، حرکت سواران را در یک دره ، در یک غروب، پهلوی یک دریا نشان می‌دهد که از زبان یکی از سواران روایت می‌شود. راوی می‌گوید که باید راه و سفر دور و دراز را بپیماییم تا در میدان نبرد علیه تجاوزگران به وطن حاضر شویم. وی همگامان خود را به شتاب دعوت می‌کند تا زودتر برسند و از تلفات زیاد بر هموطنان و سربازانی که مورد حملۀ دشمن قرار گرفته اند جلوگیری شود.

بند دوم، به توصیف اسپ‌های چالاک و تنومند سواران می‌پردازد که با قوت تمام حرکت می‌کنند، طوری‌که از سم پاهایشان جرقه‌های آتش بلند می‌شود. کسانی که بالای اسپ‌ها سوارند و به سوی میدان نبرد می‌روند، پیرمردان و جوانانند. در این بند، تصورات و آرزوهای پیران و جوانان تشریح می‌شود و انگیزه‌های آن‌ها مورد کاوش قرار می‌گیرد.

بند سوم، دیدگاه‌های سربازان سالخورده و جوان است در مورد جنگ عادلانه با درنظرداشت افکار و آرزوها و اینکه در جریان ترس ووحشت و دود تفنگ و فروغ آتش توپ، در بارۀ فداکاری، آفتاب، ماه و ستارۀ شام چگونه می‌اندیشند.

بند چهارم، شتاب سواران را نشان می‌دهد که در خم و پیچ راه پیچیده به جلو می‌روند؛ اما در تاریکی شب جز آتشی زیر پاهای شان بالا می‌رود، چیزی دیده نمی‌شود.

در ارتباط با رازی که در نتیجۀ تماس پای اسپان با زمین به صورت رازگونه به وجود می‌آید توگویی زمین می‌خواهد رازهای خود را به سواران بگوید؛ اما سواران چنان غرق هدف خودند که در بارۀ راز زمین و جهان نمی‌اندیشند، صرف عاشقانه به هدف خود می‌بینند. آن‌ها دلاورانی‌اند که در برابر وطن تعهد دارند و خود را فدای آن کرده‌اند؛ از این‌رو شجاعند و از بزدلان انزجار دارند.

بند پنجم، حرکت ادامه می‌یابد. نه کوه ، نه انهار، نه بیابان‌های بی‌آب و نه هم صحرای سوزان؛ هیچ‌کدام مانع‌شان شده نمی‌تواند. از پستی‌ها  و بلندی‌ها یک‌سان می‌گذرند. در شامگاهان نشاط سحر را دارند و قبل از طلوع آفتاب به میدان دعا، حاضر می‌شوند.

بند ششم، صبح وقت را نشان می‌دهد که سربازان در برابر حملۀ متجاوزان مقاومت می‌کنند. تعدادی شهید شده و تعدادی هم به جنگ ادامه می‌دهند که سواران به کمک‌شان می‌رسند و متجاوزان را سرکوب می‌کنند و خاک وطن دوباره به دست‌شان می‌افتد؛ به دست کسانی که وطن را گهواره و گور خود می‌دانند.

بندهای فوق همه بر اساس سینماتیک تصویری بیان شده‌اند که در میان آن، دینامیزم معانی به‌عنوان انگیزه‌های حرکت مطرح می‌شود. سینماتیک سواران در این داستان‌واره، زیبایی خاص خود را برملا می‌کند و دینامیک با انرژی معانی زیبایی‌های معنوی را که از ارزش‌ها، افکار و اعمال شجاعانه سرچشمه دارد به بیان میگیرد. در سطور زیر کوشیده شده تا هر بند به صورت جداگانه در پیوند با زیبایی‌های سینماتیک و دینامیک مورد تأمل قرارگیرد.

بند اول

باد در تنگنای دره‌های پرپیچ می‌پیچد.

غرش سهمگین او را از دور می‌شنویم

خورشید در افق فرو می‌رود

و سایه‌های کبود از زیر صخره‌های سیاه بر دامان کوه انتشار می‌یابد.

آب‌های سیلابی، نیلگون گردیده

و کف‌های سفید آن زنگ فروغ ماه را گرفته.

راه ما دراز و سفر ما دور است.

گلوگاه‌های تاریک و کوه‌های سرکشیده در مقابل داریم.

باید همۀ این راه را بپیماییم

و در میدان پیکار حاضر گردیم.

آنجا که خموشی را غرش توپ و چکاچک شمشیر می‌شکند

و تاریکی شب را ترکیدن  بمب برهم می‌زند.

بشتابیم، بشتابیم!

مبادا هنگامی برسیم که خاموشی دوباره حکم‌فرمایی نماید

وسپیدۀ صبح چهره زعفرانی کشته‌گان را روشن کند.

اهنگر، آهن را تا زمانی می‌کوبد که چون آتش سوزان گردد

و رزم‌آور دمی دست به سلاح می‌برد که کانون حرب مشتعل باشد.

طوری که در بند اول می‌بینیم روایت سواران از حرکت شروع شده است نه از سکون. مبدا حرکت در سواران، بخشی از حرکتی است که قبلا آغاز شده درست مانند فلمی که شات اول آن بالای اسپ سوارانی که به جلو می‌روند تمرکز می‌کند. نویسنده، سینماتیک را در نظر گرفته و به کمپوزیشن سواران پرداخته است. کمپوزیشنی که عناصر شنیداری و دیداری در انعکاس سینماتیک تصویری خواننده را هر لحظه از روی خطوط صفحه به سوی مناظر متحرک دیداری و شنیداری می‌کشاند و به جای قلم، فلم را می‌بیند.

بند اول آغاز بند‌های شش‌گانه است که خواننده با خواندنش به سوی نخستین صحنۀ فلم‌برداری شده می‌رود. او صدای‌ فلم را با عناصر صوتی تشریح می‌کند. خاصیت فزیکی موج صدایی است که از تماس دو چیز صوت ایجاد می‌شود. باد و توپولوژی درۀ پرپیچ، طوری وصل می‌شود که غرش سهمگین باد را توجیه کند. تصویر دره‌های پرپیچ علت طبیعی غرش سهمگین باد قرار می‌گیرد و زیبایی صورت را با تصاویر صوتی به وجود می‌آورد.

این در زمانی رخ می‌دهد که آفتاب غروب می‌کند و سایه‌های کبود از زیر صخره‌های سیاه بر دامان کوه انتشار می‌یابد. نویسنده بعد از اینکه به صدای‌ فلم رسیدگی می‌کند، به رنگ توجه می‌کند. هنوز تاریک نیست، همه‌چیز دیده می‌شود. سایه کبود است و صخره‌ها سیاهند. آب‌های سیلابی نیلگون معلوم می‌شوند و کف‌های سفید مهتابی.

راوی، دینامیزم معانی را با معلوماتی که دربارۀ راه و توپولوژی آن و هدفی که به آن باید رسید یعنی صحنۀ جنگی که بر بخشی از کشور تحمیل شده است ارایه می‌کند و پهلوی سینماتیک تصویری می‌گذارد. او خطاب به همراهان خود می‌گوید: بشتابیم، بشتابیم تا به‌موقع برسیم که زیادتر از این، خطر متوجه وطن نشود و هموطنان و سربازان خود را از دست ندهیم. خوب است که نور دشمن در صحنه است و سربازان ما مقاومت می‌کنند و به جنگ ادامه می‌دهند. این معلومات در حقیقت ‌به سربازان انگیزه می‌دهد و آن‌ها را با شتاب بیشتر به سوی هدف می‌برد.

بند دوم

اسپ‌ها می‌تازند، چشمهای‌شان در ظلمات شب می‌درخشد

و جرقه‌های آتش از سم آن‌ها می‌جهد

صدای سم اسپان شتابنده در شب بلندتر می‌گردد

و چکاچک شمشیر و نیزۀ سواران با آن‌ها هماهنگ می‌شود.

تکاوران بادپیما، سر بازان متعدد را به سوی معرکه می‌کشاند.

آنجا با خاطرات و آرزوهای مختلف به محل مشترکی روانند:

اگر سیاهی شب نمی‌بود

موی سپید پیرمردان با برق نگاه جوانان به نظر می‌آمد.

سرباز کهن‌سال هنگامی که به سوی آن صحنۀ مرگبار می‌شتابد

درتصورات زندگانی گذشته منحمک است

و سپاهی جوان در رویا و احلام حیات آینده

او یک سلسله شب‌های تار در عقب دارد

و یک جهان روزهای روشن در مقابل

او دل افسردۀ خویش را نذر آتش جنگ می‌نامد

و قلب امید وار خود را

در بند دوم، سینماتیک ادامه دارد. آن حرکتی در بند اول آغاز شده بود با حرکت شتابان اسپ‌ها ادامه می‌یابد. در اینجا در ظلمات شب بر نور و درخشندگی چشمان اسپان تمرکز می‌شود. عناصر دیداری این بار، سبقت می‌گیرد، یعنی درخشش چشمان و جهیدن جرقه‌های آتش از سم اسپان زودتر می‌آید.

در عقب آن، صدای سم اسپان بلند می‌گردد و شمشیر‌های آویزان و نیزه‌های سواران که به‌هم می‌خورد یا به زمین تماس می‌کند نیز صدایی خلق می‌کند. موج نوری و موج صوتی متمرکز بر اسپان، حس زیبایی‌شناسی را در خود جلب می‌کند. شات فلم از چشمان اسپ‌ها به سوی سم اسپ‌ها می‌رود. در آنجا هم به موج نوری، هم به موج صوتی تمرکز صورت می‌گیرد.

متعاقب آن به شمشیر و نیزه از جهت تماس آن‌ها به همدگر یا به زمین بازهم به صوت می‌پردازد. سینماتیک تصویری بعدا به سربازانی که بالای اسپان قرار دارند توجه می‌نماید. همین که به سربازان تمرکز می‌شود قبل از هر چیز خاطرات و آرزوهای آن‌ها یعنی معانی جزیی که مایۀ دینامیزم در انسان می‌شود، می‌پردازد.

آنگاه رنگ سیاه شب همه چیز را در خود فرو می‌برد: موی سپید پیرمردان و برق نگاه جوانان در شب دیده نمی‌شود؛ اما همه می‌دانند که به‌سوی صحنۀ مرگبار جنگ در شتابند؛ پیرمردان در تصورات زندگی گذشته و جوانان در رویا و احلام آینده فرو می‌روند. تجسم صحنه‌های مرگبار جنگ آن‌ها را چنین حالی داده است. صحنه‌های مرگبار، پیرمردان را به شب‌های تار متوجه می‌کند و جوانان را به جهان روزهای روشن که در مقابل دارند. پیرمرد، دل افسردۀ خود را قربانی جنگ می‌کند و جوان قلب امیدوار خود را .

رفتن به سوی جنگ با ارزش‌ها، افکار و اعمال متفاوت میان پیرمردان و جوانان صورت می‌گیرد. هرکدام انگیزه می‌شوند تا دینامیزمی را شکل بدهند. امید و میل، آن‌ها را به سوی جنگ می‌کشاند. این امید و میل در درون سربازان کاویده می‌شود. آرزوها و خاطرات جوانان رو به آینده و از آن ِ کهن‌سالان، رو به گذشته به بیان می‌آید تا معنای روایت عمیق‌تر شود و فرق میان تصویر انسان و سایر موجودات به‌وجود بیاید. زیبایی‌شناسی سینماتیک و دینامیک این بند همه چیز را زنده تصویر می‌کند و بدین‌گونه لحظات حساس زندگی را به تصویر می‌کشد.

بند سوم

او میدان جنگ را آخرین مرحلۀ سفر جهان می‌شمارد

و وی نخستین دروازۀ زنده گانی نو

در آن محیط پر شور هر سری را سوداییست و هر دلی را هوایی

نمی‌دانم در افقی که گاه از دود تفنگ تیره و تار است

و گاه از فروغ آتش توپ چون ابر آتش گرفته گلنار به دیدۀ جنگاوران چه جلوه می‌نماید؟

خورشید چه‌سان می‌تابد؟

ماه چگونه می‌درخشد؟

وستارۀ شام چطور چشمک می‌زند؟

بند سوم، از نظر سینماتیک با بند دوم همراه است و خود به طور مستقل حرکت را شامل نمی‌شود؛ درعوض، این معانی کلی و جزیی است که دینامیزم را پدید می‌آورد. تصور میدان جنگ در حالتی که هنوز در آن نیستند و قرار است به سوی آن بشتابند معناهای مختلفی برای سربازان کهن‌سال و جوان دارد.

کهن‌سال، آن را آخرین سفر جهان می‌شمارد و فکر می‌کند دگر از آن برگشتی نیست؛ اما جوان آن را نخستین دروازۀ زنده گانی نو. او امیدوار است که با زور و قوت، پیروزی به دست ‌آورد، افتخار کسب ‌کند و طبعا یک زندگی نو را آغاز ‌نماید. در چنین حالت، کسانی که درگیر جنگند اندیشه‌ها در سر می‌پرورند و آرزوها در در دل.

به گفتۀ نویسنده وقتی که رعب و ترس جنگ از طریق وقوع جنگ واقعی  نه تصور آن، به وجود می‌آید یعنی کنارۀ آسمان را دود تفنگ، تیره و تار می‌کند و فروغ آتش توپ همچو ابر آتش گرفته در همه‌جا دیده می‌شود، تبارز فداکاری ( که گلنار کنایه از آن است) چه جلوه‌یی دارد؟ خورشید چه‌سان می‌تابد؟ ماه چگونه می‌درخشد؟ ستارۀ شام چطور چشمک می‌زند؟ دنیای درون سرباز در حین جنگ، در حین گلوله‌باران با موقعیتش (تبارز فداکاری) و در ارتباط به مظاهر طبیعی که در اطرافش است، چگونه کاویده می‌شود؟

معنای جزیی یعنی معنایی که یک چهرۀ مشخص داستان آن را در خود می‌پروراند یا تحت تأثیر آن حرکت می‌کند با معانی  کلی که در اینجا مورد سوال نویسنده است، چگونه ارتباط می‌گیرد؟ ارتباط آن‌ها دینامیزمی را به وجود می‌آورد که به متن زیبایی خاص می‌دهد.

بند چهارم

دستۀ سواران چون سیلاب شتابان است.

در خم و پیچ راه پیجیده به جلو می‌روند

و در سیاهی شب تشخیص نمی‌گردند

جرقه‌های آتش پی‌هم از سم اسپان شان می‌جهد

و هیچ‌گاه این شعله در دل خاک فر نمی‌نشیند

تو گویی دریای آتشینی با آن‌ها در حرکت است

و با اسپان مرموزشان با سحر خویش بر ادیم زمین آتش می‌زنند.

آتش نهانی و سوز نهفتۀ زمین تنها در قدم دلاوران زبانه می‌کشد

و به تصادم سم ستور اوشان آشکارا می‌گردد.

این خط آتش راه ظفری را در شب‌های تار می‌نماید

زمین کهن، جهان آبستن، خاک خاموش راز خود را با دلاوران به میان می‌نهد هر چند اوشان از جهان گذشته‌اند

و به زندگانی، وقعی نمی‌گذارند.

تا به روی زمینند نمی‌آرامند

و آنگاه می‌آساید که در آغوش وی با ضمیر آرام بخوابند.

فروغ عشق در دل دلاوران آشیان می‌گیرد

و تنگنای قلب بزدلان را شایستۀ خویش نمی‌شمارد

مردان حقیقی آنانی‌اند که سرشت از دیدگان‌شان در شب‌های تنهایی می‌ریزد و خون از سینه‌های‌شان در صف سربازان فوران می‌نماید

به جز مظاهر جمال به مقابل هیچ‌چیز و هیچ‎کس سر فرو نمی‌آورند

و به‌غیر از عشق فرمانروایی را در کارگاه وجود نمی‌شناسند

آن‌هایی که در آغوش پری‌پیکران می‌لرزند

در میدان نبرد چون کوه، پایدار و ثابتند.

پیمان‌شان محکم است و پیمانۀ شان خونین.

پیمانه را بر سر پیمان ریزند

و ودیعتی را که از خاک وطن گرفته‌اند به وی سپارند

می‌گویند مرگ دلاوران یکبار است

و از آن ِ بزدلان هر آن.

می‌گویم دلاوران را مرگی نیست

 و بزدلان را زندگانی

سینماتیک تصویری در این بند، با دستۀ سواران که چون سیلاب شتابانند آغاز می‌شود. این سواران در خم و پیچ راه به پیش می‌روند؛ اما در سیاهی شب تشخیص‌شان امکان ندارد. در این بند نخست زیبایی از ترسیم حرکت آغاز می‌شود. شتاب و حرکت خم و پیج‌دار زیبایی حرکت را به نمایش می‌گذارد.

بعد از شرح حرکت، به تشریح نوری که از سم اسپان بالا می‌جهد؛ پرداخته می‌شود و گفته می‌شود که هیچ‌گاه شعله‌ها به زمین نمی‌نشینند. نور روبه بالا، موج نوری را که در حال بالا رفتن است همانند حرکت دریای آتشینی نمودار می‌کند. جهت سینماتیک روایت با جهت سینماتیک شعله فرق دارد. اولی رو به جلو و طولی است و دومی، به جهت بالا و متوجه ارتفاع است. زیبایی این دو جهت در پیوند باهم تبارز می‌کند.

معانی منبعث از آتش، یکبار با اسپان مرموز و جادویی‌شان که بر زمین آتش می‌زنند، ارتباط داده می‌شود؛ بار دگر به قدرت دلاوران که با سم اسپان خود آتش نهانی و سوز نهفتۀ زمین را آشکار می‌کند؛ نسبت می‌یابد؛ اما در حقیقت نشان‌دهندۀ راه پیروزی و ظفر در زمان عسرت و سیاهی است. یعنی نیرو و انرژی می‌تواند به تاریکی‌ها پایان دهد و عسرت و سیاهی را با روشنی خود از میان بردارد.

رازی که در زمین و در خاک است؛ از طریق این آتش، از طریق مذابۀ درون زمین و سنگ‌هایی که از آتش‌فشان به‌وجود می‌آیند و از تحول آن خاک ایجاد شده است، به دلاوران گفته می‌شود؛ اما دلاوران چنان از جهان گذشته‌اند که توجهی به این راز نمی‌کنند؛ زیرا به زندگی اهمیت نمی‌دهند تا به روی زمینند آرام ندارند و آسایش خود را زمانی می‌یابند که در آغوش زمین با ضمیر آرام بخوابند.

این همه بی‌نیازی در برابر مادیات و آنچه در زمین و این دنیاست در سایۀ تجلی عشق، در دل دلاوران می‌تواند توجیه شود؛ در حالی که بزدلان با قلب تنگ خود شایستۀ چنین عشقی نیستند.

مردان حقیقی در شب‌های تنهایی از دیدگان سرشک می‌ریزند و در صف سربازان از سینه‌های‌شان خون فوران می‌کند. آن‌ها جز مظاهر جمال به چیزی سر فرونمی‌آورند، به‌غیر از عشق فرمانراوایی را در کارگاه وجود نمی‌شناسند.

مردان حقیقی در برابر پری پیکران می‌لرزند؛ اما در میدان جنگ چون کوه ثابت و پایدارند. پیمان‌شان محکم است و پیمانه‌شان رنگین. آن‌ها به خاطر عهد و پیمان خود به جان خود فکر نمی‌کنند و می‌توانند آن را فدا کنند و دینی که در برابر میهن دارند را ادا می‌کنند. به زعم آن‌ها مرگ دلاوران یکبار است و از آن ِ بزدلان هر آن. به قول نویسنده: دلاوران مرگ ندارند و بزدلان زندگانی.

 این معانی از یک‌سو کلی است، از سوی دگر جزیی و به زبان چهره‌ها روایت می‌آید. چنانکه دیده می‌شود دینامیزم معانی در این بند نسبت به سینماتیک تصویری بیشتر نمودار گردیده است.

بند پنجم

 سواران مانعی در راه ندارند

کوه‌های سر به فلک کشیده

انهار خروشان

بیابان‌های بی آب

و صحاری سوزان

حایل دلاوران نمی‌گردد

همۀ آن‌ها را نوردیده و پستی‌ها  و بلندی‌های جهان را یکسان می‌گذرند.

قطع مراحل و طی منازل، اوشان را خسته نمی‌نماید.

شامگاهان با نشاط سحر، اسپ می‌رانند

و قبل از طلوع خورشید به میدان دغا حاضر می‌گردند.

این بند با سینماتیک خاصی رخ می‌نماید. موانع حرکت را یک به یک نشان می‌دهد: کوه‌های سر به فلک کشیده، انهار خروشان، بیابآن‌های بی آب و صحاری سوزان، مظاهر طبیعی و نیمه طبیعی‌اند که سد راه واقع می‌شود؛ اما اینها در برابر عزم و حرکت سواران نمی‌توانند ایستادگی کنند؛ لذا بر آن، غالب می‌شوند. این موانع را درنوردیده و از بلندی‌ها و پستی‌ها یکسان می‌گذرند. منازل گوناگون را طی و از آن خسته نمی‌شوند. شامگاهان با نشاط سحر، اسپ می‌رانند و قبل از طلوع آفتاب به میدان جنگ می‌رسند.

طرز عبور از موانع و بدون خستگی، مراحل راه را پیمودن و منازل سفر را طی کردن و با نشاط سحر در شامگاهان، اسپ راندن تا به موقع به هدف رسیدن مایه‌هایی است از معانی که دینامیزم را در وجود سواران ممکن می‌سازد. درهم آمیختگی سینماتیک و دینامیک در این بند باعث ایجاد زیبایی شده است.

بند ششم

هنوز آفتاب جهان تاب نبرآمده

و صبح کاذب راستان را می‌فریبد

سربازان می‌ستیزند

پارۀ زنده گانی را با فریضه به پایان رسانیده

و پیمانه را در پای پیمان شکسته‌اند.

عده‌یی هنوز با دشمنان مقابله دارند

سواران از کنارۀ خاور دررسیدند

و شمشیر آبدار را از نیام برکشیدند

هنوز آن آهن‌پاره‌های تابند چون یخ‌های متبلور سرد است

اما دیری نخواهد کشید که از گرمی کارزار، سوزان گردد و از خون دشمنان آتش رنگ.

سواران حمله می‌نمایند

از صفوف پیاده می‌گذرند و از موانع برمی‌جهند.

بایستی در قلب سپاه دشمن بتازند و دمار از روزگارشان برآرند.

انبوه دشمنان را پراکنده سازند

و آن خیل آواره را از خاک وطن بیرون رانند.

این خانه گهواره و گور سواران است.

سینماتیک این بند که در حقیقت آخرین بند این داستان است، مقصد حرکت را که همان میدان جنگ است توسط حرکت آفتاب در صبح کاذب، جنگ سربازان که در آن عده‌یی کشته شده و تعدادی هنوز مقاومت می‌کنند به تصویر می‌کشد و رسیدن سواران را از کنارۀ شرق بیان می‌کند؛ با این توضیح که سواران شمشیر آبدار را از نیام برکشیدند.

معلوم است که این آهن‌پاره‌ها به زودی گرم می‌شود و با خون دشمنان آتش رنگ. سواران حمله‌ور می‌شوند، از صفوف پیاده می‌گذرند و از موانع بلند می‌پرند. باید در قلب سپاه دشمن بتازند و آن‌ها را هلاک کنند. در نتیجۀ این یورش شجاعانه، دشمنان پراکنده می‌شوند و این خیل آواره، این متجاوزان از خاک وطن بیرون رانده می‌شوند. چه این خاک و این خانه، گهواره و گور سواران است و خیل آواره و متجاوز در آن، جایی ندارند.

طوری که بیان شد؛ نویسنده، در این داستان‌وارۀ شعرگونه از حرکت دلاوران با توجه به سینماتیک، طرحی ارایه می‌کند که با آمیزش آن، به عشق، حیات و آگاهی، مایه‌های معانی کلی و جزیی به‌وجود می‌آید تا خواننده، به سواران که در حقیقت دلاوران و فاتحان جنگ عادلانه‌اند متوجه و آن‌ها را از نظر قوت جسمی، روحی و معنوی بشناسند؛ الگو قرار دهند؛ مسیری که آن‌ها می‌پیمایند، دنبال کنند؛ به دشمنان خاک نفرین بفرستند و نسبت به بزدلان انزجار خود را نشان دهند.

نوشته‌های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. جای مسرت است که از دوست قدیم،ندیم ودیرینم گل احمد یما میخوانم:
    بحث پیرامون داستانواره دوکتور نجیب الله توروایانا به شیوه فلسفی وادبی یاد آورد تبادل نظر ها، قصه ها ومطالعات مشترک ماست.
    نام نجیب الله توروایانا( تخلصی که از نام یکی از پیشدادیان آریانای کهن گرفته شده است) را از پدرم میرزا عبدالغفار ” وفا” یکتن از مسئولان واراکین وقت وزارت خارجه افغانستان شنیده بودم. در آنزمان مرحوم دوکتور توروایانا مامور وزارت خارجه و در رآس هیئتی غرض مذاکرات سیاسی به هند برتانیایی رفته بود، درمذاکرات کدام خبط نموده بود که گفته میشد، نجیب الله خان به رغم داشتن دوکتورا در رشته حقوق وعلوم سیاسی مدرس، شاعر وداستان نویس خوب است تا دیپلومات. فکر بعد ها تا سطح وزیر معارف هم ارتقا نمود. او معروف به سردار نحیب الله خان واز نواده امیر عبدالرحمن خان بود.
    بر گردم به متود وطرز نگارش یمای عزیز،
    این شیوه نگارش برای کسانی که از عمق رویداد ها آگاه است شاید فهما باشد، اما برای نسل جوان بدون ارایه پسمنظر دشوار فهم به نظر آید.
    به توفیق مزید شان

    1. سلام به دوست دیرینم آقای صدیق وفا که نوشته من توجه شمارا جلب کرده است.سالهایی راکه شفیق تورش همصنفی بسیار نازنینم،برادرشما وسیله ارتباط من با خانواده باعزت شما بود،به یاددارم. خداوندمیرزا عبدالغفار خان پدر بزرگوارشمارا ببخشدآن وقت زنده بودند ودرسنین کهولت قرار داشتند. شماوسایر برادران وخواهران وأهل خانواده مرا چون برادر خودمیدانستید، همانگونه که شفیق جان در میان خانواده ما بود.خوب شد که این نوشته موجب شد بازهم ارتباط ما قایم گردد.
      چنانکه شما نوشته اید،درباره شخصیت برجسته توروایانا همه کسانی که تاریخ تفکر،ادبیات وعلم را دردوره معاصردرافغانستان تعقیب می کنند معلومات دارند وویرا ازپیشگامان فرهنگ معاصردرتاریخ نویسی ،علوم سیاسی وادبیات وخلاقیت ادبی میدانند وحتی شخصیتهایی چون مرحوم سعید نفیسی ومرحوم علی اصغر حکمت به ستایشش پرداخته واورا ادیب وشاعر وداستان نویس یکتای زمانش ارزیابی کرده اندو اوراستوده اند،استاد خلیلی مرثیه بی دارد ودکتورای افتخاری ادبیات در انگلستان تایید کارهای وی ازجانب غربیان است. شناخت مرحوم توروایانا برای ادبیات معاصرافغانستان مهم است.به همین جهت ،درباره آثار وی از دیدگاه متن شناسی کارهایی را انجام داده ام که به باور من ازنظردرسهای ادبیات معاصر پوهنتون های افغانستان اهمیت دارد.
      امیدوارم این یادداشت فعلا بسنده باشد.سلام واحتراماتم را به تمام اعضای خانواده محترم وسیله شوید.

دکمه بازگشت به بالا